طلاقهای عجیب و غریب امروزی
- شناسه خبر: 28561
- تاریخ و زمان ارسال: 27 دی 1402 ساعت 07:45
- بازدید :
رومینا اسماعیلیپور
سال ۱۳۷۰
زن، کمی مسن و جا افتاده است. قاضی علت طلاق را جویا می شود. زن با حالتی از گیجی و استیصال میگوید: اصلا نمیدانم، انگار از همان اول مریض بود. رفته کلانتری شکایت کرده که من با آقای «ن ب» رابطه تلفنی دارم.
مامور کلانتری سر ظهر موقع ناهار که با پسرهایم سر سفره بودم درب خانه را زد و بعد سوال پرسید که آیا با آقای ن ب ارتباط تلفنی دارم؟ گفتم بله مگه ارتباط تلفنی با دایی جرم است؟!
مرد وسط صحبت زن میپرد و اجازه ادامه صحبت را به او نمیدهد. زن با حرص بیشتر چادر را به سرش میکشد و میگوید: حاج آقا من ۳۰ سال با این مرد زندگی کردم و بدون اجازهاش حتی پایم را از خانه بیرون نگذاشتم. این مرد زندگی را برایم جهنم کرده. حتی به دایی و عموی من هم شک دارد.
مرد در حین صحبتهای زن لبخندهای ریز و مضحکی به لب میآورد و به نظر میرسد که حرفهای زنش را به سخره گرفته است.
زن ادامه میدهد: شوهرم مریض و شکاک است. من حتی با پسرهای خودم هم نمیتوانم صحبت کنم! دیگر نمیتوانم ادامه دهم طلاق من را بدهید.
زن درشتاندامی با دو پسر نوجوان خود روبروی قاضی مینشیند. شوهر او ماههاست منزل را ترک کرده و به گفته خودش به علت فشاری که از بیکاری و جر و بحثهای مداوم بر او تحمیل میشده شبها را در پارک به صبح میرسانده.
زن با صدای بلندی میگوید: توافق نمیکنم. نمیخواهم با او زندگی کنم. من این شکلی نبودم. ببینید مرا به چه وضعی در آورده. چند شب پیش من را با چاقو تهدید کرد. پسرم مداخله کرد تا جدایمان کند؛ بچه من را هم کتک زد.
مرد اشک میریزد و چشمهایش به سرخی میزند: حاجآقا من تعهد میدهم که از هفته دیگر جایی شاغل شوم. من زن و بچههایم را دوست دارم.
زن تا لحظه آخر در برابر خواهشهای مرد مقاومت میکند. و حاضر به برگشت به زندگی نمیشود.
اولین جلسه
سال ۱۴۰۲
شوهرم برایم بادکنک نخرید میخواهم جدا شوم. دیگه نمیتونم با این مرد زندگی کنم. حیف جوونی من که بخواد تو خونه ایشون حروم بشه.
زن چهره جوانی دارد و حدس میزنم که دهه ۳۰ زندگیاش را هنوز پشت سر نگذاشته باشد. روبروی قاضی نشسته است و با حالتی مصمم برای جدایی از همسرش بهانههای ریز و درشت را پشت هم قطار میکند.
جناب قاضی، مگه من از این مرد چی خواستم؟ فقط یه بادکنک… چند وقت پیش برای تفریح و کمی گشت و گذار مسیرمان به پارک خورد.
پیرمردی بساط کرده بود و بادکنک میفروخت. دلم هوای بچگی و دوران مجردیام را کرد. با ذوق و شوق از همسرم خواستم که برایم بادکنک بگیرد و بعد به مسیرمان ادامه دهیم.
برایم نخرید. علتش هم این است که آقا میگوید من مدیرعامل شرکت به این بزرگی هستم؛ برای تو بادکنک بخرم و بعدش تو خیابان راه برویم که چی؟ اگر دوتا آشنا ما را در این وضع ببینند آبرو برایم نمیماند! دیگر نمیخواهم به زندگی مشترکم ادامه دهم.
دومین جلسه
من از این مرد بیزارم
خانم دیگری وارد اتاق میشود. با توجه به ظاهرش، در نگاه اول به سختی میتوان پی برد که مادر باشد چه برسد به داشتن ۴ فرزند. خانم خوشپوشی است که با آرامش و شمرده شمرده صحبت میکند.
دادخواست طلاق داده است اما در هر سری از جلساتی که در دادگاه تشکیل شده حرف همسرش تغییر نکرده است: من زنم را طلاق نمیدهم.
زن میگوید: من اصلا از چهره همسرم خوشم نمیآید! از طرز لباس پوشیدنش، برخوردش و کلا نسبت به هر چیزی که مربوط به این مرد میشود اکراه دارم! مهرم را میبخشم اصلا یک مبلغی هم حاضرم پرداخت کنم تا فقط طلاقم را بدهد.
مرد نسبتا قد کوتاهی با سر طاس و لباس یکدست مشکی وارد اتاق میشود. جلوی میز قاضی میرود و با تضرع و التماسی که در نگاهش موج میزند میگوید: من زنم را دوست دارم نمیتوانم از او جدا شوم.
سومین جلسه
وکیل مرد داخل اتاق میشود.
نه مرد داخل اتاق حضور دارد نه زن. وکیل شروع به توضیح دادن میکند: جناب قاضی، موکل بنده در تاریخ ۱۶/۳/۹۶ با خانم م.الف که همسر دومشان است با مهریه ۱۴ سکه تمام بهار آزادی عقد دائم کرده؛ نزدیک به یک سال و هفت ماهی میشود که خانم به دلیل پرستاری از برادرش زندگی مشترکشان را رها کرده است.
موکل بنده مهریه همسرش را کاملا پرداخت کرده و در حال حاضر درخواست گواهی عدم امکان سازش و طلاق از همسرش را خواستار است.
چهارمین جلسه
ما خوشبختیم ولی میخواهیم جدا شویم
آخرین جلسه رسیدگی به پرونده در دادگاه است. مرد حدودا ۵۰ سال دارد و زن هم شاید تنها چند سالی از همسرش کوچکتر باشد.
نگاهشان که با هم تلاقی میکند به روی یکدیگر لبخند میزنند و رد پررنگ عشق را میتوان از تکتک حالات صورتشان پیدا کرد.
مرد میگوید: حس میکنم تا همینجا برایمان کافی باشد. ما سالها زندگی پر از آرامش و شادی را در کنار هم تجربه کردیم و به این نتیجه رسیدیم که چیز دیگری برای عرضه به یکدیگر نداریم!
به نظرم بهتر است وقتی هنوز آنقدر به یکدیگر علاقه داریم جدا شویم.
میخواهیم عشقمان همیشه به همین شکل در یادمان باقی بماند! در آخر مرد مهریه همسرش را کامل پرداخت کرده و در کنار آن خانهای که از قبل خریداری شده به نامش میزند.
پنجمین جلسه
مسئول دفتر دادگاه برایم تعریف میکند: چند سال پیش در یکی از شهرهای اطراف، نوزاد چهار ماههای توسط پدرش به قتل رسید.
پدرش پسر میخواست و صرفا به علت اینکه بچه دختر بود، یک روز از آغوش مادر جدایش کرد و داخل چاه انداخت!
بنا به رسم و رسوم قبیلهای خواهر و برادرهای این زوج هم با هم ازدواج کرده بودند.
بعد از اینکه خانم از همسرش که قاتل فرزندشان بود جدا شد؛ خانوادهها به خواهر و برادرهای زوج و زوجه فشار آوردند که شما هم باید طلاق بگیرید.
روز طلاق به پهنای صورت اشک میریختند و اصلا حال مساعدی نداشتند.
ششمین جلسه
همسرم به من خیانت میکند
مرد که علت حضورش در دادگاه به درازا کشیده شده است؛ به میز قاضی نزدیک شده و با حالتی از اضطرار و درماندگی میگوید: تو رو خدا به من نامه پزشکی قانونی بدهید. ببینید آقای قاضی دیر میشود. من از خیانت همسرم و رابطهاش با شخص دیگر مطمئنم، تو رو خدا نامه ارجاع را برای من بنویسید تا آثار و علائم از بین نرفته است!
قاضی که مخالفت میکند چشمهایش سرخ میشود. از آن لحن مظلوم چند دقیقه قبلش هیچ خبری نیست.
از اتاق که خارج میشود با پایش محکم به گوشه چهارچوب در دفتر لگد میزند.
مثل مرغ پر و بال کندهای است که دلش میخواهد خودش را به هر در و دیواری بکوبد.
مسئول دفتر شعبه توضیح میدهد: این در حالی است که هیچ پرونده مطروحهای در دادگاه ندارد و علاوه بر آن مدرکی که نشان دهنده خیانت همسرش باشد هم به دادگاه ارائه نکرده، اما با این حال بارها به دادگاه مراجعه نموده است. البته ۴ بار تا عملی شدن طلاق پیش رفته بود اما وقتی رای صادر میشد برای اجرا اقدام نمیکرد علت آن هم عدم تواناییاش برای پرداخت حقوق خانمش بود.
همسر این آقا هم علت رفتارهای شوهرش را مشکلات روانی و عدم مصرف داروهایش عنوان میکرد و میگفت: من حق خرید کردن از هیچ جا را ندارم. اگر گوشت بخرم، تهمت میزند که با قصاب محل در ارتباطم، اگر لباس بخرم به نحوی من را به فروشنده میچسباند!
شوهر من پارانوئید شدید دارد.
در یکی از جلسات پدر و مادر آقا با گریه حرفهای عروسشان را مبنی بر داشتن اختلالات روانی پسرشان تایید کردند. التماس میکردند که قاضی حکم طلاق را صادر نکند یا جلسه به قدری طول بکشد تا بتوانند پسرشان را مجاب کنند که داروهایش را مصرف کند.
این زوج ۳ فرزند دارند. بیماری اعصاب مرد هم برای دادگاه ثابت شده است اما زن به علت عدم تمکن مالی و تحت پوشش قرار دادن فرزندانش تا به حال هیچگونه اقدامی برای طلاق انجام نداده است.
هفتمین جلسه
ازدواجم کرد تا کسی به او انگ مشکلدار بودن نزند.
زن تنها وارد اتاق میشود. چند لحظه از ورودش بیشتر نمیگذرد که اشکهایش سرازیر میشود: ۱ سال و نیم از ازدواج ما میگذرد و من همچنان دوشیزه هستم.
۶ ماه نامزد بودیم. در این دوران همسرم اصلا نزدیک من نمیشد. اوایل فکر میکردم چه مرد سر به زیر و با حجب و حیایی نصیبم شده اما بعد از ازدواج متوجه شدم که نخیر آقا مشکل دارد.
البته فکر نکنید که مشکل او بابت ناراحتی جنسی باشد، این آقا از لحاظ روحی مشکل دارد.
اوایل ازدواج به بهانههای مختلف از من دوری میکرد. یک روز میگفت مراسم چهلم داییاش رسیده و به این خاطر نمیتواند به من نزدیک شود. روز دیگر بهانه دیگری میآورد
آخر همه این قضایا گفت که تو چاق شدهای و من تمایلم را به تو از دست دادهام! لاغر شدم و گفت نه زیادی لاغر شدی من دوست ندارم همسرم ظاهرش اینجوری باشد.
قاضی با کمی تامل و مکث میگوید: خیلی خب قرار ارجاع به پزشکی قانونی را برای همسرت مینویسم.
زن سراسیمه میگوید: نه آقای قاضی همسر من از این لحاظ مشکلی ندارد که یعنی از لحاظ جسمی مشخص نمیشود همه چی به روحیات او برمیگردد. مشکل از روحیات و خلقیات اوست. من دوستش دارم اما نمیتوانم با این وضعیت ادامه بدهم.
هشتمین جلسه
نمیخواهم انسان دیگری را مجبور به تحمل زجر کنم
ببینید آقای قاضی من زنم را دوست دارم. هرکاری که بخواهد برایش انجام میدهم اما بچه نه… اصلا ما با هم توافق کرده بودیم که بچهدار نشویم. حالا اینکه چطور خانم بنده یک دفعه زیر قول و قرارهایمان زده و بچه میخواهد جای تعجب دارد!
زن جوان میان صحبتهای مرد میپرد و میگوید: آقای قاضی پشیمان شدم. من میخواهم مادر شوم. میخواهم بچه خودم را بزرگ کنم و کسی نمیتواند من را از این حق طبیعیام محروم کند.
۱۰ سال از ازدواج ما میگذرد. من از این روند زندگی خسته شدهام. همه چیز پوچ و بیمعنی شده. میخواهم وارد مرحله جدیدی از زندگی شوم.
مرد دوباره شروع به صحبت میکند. لحنش کمی عصبی و خشن شده و صدایش اوج میگیرد: اما من دلم نمیخواهد یک طفل معصوم را درگیر این دنیا و زندگی پر از رنج کنم. دلم نمیخواهد مسئول تباه شدن زندگی انسان دیگری باشم!! از نظر من دنیا به هیچ وجه جای خوبی برای ادامه نسل ما انسانها نیست و …
¯¯¯
محمدعلی موسوی رئیس محاکم خانواده استان میگوید: علت بیشتر طلاقهای ما اعتیاد، مسائل جنسی زوجین و وضعیت اقتصادی است.
متاسفانه حجم پروندههای طلاق بیشتر از قبل افزایش پیدا کرده و علت آن به عدم شناخت طرفین پیش از ازدواج بر میگردد.
زوجین مشاورههای قبل از ازدواج را جدی نمیگیرند و شاید فقط در حد یک جلسه به مشاور مراجعه کنند. در خیلی از موارد که اصلا صحبت یا مشاوره، پیش از ازدواج صورت نمیگیرد.
زوجین مخصوصا خانمها، حتی قشر تحصیلکرده از شروط دوازدهگانه عقدنامه اطلاعی ندارند. حتی یک بار هم عقدنامه خود را نمیخوانند تا از حقوق خود مطلع شوند. تمام این موارد به ناآگاهی افراد جامعه برمیگردد.
حقیقت این است که باید قبل از اقدام به ازدواج، که امر بسیار مهم و حساسی در زندگی هر شخصی هست؛ بررسی کرد که آیا اصلا این فرد به بلوغ لازم برای شروع این مرحله از زندگی خود رسیده یا خیر؟…