خاطرات یک کتابفروش
- شناسه خبر: 9345
- تاریخ و زمان ارسال: 3 اسفند 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
مها دیبا
سارا کلاس سوم است. دختری با موهای طلایی و دندانهای یکی در میان روییدهی دائمی که اتفاقا زیبایی ملوسی به چهرهاش بخشیده است. چهرهاش همیشه با لبخند در ذهنم تداعی میشود. بارها و بارها همراه خانوادهاش آمده بود و مقتضای سنش مشتری بخش کودک و نوجوانمان در طبقه بالا بود تا اینکه بالاخره با مادرش آشنا شدم و ایشان هم شد از مشتریهای خوبم که هر ازگاهی سری میزدند و کتابی تقدیمشان میکردم. اما از یک جایی به بعد بنا به درخواست ایشان سارا هم شد مشتری من. حتما این سوال به ذهنتان آمده که سارای 9 ساله را چه به کتاب بزرگسال؟! حق دارید، خب قرار هم نبود که از کتابهای بخش خودم برایش معرفی کنم. مادرشان درخواست کرد تا از کتابهای خوبِ نویسندگان بزرگ ادبیات کودک و نوجوان نمونههایی معرفی کنم.
با سارا رفتیم طبقهی بالا. در مسیر رفتن سوالهای لازم را پرسیدم تا با جهان ذهنیاش آشنا شوم. راستش را بخواهید خیلی هم کار سادهای نبود چون آن قدر مرزها و تعاریف ذهنی بچهها با بزرگترها متفاوت و پیچیدهتر هست که حساب و کتاب خودش را میطلبد.
سارا داستانهای تخیلی را دوست داشت و تصور من از تخیل به سمت داستانهای فضایی و علمی رفت. یکی دو کتاب دستش دادم. نشست روی میز و چند صفحهای خواند ولی معلوم بود آنی نبوده که میخواسته. اینبار خواستم تا خودش چند کتابی که خوانده و دوست داشته نام ببرد. طرفندم سازگار بود و متوجه تعریفش از داستانهای تخیلی شدم. سارا عاشق داستانهای خیالی دیو و پری و آدم کوچولوها بود. قصههای خیال انگیزی که میبُردَنش به دنیای فانتزی و رازآلودِ سفید برفی و هفت کوتوله، جک و لوبیای سحرآمیز و … .
سراغ کتابهای “کریستین اندرسون” رفتم و “چمدان پرنده، پری دریایی و لباس امپراطور” را دستش دادم. بعد هم سراغ آثار “رولد دال” رفتم و “چارلی و کارخانه شکلاتسازی، غول بزرگ مهربان و جادوگرها” را هم از این نویسندهی بزرگ ادبیات کودک نشانش دادم.
خوشحالیِ بعد از تورق کتابهای مورد علاقهاش، زیبایی کودکانهاش را دوچندان کرده بود. حال من هم کم از حال او نداشت. رضایت مخاطب در هر رده سنی که باشد، دلم را غرق شادی و هیجان میکند.