نیم قرن نگاه به زندگی از دریچه دوربین
- شناسه خبر: 13521
- تاریخ و زمان ارسال: 6 خرداد 1402 ساعت 08:00
- بازدید :
اشاره
استاد «سیدیحیی عرشیها» سال 1326 در قزوین به دنیا آمد. به گفته خودش از دهه 40 و به صورت خودجوش عکاسی را آغاز کرد. با راهاندازی انجمن سینما جوان در سال 1363 به مدت 23 سال در این انجمن مشغول به تدریس عکاسی و فیلمبرداری شد. عرشیها را باید جزو نخستین افرادی دانست که در قزوین به صورت حرفهای و با نگاه آکادمیک به عکاسی پرداخته است.
بیراه نیست اگر بگوییم تقریبا اکثر افرادی که در حوزه عکاسی و فیلمبرداری فعالیت دارند شاگرد او بودهاند. گرچه با خضوع و افتادگیای که دارد میگوید افراد دیگری هم بودهاند که در این مسیر زحمت کشیدهاند. آن چه مسلم است عرشیها در کنار همه مهارتهایی که در عکاسی دارد و با وجود زحماتی که در راه آموزش هنرجویان متحمل شده است باید او را معلم اخلاق نیز دانست.
از وی دعوت کردیم تا ساعاتی در دفتر روزنامه مهمانمان باشد که خوشبختانه پذیرفت و ماحصل آن گفتوگویی شد که در ادامه تقدیم شما فرهیختگان میشود.
محمدرضا مقدم
n عکاسی را از چه زمانی آغاز کردید؟
عکاسی را از سال 52 شروع کردم. چون کوهنورد بودم از مسیر و اعضای گروه عکس میگرفتم. عکسها را به عنوان گزارش تصویری منتشر میکردیم و در کنار آن نقد و بررسی عکس هم داشتیم. همینطور حرکات ورزشکاران را بررسی میکردیم و این کار باعث میشد که اگر خطایی در کارمان باشد اصلاح شود.
n ورود شما به انجمن سینما جوان قزوین به چه سالی باز میگردد؟
من کتابدار بودم و در اداره ارشاد خدمت میکردم. انجمن سینما جوان سال 1363 افتتاح شد و چون من عکاس بودم از همان سال به انجمن منتقل شدم. ابتدا آقای طاهری به عنوان رئیس انجمن معرفی شد که 1 یا 2 سال ریاست ایشان ادامه داشت و بعد از آن من به عنوان رئیس و همچنین مدرس عکاسی و فیلمبرداری در انجمن مشغول به خدمت شدم.
n آیا دورههای آموزشی را هم پشت سرگذاشتید؟
عکاسی را خیلی خودجوش شروع کردم و به همان صورت ادامه دادم. البته مطالعات آزاد داشتم و کتابهای تخصصی عکاسی را میخواندم. بعد از ورود به انجمن، یکی ـ دو دوره کلاس آموزش عکاسی در تهران را تجربه کردم که خیلی چیز خاصی دستگیرم نشد چون من ضمن عکاسی تجربی، به طور مرتب مطالعه میکردم. حتی با خارج از کشور هم ارتباط داشتم. آن زمان اسلایدها را به آلمان، فرانسه و انگلیس میفرستادم و آنها هم اکثر مواقع یک کپی از عکسها برای خودشان برمیداشتند و در مقابل عکسها را رایگان ظاهر میکردند. البته از من اجازه میگرفتند و چون باعث معرفی آثار باستانی و طبیعی ایران میشد من هم قبول می کردم.
n در مورد عکاسی از آثار تاریخی بیشتر توضیح بدید؛ آثار تاریخی قزوین یا کشور؟
از سال 59 عکاسی از آثار تاریخی را شروع کردم که تا سال 61 ادامه داشت. تقریبا از تمام آثار تاریخی شاخص و معروف کشور عکس گرفتم. بخشی از آرشیوم را در اختیار میراث فرهنگی قرار دادم و قسمتی هم در تهران منتشر شد.
n در زمان گذشته نوع نگاه مردم و جامعه به عکاسی چطور بود؟
هیچ کس از عکس بدش نمیآید. شاید کسی از ایستادن در مقابل دوربین خجالت بکشد ولی از این که تصویرش ثبت شود خوشحال میشود. در روستاها که میرفتیم مردم با دیدن دوربین تعجب میکردند. فکر میکردند که من نقاشم و میگفتند عکس ما را بکش. من از روستاهای زیادی عکس گرفتهام. هر سال برای جشن انارچینی به روستای انبوه میروم. از افرادی عکس گرفتم که الان پا به سن گذاشتند یعنی من هم از خودشان و هم فرزندشان عکس گرفتم و حالا نوبت رسیده به نوههایشان. ناگفته نماند که من هیچ وقت برای گرفتن عکس، پول دریافت نکردم و با رضایت خودم عکس گرفتم.
n شما مدتی هم در جبهه حضور داشتید؛ از حال و هوای عکاسی در جبهه بگویید.
بله چند مرتبه به جبهه رفتم؛ هم به صورت داوطلب و هم به عنوان ماموریت از طرف اداره ارشاد. در جبهه هم عکاسی میکردم و هم برای رزمندگان نمایشگاه آثار هنری برگزار میکردیم. آثاری از عکاسان قزوینی و همچنین نقاشیهای استاد دلزنده را برای رزمندگان به نمایش گذاشته بودیم.
n عکاسی در جبهه سخت نبود؟
سخت ولی شیرین بود. سختی وقتی با شیرینی همراه میشود برای انسان مطلوبیت دارد. من عجیبترین صحنهها و آدمها را در جبهه دیدم. آدمهایی که خودشان را وقف جنگ کرده بودند؛ خالصترین آدمها را آن جا دیدم. خیلی ساده عرض کنم اگر کسی دو زار حواسش جمع بود در جبهه خیلی چیزها را میدید. تعریف کردنش برای مردم این زمانه چیزی شبیه افسانه و بزرگنمایی است ولی من همه اینها را در آن جا دیدم.
n عجیبترین چیزی که در جبهه دیدید چه بود؟
من در فاو بودم در جبهه غرب و جنوب هم حضور داشتم. بارها تا خط مقدم رفتم. حضور در جبهه هر لحظه و هر تصویرش عجیب بود. در فاو که بودم، دو تا مسجد به فاصله تقریبا 20 کیلومتر از هم قرار داشت. در این فاصله تا چشم کار میکرد پر بود از نعش عراقیها و رزمندگان ایرانی. خیلی صحنه عجیبی بود. چون فاو در خاک عراق است تلفاتشان به نسبت ما خیلی بیشتر بود. دیدن این تصاویر هر کسی را منقلب میکرد. البته این تصاویر تلخ جبهه بود؛ شیرینیهایی هم داشت. برای مثال شما در جبهه رزمندههایی را میدیدی که اصلا چیزی به نام دروغ در مغز اینها نبود. حالتهای خاصی داشتند. اگر به آنها مرخصی میدادند واقعا ناراحت و غمگین بودند. آرشیو خیلی خوبی از دوران دفاع مقدس دارم که بخشی از آن توسط موسسات فرهنگی تهران منتشر شده است.
n خاطره جالبی از دوران جبهه در ذهنتان باقی مانده؟
در فاو رزمندههای ما معادلات جنگ را تغییر داده بودند. همیشه توپخانه پشتیبانی نیروها را بر عهده دارد ولی در آن عملیات، توپخانه آتش میریخت و بعد رزمندهها به سمت جلو یورش میبردند. ما هم مشغول عکس گرفتن بودیم. یکی از رزمندهها ما را صدا کرد و پرسید شما ناهار خوردید؟ ما تعجب کردیم و گفتیم در این وضعیت ناهار کجا بود! گفت بیایید پیش ما، امروز مهمان ما هستید. در همان وضعیت یک توپ شلیک کرد و بعد ماهیتابه را گذاشت روی لوله توپخانه و چندتا تخممرغ داخل آن شکست. ما هم تعجب کرده بودیم و هم خندیدیم. وقتی دید ما تعجب کردیم گفت بفرمایید این هم پذیرایی ما از شما. از این قبیل خاطرهها زیاد دارم.
n در طول بیش از نیم قرن عکاسی آیا شده پیش خودتان بگویید ای کاش از فلان جا عکس گرفته بودم؟
بله خیلی زیاد. ما روستاها و مناظر طبیعی زیادی داریم که هنوز بکر هستند. خیلی وقتها مشغله کاری زیاد و فراهم نبودن شرایط باعث شده نتوانم از هرجایی که دوست دارم عکس بگیرم. امیدوارم جوانترها به این مناطق بروند؛ چون واقعا کشور ما از این لحاظ بسیار غنی است. با وجود همه این حرفها هنوز دلم در جبهه است. شرایط معنوی که در آن جا حاکم بود؛ ایثار و همدلی که آن جا دیدم هیچ وقت برایم تکرار نشد.
n در عکاسی از مناظر طبیعی قزوین چطور؛ آیا شاهد صحنههای خاصی بودید؟
ببینید همانطور که گفتم شهر و کشور ما از این لحاظ بسیار غنی است. همین اواخر برای عکاسی و فیلمبرداری به یک غار یخی رفتیم که در نزدیکی آبگرم یلهگنبد قرار دارد. این چشمه در معرض کوران هوا قرار دارد و به محض این که آب از چشمه خارج میشود یخ میبندد و به قندیلهای 3 یا 4 متری به روی سقف غار تبدیل میشود. پایینتر از آنجا روستایی هست به نام نارنده که طبیعت خیلی خوبی دارد. به دلیل رانش زمین در این روستا، زمینها سند ندارد و به دلیل جابجایی زمین درختها پلاک دارند و از روی پلاک مشخص میشود که این درختان به چه کسی تعلق دارد. این ظرفیتهای گردشگری باید مورد توجه قرار گیرد و مردم بتوانند با دیدن آنها به زیباییهای کشورشان پی ببرند.
n چند سالی است که برای عکاسی در مراسم پیادهروی اربعین شرکت میکنید؛ از حال و هوای اربعین بگویید.
من چون کوهنورد بودم خوشبختانه هنوز هم میتوانم مسیر اربعین را پیاده طی کنم. اربعین هم حال و هوای خودش را دارد. 7 سال است که برای عکاسی به مراسم اربعین میروم. جدا از ارادتی که به اهل بیت(ع) دارم عکاسی در این مسیر برایم خیلی لذتبخش است و جالب است که هر سال با صحنهها و سوژههای جدید مواجه میشوم. سال گذشته فقط از خارجیها عکس گرفتم. حدود 25 میلیون نفر از سرتاسر دنیا در این گردهمایی آیینی و مذهبی شرکت میکنند که حدود 2 الی 3 میلیون نفر ایرانی هستند و مابقی متعلق به ملیتهای مختلف میباشند. عکاسی از خارجیها تجربه خیلی جالبی بود. امسال هم به امید خدا به سفر اربعین میروم. از جوانهای مستعد و علاقهمند هم استفاده میکنم؛ جوانهایی که پای کار باشند.
n حرفه عکاسی به نسبت گذشته چه تغییری کرده است؟
الان تکنولوژی عکاسی را راحتتر کرده است. با وجود موبایل، به قولی دوربین همیشه دم دست است. در زمان گذشته خیلی سختتر بود. چاپ عکس که خودش داستان جدایی داشت. باید نگاتیوها را به تاریکخانه میبردیم. من خودم در منزلمان، تاریکخانه داشتم. یک حمام قدیمی داشتیم که به تاریکخانه تبدیلش کرده بودم. امروز، در یک کارت حافظه هزاران عکس ذخیره میشود در صورتی که قدیم برای ظاهر کردن هر عکس کلی وقت و انرژی صرف میشد.
n از بین عکسهایی که گرفتید؛ عکسی هست که برای شما خیلی خاص باشد؟
بله. یک بار ماه رمضان بود که از طرف آستان قدس دعوت شدیم تا از مجموعه حرم مطهر عکس بگیریم. من در حیاط سقاخانه مشغول عکاسی بودم که یکی از خادمان از من پرسید شما روزه هستید؟ گفتم نه ما مسافر هستیم. گفت ما در طبقه بالا محلی داریم که رفع خستگی میکنیم. شما هم بیا و چایی بخور تا گلویت تازه شود. من اولش خجالت کشیدم و گفتم در محضر امام رضا باعث شرمساری میشود؛ که خدام گفت پدرجان عذر شما موجه است. خلاصه رفتیم بالا و بعد از چایی خوردن شروع کردم از خدام عکس گرفتم. یک دفعه متوجه کبوتری شدم که روبروی گنبد بود. شروع کردم به عکاسی کردن از کبوتر. متوجه شدم پشت سرم شخصی گریه میکند. برگشتم دیدم آقایی با دوربین فیلمبرداری پشت سر من است و در حالت گریه از من پرسید عجیب است که این کبوتر از دست شما فرار نمیکند و هر طوری و از هر زاویه که میخواهید میتوانید از او عکس بگیرید. تو دلم گفتم من به امام رضا گفتم همیشه برای زیارت خدمت شما مشرف میشویم این بار ضمن زیارت، برای عکسی به بارگاهت آمدم؛ خودت نظری کن تا روسفید شوم. آن عکس خیلی برایم باارزش است. همان سال در جشنواره رضوی اول شد و بازتاب خیلی خوبی هم داشت. عکس را قاب گرفتم و به دیوار خانه نصب کردم. خیلی از اقوام و آشنایان و فرزندان هم این عکس را در خانه خودشان دارند.
n با توجه به این که شما در حرفه مستندسازی هم اشتغال دارید؛ از اهمیت آن برای جوانترها بگویید.
من خیلی از هنرجوها را به مستندسازی تشویق کردم. خیلی جاها عکس جوابگو نیست و شما باید منظورتان را با فیلم بیان کنید. مثلا همان غار یخی که تعریف کردم اگر با عکس بخواهیم زوایای مختلف آن را نشان دهیم حق مطلب به خوبی بیان نمیشود ولی با فیلم و مستند مخاطبان کاملا به زیباییهای آن پی میبرند. البته این حرف من به معنی کماهمیت بودن عکس نیست؛ عکس در جای خود بسیار باارزش است.
n «میوه مسموم» عنوان یکی از مستندهایی بود که توسط شما ساخته شد؛ این مستند روایت جالبی دارد؛ به نظرم خودتان برای مخاطبان تعریف کنید جالبتر باشد.
حدود 12 سال پیش بود که بالاتر از شهرستان آبیک کلاس داشتم. بعد از کلاس به یک قهوهخانه که نزدیک آن جا بود میرفتیم تا چایی بخوریم. روزی پیرمردی به ما مراجعه کرد و گفت: «شما فیلمبردارید؟ من خانوادهای را میشناسم که همه اعضای آن معتاد هستند. دو دختر دارند. متاسفانه یک نفر به آنها گفته بود اگر دختر 5/1 ساله شما معتاد نشود میمیرد. پدر و مادرش هم از روی بیاطلاعی هر روز در شیر بچه، آب تریاک میریختند و باعث شده بودند که آن طفل معصوم هم معتاد شود». خلاصه من متوجه شدم که سوژه بسیار خوبی برای ساخت مستند پیدا شده است. قرار گذاشتیم که فردا صبح به خانه آنها برویم و کار فیلمبرداری را شروع کنیم. ما یک مستند 15 دقیقهای از زندگی آنها ساختیم. خوشبختانه مسئولین بهزیستی کرج مستند را دیدند و به وضعیت آنها رسیدگی کردند. دختر بزرگتر را ترک دادند و خون کودک 5/1 ساله را هم عوض کردند و خوشبختانه مشکل اعتیادش حل شد. تاثیرگذاری این مستند و این که باعث شد دو تا بچه از وضعیت تاریک اعتیاد رها شوند و بتوانند تحصیل کنند برای ما خیلی رضایت بخش بود. اتفاقا پارسال به همان روستا رفتیم و از 13 سالگی همان کودک دوباره فیلم گرفتم.
n شما در کارتان رویکرد جشنوارهای نداشتید؟
من معلم هستم. آن یک بار هم فقط به خاطر علاقه قلبیام به امام رضا قبول کردم که عکسم در جشنواره رضوی حضور پیدا کند.
در تمام سالهایی که در انجمن، کلاسهای آموزشی و حتی در فضای مجازی که تدریس کردم همیشه سعیام بر این بود که آن چه را آموختهام به صورت تمام و کمال به هنرجویانم منتقل کنم. ترجیحم این بود که هنرجوها در جشنوارهها شرکت کنند و در طول این مدت هنرجوهای انجمن قزوین در بیش از 100 جشنواره داخلی و خارجی مقام آوردند. موفقیت آنها و تشویق شدنشان برای ادامه راه، برای من از هر چیزی باارزشتر بود. اگر نتوانستهام بهتر و کاملتر و جامعتر به آنها تدریس کنم از تکتکشان عذرخواهی میکنم.
n از درآمد عکاسی رضایت دارید؟
من هیچ وقت برای پول عکاسی نکردم. کارمند بودم. اهل عکاسی از مجلس و این قبیل حرفها نبودم. وقتی برای عکاسی به روستا میرفتم و شوق و اشتیاق کودکان و حتی بزرگسالان را میدیدم به آنها قول میدادم که عکسشان را برایشان میآورم. وقتی عکسشان را میدیدند خیلی خوشحال میشدند. من همه این کارها را رایگان انجام میدادم. برای عکاسی خیلی هزینه کردم ولی پولی بابتش نگرفتم. البته کاملا راضی هستم؛ در همه این سالها صفا کردم و با عشق عکس گرفتم.
n از عکاسان جوان رضایت دارید؟
جوانها خیلی خوب کار میکنند. خوشبختانه امروز عکاسان خیلی خوبی داریم.
n چه پیشنهادی برای آنها دارید؟
یک عکاس نباید خودش را محدود کند. نباید بگوید من فقط در یک حوزه یا ژانر عکاسی میکنم. باید همه ژانرها را تجربه کند. در یک ژانر متمرکز باشد؛ ولی باید در کنار آن ژانر ورزشی، حوادث، اجتماعی، طبیعت و… تجربه کند. تعامل و ارتباط در عکاسی خیلی مهم است. یکی عکاس نباید دنبال خودنمایی باشد. نباید فکر کند چون چند تا دوربین و لنز همراهش است به هر کجا که رفت میتواند خیلی راحت کارش را شروع کند و عکس بگیرد. باید یاد بگیرد که تعامل و برقراری ارتباط با اقشار مختلف مردم مهم است. مردم باید به او اعتماد کنند و با روی خوش جلوی دوربینش بایستند.
n موافق دانش نظری در عکاسی هستید؟
بله قطعا. من در زمان خودم و حتی الان هم مطالعه میکنم. کسی که وارد وادی هنر میشود باید مطالعه کند. باید ادبیات بخواند، رمانهای کلاسیک بخواند، تاریخ بخواند، مطالب تئوری عکاسی را حتما باید بخواند. مجموع همه اینها باعث میشود که یک عکاس با دید بهتری عکس بگیرد.
n از فضای شهری قدیم قزوین هم عکس دارید؟
من از دهه 40 مشغول عکاسی هستم. خیلی از مناظر شهری که امروز وجود ندارد را عکاسی کردهام. در چهارراه سعدی یک کاروانسرا بود. یا در خیابان مولوی و در دهانه دیمج، پلی وجود داشت که برای رفتن به بازار باید از روی آن رد میشدی؛ فکر نمیکنم هیچ عکسی از این مناظر وجود داشته باشد. یک بار برادرم که از من بزرگتر است، گفت تو چطور این چیزها را دیدی پس چرا من که سنم از تو بیشتر است این مناظر و بناها را ندیدهام؟ در پاسخش گفتم چون تو عکاس نیستی. اگر عکاسهای جوان حمایت شوند میتوانند از بناهای تاریخی قزوین عکسی بگیرند. خیلی از آثار تاریخی ما در خارج از شهرها و یا در روستاها در حال از بین رفتن است. وقتی از آنها عکس و فیلم تهیه شود نسل جدید و آیندگان متوجه وجود آنها خواهند شد و چهبسا با پخش تصویر آنها بتوان جلوی نابودی بناها را گرفت.
n ضمن تشکر از همراهی شما در پایان اگر صحبتی هست بفرمایید.
امیدوارم شرایطی فراهم شود که جوانها نسبت به فرهنگ و هنر راغبتر شوند. به هرحال نسل جوان نیاز به تشویق و انگیزه دارد. باید شرایط را برایشان هموار کنیم. همین طور باید از تجربه عکاسان پیشکسوت هم استفاده کنیم. عکاسانی که حتی در قزوین حضور ندارند و به تهران رفتهاند. همه اینها جزو سرمایههای استان ما هستند. باید قدر سرمایهها را دانست. من هرچه توان داشتم در راه عکاسی گذاشتم. هنوز هم عکاسی و تدریس دارم ولی باید هوای جوانها را بیشتر داشت.