یوسف کرمی ـ فعال سیاسی
اصلاح طلبی در تمام جوامع به اشکال مختلف و با شرایط متفاوت جاری و ساری است؛ از آنجا که تکامل جوامع بشری در بستر تاریخ، الزاما با تحول فکری و اجتماعی مستمر مواجه است، فقط کیفیت شرایط جوامع با توجه به ساختارهای نظام یافته و فرهنگ حاکم بر آنها متفاوت خواهد بود. اینجاست که تنها جوامع چالاک رو به جلو و آیندهنگر در این تعامل بر خلاف جوامع کم تحرک گذشتهگرا علاوه بر بهرهگیری مناسب از فرصتها با قدرت واکنش سریع خود تهدیدها را نیز به فرصت بدل میسازند، با این حساب اصلاحات به عنوان موتور محرک و لکوموتیو اصلی حرکت در جانمایه اینگونه جوامع جا باز کرده و حتی قادر به تبدیل بسیاری از عدم قطعیتها به قطعیت مطلوب، نقش والای پویایی و بالندگی خویش را با وسعت بالا به نمایش گذاشته تا بهرهوری و راندمان حداکثری در عرصههای مختلف را نصیب ساکنان صحن خویش نماید.
اما پربهاترین دستاورد اینگونه جوامع را باید توفیق در تزریق فرهنگ اصلاحی به بافت عمومی جامعه خود از صدر تا ذیل آن دانست تا بدینسان هزینه تقابل آن با بخشهای کمتحرک یا بیتحرک را به واسطه تعامل حداکثری به "صفر" نزدیک نمایند. شواهد مبین این واقعیت است که به هر میزان از این جوامع دارای تحولات فکری و اجتماعی چالاک دور شویم، اصلاحات به همان نسبت با فراز و فرود غیرمحاسب، کم فایده و پر هزینه با شرایط دو قطبی و تقابل با حاکمیت و حتی بخشی از جامعه مواجه خواهد بود.
حال که ما در آستانه ورود به بیست و چهارمین سالروز شکوفائی مطالبات اصلاح طلبی موسوم به دوم خرداد هفتاد و شش قرار داریم، بررسی اجمالی گذشته و حال آن، در تبیین آینده اصلاحات در کشور بیتاثیر نخواهد بود.
از آنجا که ریشههای درخت اصلاحات در ایران به دوران بسیار دور، ازجمله هخامنشیها، حتی سلوکیها (که یک پای در خارج داشتند) و اشکانیها و ساسانیها و سامیها قابل تعمیم است و شاخسار آن هم به دست عباس میرزا، قائم مقام، امیرکبیر و میرزاحسینخان سپهسالارها تا حد دسترسی هرس و با خون ملک المتکلمها و سیدجمالهای مشروطه آبیاری شده، تا با ایجاد روزنه بسیار کوچکی در آسمان باورها نسبت به قدرت، آن اندک زمینه زمینی شدن آن را به قدر حداقل جای پا، برای مردم مشروطهخواه در عرصه تصمیمگیری کشور به رسمیت بشناسد.
شاید بتوان ادعا کرد که علل اصلی آغاز انحطاط بخش قابل ملاحظهای از تاریخ تمدن درخشان ایرانی در صحنه جهانی، ناشی از خروج اصلاح طلبی از بافت عمومی و هسته اصلی تحرک جامعه و تبدیل به یک قطب مقابل و معارض تحت لوای روشنفکری و دغدغه مندی متکی به آلام موضعی جامعه باشد، به واسطه همین جدا افتادگی و تقابل است که ما در تاریخ گذشته اخیر با تعداد معدودی از حرکات اصلاحی مواجه می شویم که توفیق یافتهاند تا بخشی از خواستههای خویش را آن هم به طور غیرطبیعی و بعضا نیز موقت بر حاکمیت مدافع وضع موجود تحمیل نماید. بر همین اساس در تمام مقاطع اعم از مشروطیت، نهضت ملی نفت، انقلاب 57 و دوم خرداد هفتاد و شش همه حرکتهای برجسته اصلاحی تنها در سایه فشار "نرم" یا "سخت" و یا تواما، مجال تاثیرگذاری یافتهاند.
چون منفعت فردی یا گروهی حاکمان همیشه بر منافع ملی ارجحیت داشته، این تقابل و ضدیت با اصلاحطلبی جزو برنامه لاینفک حاکمیت در عقیم گذاشتن هر نوع برنامه اصلاحی به قصد اولویت بخشیدن به حفظ وضع موجود قرار گرفته است. به تجربه تاریخ، حاکمان مطلقالعنان نه تنها هرگز مخالفت خود را با اصلاحات بروز نمیدهند، بلکه به ظاهر مدافع آن نیز هستند. فقط به اصلاحاتی روی خوش نشان خواهند داد که دارای مختصات ذیل باشد:
یک ـ با موقعیت، منزلت و اختیارات مطلقه آنان کاری نداشته باشد.
دو ـ حتی برای آینده بسیار دور آنها هم خطری نداشته باشد.
سه ـ آشکارا مورد اقبال عموم مردم جامعه قرار نگیرد، تا خدای ناکرده مقبولیت حاکمیت را تحت شعاع قرار داده و انتخاب مردم را از تک محصولی خارج سازد.
چهار ـ تنها مروج و مبلغ افکار و اندیشه و صحه بر رفتار حاکم در جامعه باشد.
پنج ـ به سرعت بر تمام مشکلات جامعه فائق، بدون آنکه اجازه اشاره به منشاء و منبع پیدایش آنها را داشته باشد.
شش ـ بدون حق جویای دلیل با دوستان حاکمیت دوست و با دشمنان آن دشمن باشد.
البته موارد دیگری هم میتوان به شرایط فوق افزود. هرچند که سوال اساسی این است که چنین شیر بییال و دم و اشکم را چگونه میتوان اصلاحات نامید!!
به هر حال اگر خواست اصلاح طلبانه که در اصل از ضروریات جامعه نشات میگیرد، فاقد هریک از شرایط مذکور باشد، از نگاه تمامیت خواهان فاقد ارزش و مستحق شدیدترین برخوردها خواهد بود.
شدت بیرحمی در این تقابل، بعضا تا حدی غلظت یافته که به ظاهر جامعه اصلاحطلب را مستاصل و گروههای مدافع و مرجع و رهبران آن را در جدال و تخاصم و در خطر انشعاب و ریزش و مخالفانش را متکبر و متفرعنتر از پیش میسازد.
تا جایی که بخش نخست، سخن یکی از تئوریسینهای اصلاحات (دکتر سعید حجاریان) که با الهام از نتایج انقلاب اول فرانسه که"پادشاه مرد، زنده باد پادشاه" گفت: "اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات" امروزه با حجمی بی سابقه، ورد زبان آگاهانه مخالفان و سهل پندارانه مدافعان، بدون توان تحلیل درست "بخش دوم آن سخن"(زنده باد اصلاحات) قرار گرفته است. در حالی که بخش اول سخن ناظر به گذشته و در اصل آن بخش دوم سخن است که سرنوشت آینده اصلاحات و مخالفان، یا کلا جامعه در آن رقم خواهدخورد.
اما اینکه "زنده باد اصلاحات" را باید در ورای الفاظی که صرفا حامل مفاهیم خاصیاند مدنظر قرار داد. به این واسطه است که اصلاحات ناظر کسورات و قصورات عینی، واقعیتهای جامعه است که بدون توجه و تامین و اصلاح آنها ادامه حیات جامعه با مشقت و مصیبتهای عدیدهای مواجه خواهد شد. اصلاحطلبی زاید توهمات و تخیلات ذهنی جمعی اندک نیست تا بتوان آن را نادیده گرفت. مگر میشود با شکستن کوزه و ریختن آب، تشنگی را مرتفع و یا منکر شد. ضرورت اصلاحات برای جامعه به منزله همان آب برای رفع تشنگی است. آنهایی که به اصلاحات میتازند خود نیز میدانند که عملشان نهایتا خاک بر خورشید پاشیدن است.
جامعه بدون تن دادن به اصلاحات واقعی هرگز چهره رشد و توسعه، پیشرفت و رفاه، آسایش و امنیت واقعی را نخواهد دید و توفیق عملی و اساسی اصلاحات در شرایط مختلف به دانش و آگاهی و فهم و تشخیص و میزان مطالبهگری آحاد مردم مشروط خواهد بود. بعید به نظر می رسد کسی بتواند ضرورت اصل "اصلاحات" را انکار نماید. مگر آنهایی که همه روزه از نردبان اصول برای وصول قدرت بیشتر، اصول خود را زیر پا مینهند. کسی که به اصول مورد ادعای خویش رحمی روا نمیدارد، چه امیدی است که بر حقوق شهروندی شهروندان وفادار بماند؟
بر همین اساس مدتهاست که جامعه اعطای آن مدعیان را به لقایشان بخشیده و آنها نیز ماندن در قدرت را تنها در سایه چنگ و دندان نشان دادن میسر میبینند. آنها یقینا میتوانند همه چیز را متوقف و به تدریج نابود نمایند، همچنان که تابه حال چنین کرده اند. اما تجربه نشان داده است که هرگز از چنان قوت فکری و توانایی مدیریتی موثر برخوردار نیستند تا بتوانند بهبودی و نجات اثر گذار را برای جامعه به ارمغان آورند.
اما بحث دیگر به اصلاحطلبان مدافع اصلاحات ربط پیدا میکند. این عرصه هم، رنگینکمانی از افراد با انگیزههای مختلف را شامل میگردد، از دلسوزان واقعی مردم گرفته تا محرومین، مطرودین، مغضوبین، مفلوکین، نفوذی و عاملین و بازندگان بازی رفاقت در رقابت به قدرت، به علاوهی حسودان، ترسویان، فرصتطلبان، بندبازان و قدرتطلبان همه، در این خیمه اصلاحات حاضر و ناظرند و هر کس در فرصت مناسب به قصد تامین منویات پوشیده خود، در لوای اصلاحاتساز خویش را مینوازد و کسی هم نمیتواند بر دیگری ایرادی وارد نماید که شما چرا چنین مینوازید.
و حتی سیدمحمد خاتمی آن اسوه اخلاق و ادب و عصاره صبر و متانت که بعضا مورد شماتت ناجوانمردانه بعضیها قرار میگیرد هم با این حجت در جبهه اصلاحات فقط به ابراز نظر خود اکتفا میکند، در حالی که هیچ کس بر قابلیت او برای رهبری اصلاحات تردیدی ندارد. چون او هم باور دارد که شاهین این میزان تشخیص و سنجش فقط باید در دست مردم باشد و تنها مردم هستند که حق دارند بر اساس ضرورت حتمی حیات جمعی خود چارچوب اصلاحات را تبیین و متعهدان واقعی به آن اهداف را ارج نهاده و بر صدر نشانند.
مبرهن است که اگر چنین احساسی از جانب مردم تجلی پیدا نکند، هیچ دستاوردی از ناحیه اصلاح طلبان در صورت وصول هم، توفیق دوام و قوام نخواهد یافت. شاید انتخاب قبل از انتخابات توسط نظارت استصوابی با این واهمه از مردم صورت میپذیرد، که مردم به خوبی از تبیین منافع خود و تشخیص خدمتگزاران واقعی واقفند. همانطور که اصلاحطلبان حق بردن مردم با زور به بهشت خود ساخته را برای مدعیان اصولگرا قایل نیستند، خود نیز راسا محق تعیین تکلیف در قاموس اصلاحات برای مردم نخواهند بود.
اما در پایان باید به این واقعیت اشاره داشت که اگر جامعه به هر بهانهای از مدیریت اصلاحطلبانه اصلاحطلبان واقعی محروم میشود، در عوض با مفتوح بودن باب آگاهی و اندیشه (که خارج از سیطره مطلق اندیشان قرار دارد)، با پرورش و پیشروی افکار خویش به روند بهرهگیری مطلوب از داشتهها و فربهسازی مطالبات و خواستهها بحق خود پای خواهند فشرد. پس اگر ماموریت "خدمت کاری" از اصلاح طلبان به هر ساز و حیل سلب میگردد، مسئولیت "خدمت فکری" برای آنها همیشه برقرار است. یا علی مدد
سر اندر کف برای خدمت یار آمدم اینجا
کنم تا شکوه از بیداد اغیار آمدم اینجا
گسستم از جهان دل را و با مهر تو پیوستم
نوازش کن مرا چون من بزنهار آمدم اینجا
ستم کرده است با من چرخ دون ای دادگر داور
دهی تا کیفر چرخ ستمکار آمدم اینجا
فلک بشکسته پا و کنده بال و بسته منقارم
کنی تا چاره این درد بسیار آمدم اینجا
شنیدم عزم خونخواهی ز بد خواه وطنداری
کنم تا خون خود در راهت ایثار آمدم اینجا
ز کید دشمنان درباره ایران خبر گشتم
کنم تا بندگانت را خبردار آمدم اینجا
در این خدمت خطرها بود در راهم ولیکن من
نترسیدم ز بند و محبس و دار آمدم اینجا
مرا در سینه گوهرها است از گنجینه دانش
ترا دیدم به گنج خود خریدار آمدم اینجا
برای خدمتت پیمان محکم با خدا بستم
بگیر ای نامور دستم که پادار آمدم اینجا
مرا از ذات تو جز ذات تو نبود تمنائی
نه از بهر جلال و منصب و کار آمدم اینجا
بلاهوتی محقق شد که اول مرد ایرانی
نه از روی هوا با هوش و بیدار آمدم اینجا
شعر از: ابوالقاسم لاهوتی