خلع سلاح زمستان در ضیافت شکوفهها!
- شناسه خبر: 55603
- تاریخ و زمان ارسال: 25 اسفند 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

امید مافی
در اثنای بیکاری مزمن و گرانی مهلک، در مرز هستی و نیستی شمیم بنفشه را استشمام میکنیم و در ملتقای روشنایی و خاموشی با رنگهایی که زندگی را فریاد میزنند و رویاها را به تصویر میکشیدند، بهار را نقاشی میکنیم.
اثر بر جا مانده اما چیزی جز خطوط کج و معوج نیست. انگار زیبایی روحش را از دست داده و تنها جسمی بیجان از آن باقی مانده است.
در چند قدمی نوروز به شهر سرد مینگریم، شهری که روزگاری نه خیلی دور پر از جنب و جوش و جذبه بود، اما حالا سکوت سکرآوری بر آن مستولی است. خیابانها در انتهای زمستان پر از خالیاند، پنجرهها کدر و آسمان خاکستری است. انگار شهر همراه ساکنانش در مرز بودن و نبودن، میان امید و ناامیدی ایستاده و به سرنوشت محتوم خود فکر میکند.
به دقیقه اکنون باد سردی میوزد و تکههای نقاشی محزون ما را با خود میبرد، پنداری میخواهد آخرین یادگارها را در آخرین پیچ سرما از ما بگیرد. دلمان میخواهد در سراشیب خیابان فریاد بزنیم و تحفه در راه را صدا کنیم، اما نوایی از حنجرهمان بیرون نمیآید. دلمان میخواهد برای حاجی فیروز خستهجانی که خندیدن را از خاطر برده و صم بکم در میانه چهار راه ماتش برده، اشک بریزیم، اما شبنمی در قاب نگاهمان یافت نمیشود. تنها چیزی که عیان است، قلب سرد و چشمان کم فروغ شهری است که دلش برای خودش تنگ شده است. پس ناگریز و ناگزیر به ابرهای بارانزا خیره می شویم، شاید نشانهای از نور، شعلهای از امید پیدا کنیم.
از شما پنهان نیست خاطراتی است که مثل تکههای نقاشیام پاره پاره شدهاند، خاطرات سالهایی است که زندگی بسی سهلتر و بهار بسی فراختر بود. همان سالها که نو شدن کفشها و لباسها اتفاق صعبی نبود و بهار برای رسیدن دلها را خون نمیکرد.
با همه اینها اما امیدواریم و در سیاهی شب به نور میاندیشیم، به هُرم حریق نگاه یار در حجم سالی که میرود آرام بگیرد تا کوچه باغ انتظار در چشمخانههایمان بنشیند.
به خلع سلاح زمستان در سپهر عاشقانه گیتی فکر میکنیم و نقاشی پاره خوابها و خیالهایمان را به نسیان میسپاریم. کسی چه میداند! شاید چند روز دیگر که سینه ریز سبز بر سینه بهار خاتون بدرخشد، سری به جشن شکوفهها در باغستانهای شهر بزنیم و کابوسها را به آذرخشها بسپاریم. شاید نقاشی تازهای بکشیم و چلچلهها را بر سینه چنارها ترسیم کنیم و عاشقانهای برای اندام هوسناک کوه بسراییم. شاید داستان جدیدی بنویسیم و به ضرب دروغهای زیبا، آلام خویشتن را روی بوم پاره هاشور بزنیم. احتمال گریستن ما بسیار است.