پسرک آقای مدیرکل!
- شناسه خبر: 3794
- تاریخ و زمان ارسال: 11 آبان 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
آوردهاند که در یکی از ادوار ستمشاهی مملکت فخیمهی ایران در زمان فلان شاه و فلان نخستوزیر پس از انتصاب وزیر جدید فرهنگ مدیران کل دیگر شهرها به سبب تغییر وزیر و همچنین رعایت رسم و رسوم گذشته به صورت یک جا و در مواردی نادر به همراه میز و صندلیشان عزل و افراد جدید و مورد وثوق وزیر فرهنگ جدید نصب میشدند.
در این میان تیمسار واعظی از نظامیان کمی تا حدودی پر نفوذ در نامهای کاملا غیرمحرمانه از وزیر فرهنگ جدید میخواهد تا پسرش را به مدیرکلی یکی از شهرهای مجاور پایتخت برگزیند.
بعدها از مدیر دفتر وزیر فرهنگ نقل شد که او درابتدا مخالف درخواست مطروحهی تیمسار واعظی بوده است اما میزان نفوذ و دلیل این درخواست مبنی بر انتصاب پسرش را بسیار عمیق و منطقی توصیف کرده بود و از همین جهت با درخواست تیمسار واعظی موافقت کرد. بعدها مدیر دفتر وزیر در کتاب خاطراتش میگوید با میزان نفوذ نامبرده آشنا بودم دلیل منطقی تیمسار را جویا شدم و جناب وزیر فرمودند: جناب تیمسار تقریر کردند در راستای درخواست موکد شاهنشاه مبنی بر افزایش نرخ باروری و لاجرم فرزندآوری و همچنین در راستای وضع حمل نوعروس تیمسار و تصمیمات خانوادگی خانوادهی واعظی برنامهریزی شده است.
نوعروس تیمسار در شهرستان محل تولد خود و در معیت مادرش به وضع حمل بپردازد، بدیهی است پسر تیمسار هم بهعنوان سایهی سر نوعروس یا همان شوهر باید در کنارش باشد.
بدین ترتیب جناب واعظی درخواست کردند تا پسرشان در این 9 ماه در شهرستان محل اقامت نو عروس بیکار نباشند و به سمت مدیر کلی ادارهی فرهنگ انتصاب گردند. همچنین درخواست نمودند مدیر دفتری زبل جهت ابتیاع لحظه به لحظهی و یارانه نوعروس در خدمت پسرشان قرار گیرد.
باری گذشت و پس از وضع حمل نو عروس خداوند متعال پسری سرتق را به خانواده واعظی اعطا نمود.
پسرک بزرگ شد تا سنی که خواندن و نوشتن را به سختی آموخته بود در این میان پسر جناب واعظی در پست مدیریتی خود بسیار جاافتاده بود و در منصب خود به قدرتی لایزال دست یافته بود.
تا آنجا که برای پسرک خود در دفترش میزی اختصاص داده بود و در پاسخ به منتقدان سرسخت خود میگفت انتخاب شایستهی پسرش صرفا بر مبنای شایسته سالاریست و خاطرنشان کرد او پسرک نیست و مردی بالغ است و زین پس از او به عنوان آقا یاد شود و چندی بعد تصحیح کرد آقای قائم مقام منظور او از این جایگاه همان معاونت بود وگرنه در پستهای انتصابی اداره فرهنگ حتی در این نوع که من درآوردی محسوب میشد منصب قائممقام اصلا وجود نداشت!
میزان حضور و قدرت پسرک آقای مدیرکل صرفا به فتح یک میز یا عنوان ختم نشد؛ او تنها کسی بود که بر مدیرکل تا سرحد مرگ تاثیر میگذاشت تا جایی که بسیاری از هنرمندان برای کسب و اخذ مجوز برای فعالیتهای فرهنگی و هنری خود باخرید و ارسال مقادیر قابل توجهی اسباب بازی وسایل و البسهی ورزشی او را در فضای تحریک و ترغیب قرار میدادند تا سفارششانرا به مدیرکل بکند تا مجوزات لازم با گوشهی چشم پسرک به پدر مدیرکل اثر گذار واقع شود تا ایشان با یدان باکفایت خود مجوزات لازم را مهر و موم و امضا کند.
این میزان حرف شنوی مدیرکل از پسرش از زمانی آغاز شد که مدیرکل در راستای نظارت و بازبینی آثار هنری به صورت ناگهانی و بدون دعوت و هیچگونه هماهنگی چنان باد بهاری ناغافل بر محیطهای فرهنگی و هنری سرک میکشید و محیط را برای هنرمندان آن عرصه عِطر آگین مینمود.
در همین میان پسرک خود را در محمل خویش یدک میکشید، این عمل نامتعارف جناب مدیرکل چنان تا مناطق عمیق نقطه نظرات منتقدان رسوخ و نفوذ کرده بود که عدهای را به بیان فرایض گوناگون واداشت از محتملترین و مطرحترین آنها فرضیهی خصومت یا ادعای جدایی مدیرکل از همسرش بود والحق این فرضیه از دیگر فرایض مستدل و مستندتر بود، از اینها که بگذریم.
جمله طلایی جناب مدیرکل در تثبیت جایگاه و شأنیت پسرکش این بود که: شاید برایتان سوال باشد که دلیل اینکه پسرم مجدانه مرا همراهی میکند چی است. پاسخ آن در عین پیچیدگی بسیار ساده و آموزنده است.
زیرا برای من معیار تایید، نظر پسرم است از این رو ملاک موفقیت و نحوه ارزشگذاری آثار مبتنی بر اعمال نظر اوست زیرا من معتقدم او نماینده نسل جوان است و تایید او موجب اثرگذاری فزونتر بر جسم و ذهن مخاطبان جوان خواهد شد.
اما این جمله طلایی در مواقعی بیمنطق به نظر میرسید زیرا بازبینی آثار هنری را دچار اختلال مینمود به طور مثال در حین اجرای بازبینی تئاتر هملت پسرک آقای مدیرکل که در آن زمان مبتلا به مرض سلس البول بود ناگهان در حین اجرا برای رفع حاجت از سالن محل اجرا خارج شد.
در این لحظه بازیگر نقش پولونیوس دیالوگ خود را گفت پولونیوس: سرور من! چه میخوانید؟
بازیگر نقش هملت درصدد بیان دیالوگ خود بود که جناب مدیرکل دستور به توقف اجرا داد و گفت فعلا چیزی نخوانید تا پسرم از خلا بازگردد!
گویا جناب مدیرکل از ضرباهنگ در هنر تئاتر چیزی نمیدانست یا در موردی دیگر به علت عدم برقراری ارتباط پسرک مدیرکل با اثر هنری، آن اثر را حوصله سر بر عنوان کرده بود و اذعان داشت:
این اثر مردود است و فاقد جذابیتهای لازم است؛ چون حوصلهی پسرم سر رفته است و بدیهیست مجوز لازم به آن تعلق نمیگیرد!
این امر باعث شد هنر در شهری که جناب مدیرکل بر اداره فرهنگش تکیه زده متزلزل شود و تنها یکسری آثار مختص کودکان در پی تایید پسرکش در برههای خاص به منصه ظهور برسد.
البته دیری نپایید که پسرک آقای مدیرکل اندکی بزرگتر شد البته نه خیلی تا جایی که جوشهای بلوغ صورتش را آذین کرده بود و در این میان آثاری که جذابیت بصری متفاوتتری داشت درنگاه پسرک مدیرکل درخور مجوز تلقی میشد.
در توضیح و شرح جذابیتهای بصری مورد علاقهی پسرک مدیرکل زبان قاصر است.
دیگربار دیری نپایید که شم اقتصادی پسرک مدیرکل که ناشی از تحولات بلوغ و خودبزرگ پندارانهاش بود به بویایی و پویایی زایدالوصفی رسیده بود از این رو پسرک و مدیرکل در بازدیدی مجددا سرزده و ناغافل و برحسب عادت این بار از یکی از مجتمعات فرهنگی هنری شهر که در تحت اختیار اداره فرهنگ بود روبه پدر مدیرکلش کرد و گفت حال که انجمنهای نوپای هنری هنرمندان جوان در این مجتمع برپاست بهتر است از تکتک آنان هزینههای قابل توجهی در امر آموزش و حتی حقالورود دریافت نمود.
مدیرکل با تعجب گفت: پسرم، تاج سرم، همه باورم … این مجتمع فکستنی و انجمنهایش تنها خانهی امید جوانان هنرمند این شهر است روا نیست آنان را متحمل هزینه کرد.
پسرک مدیرکل دست بر سبیلها و محاسن تازه جوانه زده و نارس خویش کشید و گفت: پدر مدیرکل عزیز این امر در راستای آن است که جوانان قدر این نعمت را بدانند از قدیم گفتند باد آورده را باد میبرد.
رایگان بودن این کلاسها در دراز مدت موجب عدم ارج نهادن آنان و اعضا و بیتوجهی به امر آموزش خواهد شد و این بزرگترین ضربه به فرهنگ وهنر شهر است ای پدر مدیرکل!
مدیرکل از افاضات فرزندش متحیر و انگشت به دهنماند و در طرفهالعینی درحالتی که هنوز انگشتش به بزاقش آغشته بود دستور داد از روسای تک تک انجمنها اجاره دریافت شود و همچنین از درصد قابل توجهی از هنرجویان نیز دریافت شود.
پس از سالها مدیریت بینقص مدیرکل و از آنجایی که موروثی بودن جزو لاینفک مرام سیاسی حکومت بود پسرک مدیرکل البته با درخواست این بار پسر تیمسار از پسر وزیر وقت فرهنگ به عنوان مدیرکل جدید اداره فرهنگ منصوب شد.
اما این اداره کل پس از مدیریت پدرش آنچنان از رونق افتاده بود که اصلا وجودش درهالهای از ابهام بود به طوری که مردم شهر نام ادارهای به نام فرهنگ را از یاد برده بودند.