اخلاق حرفهای
- شناسه خبر: 8012
- تاریخ و زمان ارسال: 3 بهمن 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
کاف.میم
گوشی تلفن منزل خراب شده بود؛ صبح ساعت 9 روانه چهارراه نظاموفا شدم. این چهارراه مرکز فروش وسایل ماهواره (البته نه چندان آزاد)، کنترل از راه دور تلویزیون و تعمیرات تلفن و تلویزیون است. از یک پسر بچه 14 ساله در فروشگاه تلفن و وسایل جانبی پرسیدم، شما تلفن تعمیر میکنید؟ گفت: نه.
از پشت میز بیرون آمد و مغازهای را در آن طرف چهارراه نشان داد و گفت: تخصص اوست. تعجب کردم، این همه معرفت و انسانیت، با این که حس درونم ندا داد احتمالا از خودشان است، اعتماد کردم و رفتم، وقتی رسیدم دیدم یک فروشگاه کوچک است و هیچ تلفنی و یا وسایلی که نشان دهد، در اینجا تعمیرات انجام میشود، به چشمم نخورد. سوال کردم، شما تلفن تعمیر میکنید؟ گفت: بلی! تلفن را دادم، گفت تعمیرکارمان عصر میآید. همانجا فهمیدم برای تعمیر به تعمیرگاه دیگر خواهد فرستاد! چون این تجربه را در تعمیر گوشی همراه داشتم. باید تصمیم میگرفتم، گوشی را بدهم یا نه. واسطهها معمولا درصدی اضافه میگیرند، این به کنار، کارهم درست انجام نمیشود. احساس خستگی میکردم، نه این که خیلی کار کرده باشم، همین جوری! تلفن را رها کردم و آمدم.
عصر همان روز زنگ زد گفت تلفن شما حاضر است! رفتم، 120 هزار تومان گرفت، آزمایش کرد و تحویل داد. گوشی را گرفتم و آوردم. تا صبح در شارژ بود. صبح کار نکرد. دوباره، علاوه بر صرف وقت و تحمل ترافیک برگشتم. گوشی را دادم و گفتم: کار نمیکند. در همین حین مرد سالخورده با قد متوسط با چهره گل انداخته و نسبتا چاق، با بستهی نان لواش ماشینی روی دستش، از راه رسید. صاحب مغازه رو به ایشان و با نشان دادن تلفن گفت: کار نمیکند. آن آقا رو به من کرد و گفت: فردا بیا! اندکی ناراحت شدم. گفتم وقت ندارم، با شلوغی خیابانها رفت و آمد دشوار است. نان را داد به صاحب مغازه و گفت: بگذار آنجا، و به من گفت: بیا! کمی پایینتر. تعمیرگاه را باز کرد و باطری تلفن را عوض کرد و 100 هزار تومان گرفت. آمدم خانه دوباره شارژ پیوسته تا صبح، دوباره خیلی زود خالی شد و کار نکرد! برای بارسوم مراجعه کردم. گوشی را گرفت و گفت باید تست شود. دو روز تماس نگرفت روز سوم برای بار چهارم مراجعه کردم. گفت: تست کردیم ایراد ندارد. ببرید بگذارید شارژ فردا استفاده کنید، اگر کار نکرد، بیاورید باطری دیگری بیندازیم. گفتم: دوبار چنین کردهام، جواب نداده است. گفت: ببرید یک بار دیگر امتحان کنید.
گفتم: حاج آقا بچه که نیستم، من بعد از تعمیر و عوض کردن باطری این که شما میفرمایید را دوبار انجام دادهام، جواب نمیدهد. گفت: این بار هم آزمایش کنید! گفتم: به فکر مشتری هم هستید؟ خودتان را جای ما بگذارید!! تلف شدن وقت، شلوغی خیابانها، از آن سر شهر چندبار آمدن و رفتن و با این اوضاع گرانی و … جوانی در پشت میزکار در حال تعمیر تلفن دیگری بود، گفت: من تست کردم، ببرید اگر کار نکرد، اشکال از باطری ماست و بیاورید عوض کنم. وقتی داشت تلفن را تحویل میداد، گفت: قدر این گوشی را بدان، طلاست. الان 20 میلیون هم گیرت نمیاد. قدیمی و اصل است. به گمانم میخواست روحیه مرا خوب کند، این هم یک جورش است! خداحافظی کردم و راه افتادم، با خودم گفتم، درست نمیشود. یعنی میشود؟
گوشیای که فقط به تعویض باطری نیاز داشت، به جای 80 هزار تومان 220 هزار تومان همراه با چند بار مراجعه و رفت و برگشت حدود چهار کیلومتر هزینه برد. به خودم گفتم، اخلاق کاری و وجدان کاری، همواره از دغدغههایم هست و فقدان آن در جامعه برایم رنجآور بوده و هست. به گمانم از ویژگیهای ماندگار ما ایرانیان شده است. این که چگونه میتوان درستکاری را در بین مردم و بویژه در بین صاحبان حرف مختلف تقویت کرد، نمیدانم. منشور اخلاقی تعمیرکاران نوشته:
ـ حضور به موقع در محل کار جهت خدمترسانی
ـ معطل نکردن مشتری
ـ انجام درست تعمیرات
ـ توضیح دادن درباره اشکال وسیله و مشخص کردن اجرت تعمیرات و قطعات برای مشتریان
ـ نظم و ترتیب در امور و آراستگی ظاهر و محیط کار
ـ رعایت ادب و نزاکت، عدالت و انصاف در برخورد با مشتریان
ـ امانتداری، وفای به عهد و بردباری، مدارا، تواضع و فروتنی در برقراری ارتباط با مشتریان
ـ داشتن روحیه همکاری همراه با متانت و خوش برخوردی با مردم
ـ ایجاد محیطی مناسب فضایل اخلاقی
ـ و خیلی موارد خوب دیگر
با اغلب آدمها که همراه میشوی، از کجیها مینالند و رانتخواریها و فسادهای بزرگ را ورد زبان کردهاند. در عین حال خودشان ابایی ندارند در محدوده قدرت و اختیار چنان عمل نکنند!
قصاب محل اوضاع خراب کشور را تشریح میکند و از چین گرفته تا امارات همه را توصیف میکند، اما؛ خیلی راحت دویست سیصد گرم چربی، قاطیِ گوشت در چرخ گوشت میریزد و گوشت را چنان نشان میدهد که از دیدن گوشت صاف و تمیز دوبار سپاسگزاری میکنی، اما؛ هنگام خرد کردن میبینی بیش از دویست سیصدگرم را باید دور بریزی!
پارکت کار کف ساختمان فامیل، پارکت درجه دو را به جای درجه یک جا زده و پول را گرفته و فلنگ را بسته…! بقال محل اجناس تاریخ گذشته را با کمال خونسردی تحویلت میدهد.!
میوههای خوبِ را میوهفروش سوا میکند و دو برابر نرخ معمول میفروشد!
مرغ فروش، مرغهای مانده را کبابی درست میکند و در پیاز میخواباند و به عنوان جوجه کباب میدهد دست مردم! برنج فروش برنج را با نوع دیگر قاطی میکند و به نام صدری و هاشمی به خورد خلقا… میدهد. غذاپزها، بماند!
بیمارستان، از خانوادهی بیمار تصادفی در حال مرگ، 30 میلیون پول نقد میخواهد تا ببرد داخل اتاق عمل!
در بانک، هشت باجه وجود دارد ولی سه نفر کار مردم را راه میاندازند.
استاد دانشگاه، در نوشتن مقالات پژوهشی کمترین نقش را دارد ولی اگر نام او را به عنوان نویسنده اول ننویسی دانشگاه قبول نمیکند.
به خودم گفتم، ما همه یک جورایی رانتخوار، اختلاسگر، نادرستکاریم. اختلاسگران و دزدان بزرگ فقط از ما مردم عادی زیرکتر و شجاعترند که کارهای بزرگ و بزرگتر میکنند. ما حق داریم مسئولینِ دلسوزِ پاکِ سالم داشته باشیم، اما خب از کجا بیایند؟ مگر نه این که آنها هم از ما و از میان ما هستند؟
ما حق داریم مطالبهگر باشیم، اما؛ یک بار هم که شده، نگاه عمیق به خودمان بیندازیم. همین صحبتهای معمولی، همین خودخواهیهای ریز و درشت، بدون اندیشه و تامل پذیرفتنها، منفعتطلبیها، فخرفروشیها و کمفروشیها و … باز هم بماند.
به قول امیرکبیر: “ابتدا فکر کردم مملکت وزیرِ دانا میخواهد، بعد فکر کردم شاهِ دانا میخواهد، در آخر اما فهمیدم مملکت مردمِ دانا میخواهد”.
نمیدانم دانایی چقدر در درستکاری و رفتارهای فضلیت مندانه موثر است، اما این را نیک میدانم که یک شهروند خوب علیالاصول میداند، و به دانستههایش عمل میکند و به عنوان شهروند، رفتارهای صالح را با عمل، اخلاق نیک و گفتارنیک در جامعه توسعه و گسترش می دهد.