ایستاده در غبار …
- شناسه خبر: 18676
- تاریخ و زمان ارسال: 25 مرداد 1402 ساعت 08:00
- بازدید :
نفیسه کلهر
سرای قیصریه در بازار سنتی شهر، نیمه تعطیل است. مدتی پیش خبر مرمتش پیچیده بود و درش در راسته بزازها بسته شد. حالا اما کف این سرا مرمت شده و قابل عبور و مرور است به همین خاطر درش باز شده است؛ طی همین مرمت، بخشی از سقف سرا ریخته است. دو مغازه تخریب شدهاند. از میان باقی مغازههای سالم تنها چند دکان کرکره را بالا داده و میان خاکهای معلق در هوا به امید کاسبی در حجرهها نشستهاند.
یکی از معدود حجرههایی که باز است پر از فرش و گلیم و تابلو فرش میباشد. گوشه دیگر یک ویترین از عتیقهجاتی است که به نظر میرسد مجموعه شخصی خود فروشنده است و همه اینها بهانهای برای چراغ روشن دکان هستند. سلام میکنم و با روی خوش جواب میشنوم.
گلدوزیهای دوخته شده توسط زنان افغانستانی روی رادیوی قدیمی حجره روی هم چیده شده است.
درباره گلیمهای بزرگ میپرسم و فروشنده میگوید بعضی افغانستانیهای ساکن در پاکستان مشتری گلیمهایی بودند که حالا گوشه مغازه خاک میخورد. میگوید: «پای افغانستانیها را هم از ایران بریدند.»
گوشهای دیگر قالیچههای خمسه متعلق به طارم و اطراف قزوین کنار هم قرار داده شدهاند.
فروشنده میگوید قبلا که راه صادرات باز بود تاجران فرش این فرشها را میبردند آفتاب میدادند و رفو میکردند تا رنگش مرده شود و باب میل اروپاییها. بعد هم که به تاجران فرش سخت گرفتند؛ کار صادرات فرش خوابید و چین جای ما را در بازار جهانی گرفت. حتی بسیاری شاهدند که چینیها در اروپا بالای فروشگاههایشان مینویسند «فرش پارسی» تا بهتر فروش کنند.
گپهایمان میرسد به فرش «اعتماد» و «معتمد» دو نام معروف فرش قزوین همان فرشی که دیگر تقریبا نایاب شده است.
محسن حسینخانی با اینکه سی سال است درب این دکان را باز کرده و در رونق و کساد چراغش را روشن نگه داشته است؛ اما نسبت به بقیه کاسبانِ مو سپید کرده، سن و سال زیادی ندارد. او متولد 1337 است و برایم از مسیر پر بار زندگیاش تعریف میکند که با زندگی این روزهای بعضی از همنسلان ما خیلی فرق دارد.
متخصص عملیات هوایی
حسینخانی با موهایی که میرود تا از جوگندمی به سپیدی درآید، اینطور تعریف میکند: «من بازنشسته نیروی هوایی هستم.،ولی سی سال است اینجا کاسبی میکنم. سال 70 وقتی 33 سال داشتم بازنشسته شدم.
همان موقعی هم که در نیروی هوایی بودم به این کار مشغول بودم. روی دست فرش میخریدم و میفروختم. بعد از بازنشستگی این دکان را باز کردم تا بیکار نباشم.»
او از زمان جنگ و عملیاتهای جنگی صحبت میکند و توضیح میدهد: «شهید بابایی رئیس عملیات پرواز ما بود. آدم خوبی بود. من متخصص عملیات هوایی بودم، هماهنگکننده کارهای پرواز. تعداد زیادی از افراد دست به دست هم میدهند تا یک هواپیما پرواز کند. ما جزو آن تیم بودیم که هواپیما را آماده پرواز میکرد.»
او از آغاز کارش در نیروی هوایی اینطور توضیح میدهد: «تخصص من عملیات هوایی بود. من 15 سالم بود که استخدام شدم. سال 51 به هوای اینکه کار کنم و شبانه درس بخوانم به تهران رفتم. خیلی زود در یک لنتکوبی کار پیدا کردم.
یک روز از سر کار که برمیگشتم روزنامهای دیدم که یادم نیست کیهان بود یا اطلاعات، در آن روزنامه نوشته بود که ارتش شاهنشاهی ایران نوجوانان 15 ساله را با شرایط خاصی استخدام میکند. آن هم به عنوان نیروی فنی.
من آن موقع 15 سالم نشده بود. دو سه ماه طول کشید تا 15 ساله شوم و بلافاصله رفتم برای استخدام و لباس نظامی پوشیدم. یک سال و نیم دوره زبان و تخصص بود و بعد از فارغ التحصیلی منتقل شدم به بندرعباس.»
حسینخانی از روزهایی که درس و کار دوشادوش هم بودند اینطور تعریف میکند: «در بندرعباس شبانه درس خواندم و با معدل 18 سال چهارم ریاضی را گذراندم. بعد رفتم تهران و دو سال بعد دیپلمم را آنجا گرفتم. آن موقع نسبت به بقیه ارگانها نیروی هوایی خوب بود و شرایط واقعا استثنایی بود که کسی در 15 سالگی در یک ارگان دولتی استخدام شود و در 33 سالگی بازنشسته شود.»
همه چیز برمیگردد به ذات آدم
اشاره میکنم به اینکه بعضی جوانان که از سمت خانواده هم تامین میشوند حالا درس را هم به زور میخوانند. او معتقد است راحتطلبی و مشغول بودن به فضای مجازی دو عامل اصلی هستند که باعث این کوتاهی بین جوانان شدهاند.
حسینخانی خود انگیزه تحصیلش را رقابت میداند: «استخدام شده بودم و مدرک فنی هم گرفته بودم. خانواده هم دخالتی در درس خواندن و کار کردنم نداشت؛ ولی این موضوع که تحصیلاتم سیکل بود را دوست نداشتم. میدیدم همکلاسیهایم درس خواندهاند و در مقطع تحصیلی یک سال از من بالاتر رفتهاند و همین باعث شد تا من هم درس بخوانم و بخواهم دیپلمم را بگیرم.»
این کاسب راسته قیصریه بازار معتقد است همه چیز برمیگردد به ذات آدم؛ به اینکه آدم بداند مقصدش کجاست و مسیرش چیست و همینطور توضیح میدهد: «حالا روزگار بهتر شده. پدر و مادر در کار و درس کمک بچهها هستند و کلا کار بچهها را رصد میکنند.»
او همینطور اشاره میکند که دوست داشته بیشتر درس بخواند اما میسر نشده است: «میخواستم به دانشکده خلبانی بروم که زمزمههای انقلاب شروع شد و 5-6 سال هم بعد از انقلاب دانشگاهها تعطیل بود و نشد که درس دانشگاهی بخوانم.»
فرش فروشی
«اوایل سال 70 یک بخشنامه آمد که افراد بالای 15 سال خدمت میتوانند به درخواست خودشان و به اضافه 5 سال سنواتی که به آنها تعلق میگیرد بازنشست شوند؛ من هم که 18 سال سابقه داشتم اقدام کردم.» این را میگوید و ادامه میدهد: «هدف از این بخشنامه هم این بود که کسانی که بهره کافی برای سازمان ندارند یا اعتیاد دارند و… از سازمان بروند. به نام آنها شد اما به کام افرادی مثل من.»
حسینخانی درباره آشناییاش با فرشفروشی توضیح میدهد: «2 سال بندرعباس 1 سال شیراز 4 سال بوشهر و 2 سال همدان بودم.
به همدان که منتقل شدم، از آنجایی که همسرم اصالتا قزوینی بود، منزلی را در قزوین گرفتیم. از پایگاه نوژه به قزوین رفت و آمد میکردم. 24 ساعت شیفت بودم و سه روز استراحت در خانه. همان موقع خرید و فروش فرش میکردم.
از طرفی دامادمان هم در سپه فرشفروشی داشت. قبل از بازنشستگی میآمدم در بازار فرش میخریدم و میفروختم و بالاخره بعد از بازنشستگی اینجا در این حجره ماندگار شدم.»
هیچ کمکی نکردند
حسینخانی درباره مرمت راسته قیصریه به همت کاسبانش برای ولایت اینطور توضیح میدهد: «قبلا این راسته مرمت نشده بود. سی سال است که من اینجا هستم هیچ کاری برای این راسته انجام نشده جز ترمیم یکی دو تا از این گنبدهایی که خیلی سال پیش ریخته بود.
حالا هم خود بازاریان با هم تصمیم گرفتند اینجا را مرمت کنند.
هرکسی میداند این بنا 150 سال عمر دارد و در تمام این 150 سال بازسازی نشده. آن هم این بنا که گل و خشت است. ما بارها به ادارات مراجعه کردیم و جوابی نگرفتیم تا اینکه خودمان اقدام کردیم برای مرمت.»
او گلایه میکند از عدم همکاری سازمانهای مربوطه: «مدیران برای یک امضا ناز میکنند. حمایتی ندارند. روز اول که سقف این راسته ریخت، دیدیم خبری نیست. فقط میآمدند عکس میگرفتند و میرفتند. ما هم خودمان رفتیم به سازمانهای مرتبط مراجعه کردیم. وضعیت را شرح دادیم، کمک خواستیم، گفتیم حداقل خاک را از زیر پای مردم جمع کنید. باقیمانده آوار ممکن است بریزد روی سر مردم؛ اما تنها کمکشان همین بود که یک پیمانکاری معرفی کردند که صد میلیون گرفت تا گنبدهای ریخته را خاکبرداری کند.»
او معتقد است همین بازسازی باعث شد این مغازهها بریزد و توضیح میدهد: «مهندسین ناظری که معرفی کرده بودند برای کفسازی اینجا غلطکی آورده بودند که لرزش زیادی داشت. ساختمانی که نه پایه دارد و نه آهن، نه مقاومسازی شده و خاکش هم خاک مرده است با همین لرزش کوچک فرو میریزد، این را حتی بچه هم میتواند تشخیص دهد.
غلطک را که زدند صبح بعدش آمدیم دیدم آن قسمت ریخته است. زور ما هم که به سازمانها نمیرسد.»
*
بازار سنتی شهر پر است از آدمهایی که هرکدام یک کتابند. داستان زندگیشان پر است از آموزههایی برای درس گرفتن. گاه سختکوشیشان باید الگو شود و گاه اشتباهاتشان عبرت. به بعضی باید مرحبا گفت برای اینکه تسلیم تندبادهای روزگار نشدند و شاهد سرزنش کردن بعضی دیگر بود که در ناملایمات غرق و از مسیر منحرف شدهاند.
داستان این بار از سالهای نوجوانی تا میانسالی بود؛ ازعرش آسمان تا فرش زمین. اما نه به معنای سقوط که این فرود خودش یک پرواز است.