نه چهچهای، نه قهقههای!
- شناسه خبر: 36064
- تاریخ و زمان ارسال: 8 خرداد 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

روایتی سردستی از ملازمانِ آشفتگی و پژمردگی…
امید مافی
اینجا که من قدم میزنم در اتاق انتظاری به مساحت یک عطسه و چند سرفه، جمعیتی محزون کیپ تا کیپ نشسته و منتطرند نوبتشان برسد تا روان لطیف و نحیف خود را به مردی بسپارند با روپوش سفید، نگاهی گرمتر از سرد و لبخندی ولرمتر از نیم سرد.
اینجا در ساعت ۵ عصر در مطب یک روانپزشک قزوینی قیامتی برپاست و جماعتی فسرده و دلمرده زخم خورده از خباثت روزهایی که میل مهربانی ندارند به تراپیست ۴۴ سالهای دل سپردهاند تا به ضرب آسنترا، ترانکوپین، کلونازپام و زاناکس کمی حال خزانشان، بهار شود در بدایت خردادی خاکستری!
این روزها دیگر رجوع به تراپیست به مثابه سالهای ماضی تابو و طلسم محسوب نمیگردد و اینستاگرام و تلگرام به قدری قدرتمند عمل کردهاند که پدر، مادر، دختر و پسر خانوادهای چهار نفره، هزینه چهار ویزیت را پرداخت کردهاند، بلکه با نسخههای روانپزشک معروف شهر از فضای تخاصم به اتمسفر تفاهم رهنمون شوند و زیر یک سقف طعم آرامش را بچشند.
رفع کسالت اما بدین سادگیها نیست و بیماران با نسخههای گران و رونوشتهای گرانتر در حالی مطب را ترک میکنند که باید برای ماه آینده وقت بگیرند. چرا که به گفته آقای روانپزشک رهایی از ژولیدگی یک شبه اتفاق نخواهد افتاد و بیمار باید هر ماه آخرین حالِ روانِ تب آلود خویش را برای طبیب تشریح کند تا معلوم شود سیاهه داروها از آرامبخشها تا خوابآورها جواب داده و افسردگیها را مغلوب کرده یا نه؟
این همه ماجرا نیست. به گفته روانپزشکِ میانسال، برخی بیماران علاوه بر مصرف داروهای گران قیمت باید در جلسات گفتار درمانی نیز حاضر شوند و خوابها و خیالهای خویش را واو به واو تعریف کنند تا راهی در چاهی برای عبور از درهها و دامنهها پیدا شود و روزان و شبانِ غمناک و نمناک ته بگیرند.
ماجرا اما جایی تلختر از هلاهل میشود که بسیاری از بیماران به واسطه هزینه سنگین مشاوره و تراپی، باوجود اصرار روانپزشک یارای حضور در این جلسات را ندارند. همین قدر بدانید که شصت دقیقه تراپیِ خشک و خالی یک میلیون و هشتصد هزار تومان خرج روی دست دردمندها میگذارد و البته به این هزینه باید مبلغ میلیونی داروها که عمدتا در دوسیه شرکتهای بیمهای جایی ندارند را اضافه کرد. در چنین عرصاتی میتوان درک کرد چرا برخی باوجود روان رنجور در گوشه خانهها به آرمیدن و ناخن جویدن بسنده میکنند.
اینجا در ساعت ۶ عصر و در مطبی به مساحت یک آه، دختران و پسران برنایی نشستهاند که هنوز چاشنی جوانی و زندگی را نچشیده، در تخت بندِ روانِ خسته و شکسته به این فکر میکنند در روزگار بیشکیب، آرامش اکسیری نایاب است و زندگی کیمیایی کمیاب. اینجا در اندرونها غوغا و در بیرونها انزواست و تسکین از روانهای ملول عدول نمیکند. بله همین جا که آشوب تکثیر میشود در ملتقای رنگها و چراغها…