باغهایی که «برگهای» شدند
- شناسه خبر: 25265
- تاریخ و زمان ارسال: 6 آذر 1402 ساعت 07:45
- بازدید :
مصطفی حاجیکریمی ـ باغدار سنتی و دبیر بازنشسته
برای اینکه اصطلاح «برگهای» برای همگان روشن شود باید خاطرهای که با مشهدی علی بالا دارم نقل کنم. مشهدی علی یکی از همسایگان باغهای ما بود. خدایش رحمت کند. تعریف میکرد در سالهای پیریام دیگر نمیتوانستم به چند نفر (نفر، واحد اندازهگیری باغستانهای سنتی قزوین است و هر نفر معادل 500 مترمربع است) باغی که داشتم خوب رسیدگی کنم. فرزندانم هم علاقه چندانی به باغ نداشتند و هر کدام در شهر کاری برای خودشان دست و پا کرده بودند. بر خلاف میل باطنیام، را با دو نفر که کارگری باغ را کرده بودند و از کار باغ سر در میآوردند صحبت کردم باغها را به مدت 5 سال به آنها (برگهای) بدهم، قرارداد نوشتیم، کار از آنها پول آب از من و حاصل باغها هر چه شد نصف نصف. هرازگاهی هم من خودم سری به آنها و باغها میزدم، گاهی با آنها چایی هم میخوردم. در نشستهایی که با آنها داشتم صحبت از هر دری میشد، من حرف را میکشاندم به باغها. به آنها میگفتم فکر کنید این باغها مال خودتان است، خوب آبیاری و بیلکاری کنید، باغ هر چقدر خوبتر رسیدگی شود هم آباد میماند و خوب حاصل میدهد، هم شما بهره بیشتری از زحماتتان میبرید. آنها حرف مرا تأیید میکردند و میگفتند چنین و چنان میکنیم. دو سه سال اول هم خوب کار میکردند و به حرفهایی که زده بودند کم و بیش عمل. اما خب من که عمری خودم توی آن باغها کار کرده بودم و بزرگ شده بودم میدانستم باغی که خوب رسیدگی شده موقع آبیاری، موقع هرس درختان و بوتهها، موقع حاصل چند قطعه باغم با درختهای بادامی که داشتند در صورتی که سرما آنها را نزند چقدر بادام باید بدهد یا سالی که پسته میآمد چند گونی پسته و همینطور انگور یاقوتی سرخک، انگور شاهانی، یه زندایی، عسگری، چفته یا قیسی. کاملاً هرز نکرده میدانستم سهم من چقدر باید باشد.
یکی دو سال که گذشت، یواش یواش قولهایی که داده بودند کمرنگ شد و توی کلک رفتند. دیگر آنطور که باید و شاید به باغها رسیدگی نمیکردند، نه در آبیاری دل میسوزاندند، نه از آن بیل زدنها و رسیدگی به درخت و بوته خبری بود. باغها آن حاصل را که نمیدادند هیچ، یواشکی و بدون اطلاع من حاصل را میبردند. اما چون قراردادمان پنج ساله بود مجبور بودم صبر کنم تا مدت قرارداد تمام شود. آنها هم فهمیده بودند من دیگر با آنها قرارداد را تمدید نخواهم کرد. در صورتی که جسته و گریخته به آنها میگفتم خدا را خوش نمیآید، برای این باغها زحمات زیادی کشیده شده تا به دست من و شما رسیده و نباید بگذاریم خراب و خدای ناکرده نابود شوند. شوربختانه میدیدم حرفهایم ترتیب اثر نداشت که هیچ، آنها هم فهمیده بودند که دستشان از باغها دارد کوتاه میشود. در چند ماهی که مانده بود قرارداد تمام شود متوجه شدم دارند درختهای باغ را میبرند و وقتی اعتراض میکردم میگفتند خشک شده و راهی جز بریدن ندارد. دروغ میگفتند. یک شاخه درخت خشک شده بود، درخت را به حساب خشک شده میگذاشتند. خدا میداند در این چند سالی که باغهایم را برگهای داده بودم و خودم نمیتوانستم بالای سر باغهایم باشم باغها داشتند نابود میشدند. با فرزندانم صحبت کردم و شرح ماجرا دادم. به کمک آنها و راهنماییهای من که سالهای سال با دلسوزی تمام توی این باغها بودم و کار میکردم دوباره توانستیم با زحمتی مضاعف باغها را سرپا کنیم.
خدا رحمت کند مشهدی علی بالا را. چقدر این باغها را دوست داشت. وقتی این چیزها را میگفت اشکش درآمده بود. موقعی که با دستهایش میخواست اشکش را پاک کند، دستهای استخوانی پینهبستهاش دلم را سوزاند. حالا من هم پا به سن گذاشتهام، علیرغم اینکه خودم بالای سر باغها هستم، هر وقت از انبوه حجم بتن و آسفالت و مداخلات مختلف سازمانها و نهادهای مختلف در باغستان سنتی قزوین میگذرم و به باغهای خودمان میرسم احساس میکنم همه ما باغداران سالهاست که باغها را برگهای کردهایم!