گاه نوشتههای یک شهروند
- شناسه خبر: 7531
- تاریخ و زمان ارسال: 21 دی 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
کاف.میم
لباس بیرون پوشیدم و برای خرید نان سنگک حرکت کردم. وقتی از درب خارج می شوی دو درخت یکی بادام و دیگری انار که همسایه کاشته و یک کاج تزیینی از نوع لاوسون و گل نرگسی اولین منظرگاه هستند. در مسیرم منظرههای خوبی به همت ساکنان برخی از خانهها ایجاد شده است. بعضی از سازندگان ساختمان دیدگاه وسیعتر و کیفیتر دارند، اینان در طراحی و ساخت علاوه بر درون زیبا، بیرون و نمای ساختمانها را هم زیبا طراحی میکنند. نه این که فقط به فکر جلب مشتری باشند، به فکر مردم شهر هم هستند. زیبایی بیرون ساختمان و پیادهرو و نمای آن، بیشتر مورد توجه شهروندان است و در تقویت روحیه و درگیرکردن ذهن مردم با پدیدههای زیبا، موثر و سازندهاند.
طرح دربهای ورودی ساختمانها و جلوی درب خانهها و پیادهرو، مناظر تماشایی با سلیقه و گل کاری بر روحیه آدم اثر خوب میگذارد. گاهی اندکی میایستم و تماشا میکنم. گلهای ریز، زیر درختچههای سبز دم طاووسی، بید مجنون، شمشاد و تری حاصل از آبیاری کله سحر، زندگی را با طراوت مینماید. در عین حال، مواردی از بد سلیقگی و نشان آشفتگی هم وجود دارد ولی سعی میکنم روی آن تمرکز نکنم. در این مسیر، موردی که همیشه فکرم را به خودش مشغول میکند و تا حدودی کسلکننده است، پارک اتومبیل در پیادهرو است. به خودم میگویم، صاحب این اتومبیل چه فکر میکند؟! این که معبر پیاده را با اتومبیلش سد میکند، پیش خودش احساس شرمندگی نمیکند!. اوایل فکر می کردم موقتی است و آن فرد ناچار است. اما وقتی این عمل را همیشگی دیدم، باور کردم که به فکر دیگران نیست! یکی لازم است به ایشان تذکر دهد که اینجا محل عبور پیادههاست. در طراحی شهر، این قسمت را برای پیادهها و قسمت دیگر را برای اتومبیلها در نظر گرفتهاند. علاوه بر آن، مگر شهرداری هنگام دادن جواز ساخت، برای این ساختمان پارکینگ موردنظر قرار نداده است؟ چرا مردم را به زحمت میاندازید؟!! به گمانم متوجه خلاف خود میشود و عذرخواهی میکند و میگوید حق با شماست.
یک روز وقتی رسیدم سر کوچه دیدم که طرف در حال پیاده شدن از اتومبیل است. خودم را آماده کردم بگویم اینجا پارکینگ نیست، شما با پارک اتومبیل، پیاده رو را اشغال میکنید و گاهی مجبور میشویم برای عبور از این قسمت و دور زدن اتومبیل شما، از مسیر پیادهرو خارج و وارد قسمت ماشین رو شویم و دوباره برگردیم به پیادهراه. فکر کن یک خانم و آقای مسن و یا یک نفر چمدان به دست، یا بچه بغل یه خاطر تجاوز شما به حق پیادهها، علاوه بر تحمل زحمت و خطر ورود به محدوده ماشین رو، به زحمت بیفتد! تا به او برسم رفت! ولی این رفتار برایم مساله شده است. وقتی میخواهم جایی بروم ضمن مرور زیباییهای جلوی درب منازل و مغازههای آدمهای با سلیقه، شاداب و با ذوق و شوق، این رفتار غیرمسئولانه هم در ذهنم حاضر میشود.
وقتی رسیدم به خیابان اصلی، بقال، همانی که هرروز پیاده روی می آید و موقع برگشتن برای صبحانه یک سنگک میخرد، دم درب بقالی تی به دست ایستاده بود. گاهی همصحبت میشویم. بعد از سلام، پرسیدم، به چه میاندیشی؟ گفت: به این آدمها، دقت کردی، یک جورایی سرحال نیستند؟! تند تند با ترشرویی و مثل این که کشتیهایشان غرق شده باشد، با نگرانی به دنبال کمک باشند هستند! اندکی تامل کردم. گفتم به نظرم چنین نمیآیند. گامهای بلند آن کارگر را ببنید، گامهای بلند و پیوسته به سمت هدف، آن خانم را نگاه کنید بچهاش را برای مهدکودک میبرد، کیف مهد بچه را تماشا کن، مسیر یک دنیا زندگی همراه دارد. به نظرم این مردم با چهرهها و گام ها زندگی را می نمایانند و در حال رفتن به سمت هدف هستند.
گفتم: این کار درست شما همواره به یادم هست. این که هر روز صبح جلوی مغازه و پیادهرو را آب و جارو میکنی. گفت: من سالهاست هر روز اولین کاری که میکنم همین است. عادت کردم، اگر نکنم، گرد و خاک و خس و خاشاک با کفش مشتریان وارد مغازه میشود. خودم ضرر میکنم. اشاره کرد به اتومبیلی که جلوی مغازه در خیابان پارک شده بود. ببینید سر صبح ماشین را روشن درست جلوی مغازه پارک کرده! گفتم: اینجا پارک ممنوع نیست. گفت: صدایش اذیتم میکند. الان میروم و بهش میگویم که صدای ماشینت روی اعصابم راه میرود! احساس کردم سر حال نیست و آستانه تحملش هم طاق شده. فرصت نبود. خداحافظی کردم و حین رفتن گفتم: مشغلههای ذهنت را مرور کن! خوب پردازش نمیکنند، دادهها و اطلاعات ورودی بیست و چهار ساعت گذشته را مرور کن و برخی را پاک کن!! خندید!
وقتی رسیدم نانوایی، چند نفری جلوتر از من ایستاده بودند. یکی نانها را روی میز بیرونی درست روبهروی درب نانوایی که برای خنک کردن قرار دادهاند، چیده تا خنک شود. نگاه کردم، چهره نانها نامرغوبی آرد را فریاد میزد!
یکی از کسانی که هر روز راست میرفت اداره و سپس راست برمیگشت به خانه و به وقت نماز مغرب و عشا، میرفت مسجد و .. تا سی سال با ظاهر آراسته و موهای پر پشت همواره رنگ شده، آرام و متین کار فرهنگی کرده بود، مسئول یک جایی فرهنگی هم شده بود. آدم خوبی بود. به گمانم، تصویر ذهنی او از آینده کشور مثل خودم روشن و همراه با ثبات سیاسی و اقتصادی بوده. این داوری از آن جهت به ذهنم رسید که هیچ مهارتی غیر از کار اداری و معلمی یاد نگرفته بود و در صدد سرمایهگذاری برای دوران بازنشستگی نبوده، حتی خانه قدیمی را هم دست نزده بود. امروز زندگی با حقوق بازنشستگی رنجوریاش را نمایان میکرد. یادم میآید، بین نماز مغرب و عشا، وقتی شیخ پیش نماز چفیه به گردن، درباره بهانههای گرانی و تورم صحبت میکرد و ما را به مقاومت دعوت میکرد، با همه صبوری و پرحوصلگی که از ایشان سراغ داشتم، رفت وسط حرف شیخ و گفت: تا کی باید مقاومت کنیم؟ قیمتها روزانه تغییر میکند. این مقاومتها به کجا ختم خواهد شد؟ شما تضمین میکنید، بعد از این دولت وضع بهتر شود؟ تا پیش نماز جواب بدهد، یکی از آنهایی که مجالس بیقیل و قال را دوست دارد و راضی به وضع موجود است، گفت: صلوات بفرستید، صلوات فرستادیم و تمام!
آن روز صبح با همان وقار در صف نانوایی همدیگر را ملاقات کردیم. بابت سوخته بودن نانها به نانوا تذکر داد، نانوا گفت: از جای دیگر بخرید! این بنده خدا گفت: نانوایی محله من همین جاست! ما چند نفر ساکت، ناظر بگو مگوی نانوا و مشتری بودیم. من فضولی کردم و گفتم: دست شما درد نکند، اما شنیدی در هر شرایطی “حق با مشتری است”. گفت: بلانسبت شما خیلی بیخود کرده هر کی گفته، مشتری که فقط خودش را میبیند چه حقی دارد؟!! آیا مشتری میداند وقتی خمیر درست میکردم دلشوره نان بیکیفیت آرد دولتی خفهام میکرد؟ مشتری … گفتم: شما برای گرفتن امتیاز این نانوایی، تعهداتی سپردهاید، یادتان رفته؟! شما تعهد دادید با مشتریان درست رفتار کنید و نان با کیفیت تحویل مردم بدهید و از این حرفهای قشنگ چند جمله معلمی کردم. آن معلم بازنشسته دوباره شروع کرد: برکت خدا را هدر میدهید!! جواب سربالا همراه نان بیکیفیت و نیمه سوخته خدمترسانی نیست برادر!! نانوا اندکی آرام شد، گفت: حاج آقا آرد را نگاه کن! ما هم دوست داریم کارمان مورد رضایت مشتریان قرار بگیرد!! به گمانم آستانه تحمل پایین شاطر عدم رضایت از پخت خودش بود که اعتراض ما آن را به صورت پرخاش به سمت ما هدایت کرد. با این وجود شش نفری غیر از آن معلم بازنشسته و من در صف بودند، هیچ کدام کلمهی نگفتند! معلم بازنشسته رو به من گفت: وقتی بقیه راضی هستند، اعتراض من و تو تا کجا میرسد؟!! به نانوایی دیگر که چند کوچه بالاتر بود رفتیم، در صفماندگان، بعد از نوبت من خوشحال شدند، یک نفر جلوتر از آنها از صف کم شد. این که یادم افتاد، پذیرفتم که اعتراض کردن به این عوام بیفایده است، ولی حق مطالبهای است که باید دولت پاسخگو باشد. به گمانم مدیریت آرد و نان کشور به غیر از تهران قوی نیست.
شنیدم که دولت سیزدهم میخواهد نان را ساماندهی کند؛ به نظرم نان با کیفیت و بدون دور ریز به دست مردم دادن از کارهای مهم و ردیف اهمیت دادن به بهداشت و دارو و درمان کشور است. البته اگر دولت بخواهد و بتواند. چون این کار مستلزم بهسازی کشت، داشت، برداشت و پخت است.
نانهای نانوایی بعدی اندکی بهتر از قبلی بود. خریدم و برگشتم مجددا، سلایق و انگیزههای طراحان و صاحبان خانهها در نماهای زیبا و متنوع و دم درب منازل آشکار بود. برخی عمدا در پیادهرو گلدانهای چهارگوش ایجاد کرده و با گیاهان سبز و گلهای رنگارنگ چشمانداز قشنگی را برای روحیه رهگذران فراهم کردهاند. نگهداری با طراوت باغچههای جلوی منازل و محل عبور مردم، میتواند یکی از نشانههای حس زندگی جمعی و نوع دوستی را بنمایاند. از این بابت اینگونه آدمها بیشتر قابل احترام هستند، ولو این که فقط خوشایندی برای خود و نمایش خود در ذهنشان باشد. این نگاه ممکن است محدود به خود باشد، چون مثبت است برای دیگران هم مفید است. معنی توجه به همشهریها و یک نقش شهروند خوب را هم با خود دارد. گاهی شهروندانی پیدا می شوند که نه مفهوم شهروندی را می دانند، و نه به فکر دیگران هستند، در عین حال، خوب تربیت شدهاند و عملا رفتارهایشان مبتنی بر ملاحظات زندگی جمعی است. اینان کاردرست را درست انجام میدهند. تمیز، برخورد محترمانه، منظم، منصف، قانونمند، خیرخواه، واقعنگر، دوستدار طبیعت، گل و گیاه و حیوان و … از این دست ویژگیها را دارند. اینگونه آدمها ممکن است حتی معنی زندگی شهری و الزامات با هم زیستن را بلد نباشند، ولی مفیدتر از کسانی هستند که توانایی سخنرانی خوب درباره حقوق شهروندی دارند ولی خودخواه و بیتوجه به حق سایرین هستند.