نه به رنج شیرین
- شناسه خبر: 936
- تاریخ و زمان ارسال: 16 شهریور 1401 ساعت 08:19
- بازدید :
مقدمه:
آنطور که آمارها نشان میدهند میزان رشد جمعیت استان در سال 1385 از 1/24 به عدد 0/5 در سال 1399 رسیده است
جمعیتشناسان پیشبینی میکنند طی بیست سال آینده جمعیت سالمندان کشور حدوداً 2 برابر جمعیت جوان آن خواهد شد.
در گوشه و کنار زندگی همهی ما هستند افرادی که فرزندی ندارند و تمایلی هم به داشتن فرزند ندارند. بیشترشان دلایل عجیبی برای این عدم تمایل دارند که در اینجا پای صحبت بعضی از آنها مینشینیم.
*
شبنم و حسین 6 سال است که ازدواج کردهاند. شبنم 30 ساله و همسرش 32 ساله است. وقتی صحبت از بچهدار شدن میشود همیشه بحث را به شوخی میکشند؛ اما یک بار که در بحث جدی گیر میافتند حسین میگوید که ما علاقهای به بچهدار شدن نداریم. دلیلش را که میپرسم بهانههایش عجیبتر میشود: «خودمون مگه چه گلی به سر پدر مادرمون زدیم که بچه بخواد برای ما اون کارو بکنه؟ تو این دور و زمونه هم مسئولیت بچه داشتن خیلی زیاده. شب تا صبح نخوابیدن و کار کردن و زندگیتو به پاش بریزی، آخرشم هم بیمعرفتی میکنه و ول میکنه میره.» شبنم هم دلایلی از این دست میآورد که بچهها الان اصلا سراغ پدر و مادر را هم نمیگیرند: «خواهر خود من ازدواج که کرد، ارتباطش را با همه ما کم کرد. گفت شوهرم راضی نیست زیاد با خونوادم رفت و آمد کنیم؛ اما دروغ میگفت معلوم بود خودش راضی نیست. از بچگی هم خیلی با خانواده جور نبود. همیشه دعوا و قهر و اخم و تَخمَش به راه بود. بچه من هم برای من یکی میشود مثل خواهرم برای پدر و مادرم.» میگویم همه که قرار نیست مثل هم شوند، اما حسین رویش را برمیگرداند و جوری که من بشنوم ادامه میدهد: «همهمون سر و ته یه کرباسیم. ما هم داریم مثل خارجیها میشیم که بچه بعد از 18 سالگی ول میکنه و میره. دستتم به هیچ جا بند نیست.»
ترس از طرد شدن از طرف فرزند؛ بزرگترین عشق زندگی بین این زوج بیداد میکرد. ترسهایی که شاید بشود با مراجعه به روانشناس و رواندرمانگر حل شود؛ اما به نظر طبیعی میرسد و کسی زیر بار این مشکل نمیرود.
محبوبه زن دیگری است که حدود 35 سال سن دارد. محبوبه و همسرش 10 سال است که ازدواج کردهاند. صحبت که میشود خودش میداند که برای بچهدار شدن شاید تا 40 سالگی بیشتر فرصت نداشته باشد، اما باز هم عجلهای برای این کار ندارد. از فریز کردن تخمک زنان هم خبر دارد و مفصل دربارهاش حرف میزند اما خودش قصد چنین کاری را ندارد. بین حرفها توضیح میدهد: «الان من روزی 6 ساعت سر کارم. شوهرم هم از 8 صبح تا 6 عصر سرکاره؛ اما هنوز مستاجریم. پدر و مادر من و همسرم هیچکدام هیچ کمکی به ما نکردند؛ نداشتند که کمک کنند. از اول بار زندگی را خودمان به دوش کشیدیم و واقعا زیر این بار له شدیم. هزینه دانشگاه و اجاره خانه و اقساط ماشین و… همه را همیشه خودمان به تنهایی تامین کردیم. حالا بچهدار شدن آنقدر هزینه دارد که محال است از پسش بربیاییم. گوشت کیلویی 220 هزار تومان است. بچه گوشت نباید بخورد؟ آهن و ویتامین بدنش از کجا باید تامین شود؟ بچهای که با کمبود انواع ویتامین و سوءتغذیه بخواهد بزرگ شود سلامتی آیندهاش چه میشود؟» با محبوبه از گشایش بعد از فرزندآوری صحبت میکنم؛ اما خیلی ناامید است از بهتر شدن اوضاع. ادامه میدهد: «راستش من خودم در همین ده سال که زندگی کردم از خیلی از آرزوهایم گذشتم. حسرت به دل خیلی چیزها ماندم. از لباس و وسیله خانه و… گذشتم. حتی یک سفر خوب یا یک رستوران بالای شهر نتوانستم با شوهرم با خیال راحت بروم. حالا بچهای بیاورم که همه این حسرتها را بخواهد دوباره تجربه کند؟ خودم کم بودم بچهام هم باید بکشد؟ اگر فقر قرار است نسل به نسل ادامه پیدا کند بگذار همینجا این زنجیره قطع شود.»
*
حمید 40 ساله است و در شرف تاهل است. صحبت از ازدواج و تشکیل خانواده که میشود میگوید با اینکه نامزد دارد اما فعلا عجلهای برای رفتن سر خانه و زندگی ندارد. میپرسم برای بچهدار شدن چطور؟ نمیخواهد تصمیمی بگیرد؟ و میگوید نمیداند شاید وقتی که آمادگیاش را پیدا کند بچهدار هم بشود. او میگوید: «اتفاقا من بچه خیلی دوست دارم. در مهمانی یا هرجایی که بچه ببینم سرگرم میشوم و ممکن است حتی ساعتها با او بازی کنم؛ اما بچه دیگران را دوست دارم و نه بچه برای خودم.» بیشتر توضیح میدهد: «الان جامعه اصلا برای کودکان و نوجوانان امن نیست. من هم آدم بسیار حساسی هستم. میترسم بچهدار شوم و یک نخ سیگار دستش ببینم. الان نوجوانها خیلی سیگار میکشند. در مهمانیها چیزهای دیگر هم میکشند. من اصلا تحمل ندارم چنین وضعیتی را ببینم و حتی نمیدانم وقتی این اتفاقها بیفتد باید چطوری برخورد کنم؟ از طرفی میترسم دختر داشته باشم و شکست عشقی بخورد. آن وقت دیگر من چیزی برای از دست دادن ندارم. آسیبهای اجتماعی هم که اصلا حرفش را نزنید. کابوس روز و شبم میشود.» میخندد و ادامه میدهد: «من از آن پدرهایی میشوم که همه جا بچه را میبرم و میآورم و اصلا آزادی نمیدهم. آخر هم بچهام غیر اجتماعی و منزوی میشود که اصلا دلم این را نمیخواهد.» تائید میکند: «یک جورایی خیلی برایم سخت است که لذت به این بزرگی را از دست بدهم اما میدانم سختیهایش برایم آنقدر زیاد خواهد بود که تحملش از توانم خارج است.»
*
به نظر میرسد حضور رواندرمانگران و روانشناسان در کنار خانوادهها برای گرفتن تصمیمات مهم زندگی بیشتر از قبل مورد نیاز شده و همان اندازه که دولت وظیفه دارد در برطرف کردن معضلات اقتصادی خانوارها بکوشد، موظف است برای مراجعه به رواندرمانگران نیز فرهنگسازی کند تا مشکلات این چنین ساده مانع فرزندآوری نباشد.