ازدواج به قیمت گزاف!
ندا ثقفی «بینظیر» هنوز گوشه چشمانش چروک نیفتاده. پوستش شفاف است و مثل دختران جوان با نشاط. دو پسر هفت و سه ساله دارد. میبینمش که دست در دست فرزندانش آمده تا برای کلاس نهضت سوادآموزی ثبتنام کند. دوست دارد درس بخواند تا وقتی قرار شد به پسرش املا بگوید سرش پایین نباشد. میگوید همسرش کارگر است اما خرجی خانه را نمیدهد. با چشمانی پر از سرمه سیاه، به بازی بچهها در حیاط موسسه نگاه میکند و توضیح میدهد: «میگفتم پول بده بچه را پیش دبستانی ثبت نام کنم، میگفت ندارم. خودت جورش کن. میگفتم لباس مناسب ندارم. میگفت من...