مهمان سفارشی پیادهروی اربعین
- شناسه خبر: 20478
- تاریخ و زمان ارسال: 22 شهریور 1402 ساعت 08:00
- بازدید :
قسمت نهم: مشایه
آرزو سلخوری
صبح کمی حالم بهتر شده بود و راهی مشایه شدم. نوشتن از مشایه نیاز به یک کتاب دارد و در این قسمت تنها به برخی از نکات اشاره میکنم.
مسیر نجف به کربلا با همان مشایه حدودا ۸۵ کیلومتر است که از ۱۴۰۰ عمود تشکیل شده است، در طول مسیر موکبهای مختلفی در حال خدماترسانی به زائرین هستند.
برای رفتن به مشایه باید از وادی سلام گذر کنی، وادی سلام بزرگترین قبرستان جهان است که در روایت مسلمین زیارت آنجا از فضیلتهای زیادی برخوردار است.
بنابر برخی روایات، این قبرستان، محل رجعت بعضی از پیامبران و صالحان است و طبق برخی دیگر هر مومنی در هر جای دنیا که وفات کند، روح او به این مکان خواهد آمد. مقبرههای منسوب به هود و صالح از پیامبران پیشین و مقامهایی با نام برخی از امامان شیعه نیز در این قبرستان وجود دارد.
بعد از گذر از وادی سلام به کراج رسیدیم اغلب افراد تصمیم میگیرند عمودهای اول را با خودرو بروند و سپس به پیادهروی بپیوندند، ما نیز تصمیم گرفتیم با خودرو ابتدای مسیر را طی کنیم.
ون نفری ۳ دینار و تاکسی ۵ دینار بود. با یک خودروی لوکس نفری ۳ دینار به تفاهم رسیدیم، خودرویی خارجی که تاکسی بودنشان در ایران برای ما دور از ذهن است.
۲۰ دقیقه را با خودرو طی میکنیم و به مسیر پیادهروی میرسیم، آنچه در تلویزیون دیدم با آنچه اینجا هست متفاوت است. تصورم از پیادهروی مسیری بود که همه با پای پیاده میروند و زیر صدای مداحی و نوحه پخش میشود اما خبری نیست، افراد جداگانه حرکت میکنند و اگر شما هم مثل من اهل گوش دادن مداحی در مسیر هستید حتما با خودتان اسپیکر بیاورید.
در طی مسیر موکبهای مختلفی خدمت میدادند و در طول مسیر افراد از ملل و فرهنگ مختلف در کنار هم با صلح و دوستی قدم برمیداشتند، برخی از موکبها عکس جوانانی را نصب کرده بودند که در سالهای پیش خادم موکب بودند و حالا دیگر در این دنیا نیستند؛ در طول مسیر برخی موکبها به تعمیر کالسکه و چرخها میپرداختند؛ برخی موکبها به خیاطی و تعمیرات کفش و کوله پشتی و برخی غذا و چایی توزیع میکردند و گاهی خرماهای تازه نارنجی رنگ که هنوز نرسیده بودند توزیع میشد.
در طول مسیر گهوارههایی هم بود که کسانی که به نیت بچهدار شدن آمده بودند و این گهوارهها را تکان میدادند. تصویر سردار سلیمانی در دست کودکان و نوجوانان به وفور دیده میشد. حتی در یک عمود تصویر سردار نصب شده بود در حالی که باقی عمودها به شهدای عراق اختصاص داشت، چندین موکب نیز به نام سردار سلیمانی زینت داده شده بودند.
نجات از دست داعش
معماری خانههای طریق کربلا منطبق با اربعین و میزبانی از زائر طراحی شده است. سالنی بزرگ برای استراحت، تعدادی سرویس بهداشتی و حمام، وسایل سرمایشی، تشک، بالش و رخت خواب به تعداد بالا دارد.
ما بعد از طی کردن مسیر طولانی و گذشتن از چندصد عمود تصمیم گرفتیم در یکی از خانهها برای اسکان چند ساعته بعد از ظهر توقف کنیم و با کم شدن گرما به حرکتمان ادامه دهیم. شدت گرمای هوا به قدری بود که تلفن همراهم به دلیل داغ شدن خاموش میشد و ارور میداد.
موکب انتخابی ما موکب تمیز و مرتبی بود، اهالی این موکب عشیرهای اهل آمرلی عراق بودند که از ترک زبانان محسوب میشدند؛ موکب یک سالن دو طبقه بزرگ داشت که ما در طبقه بالا اسکان گرفتیم، یک سالن حدودا 60 متری که دورتادور آن تشک، بالش و پتو مرتب و تمیز کنار هم چیده شده بود، ساعتی را آنجا استراحت کردیم.
هوا کمی خنکتر شد و زائرین برای ادامه پیادهروی موکب را ترک کردند. زنان و دختران مسئول موکب شروع به مرتب کردن محل اسکان کردند؛ کوچک و بزرگ در کنار هم جارو میکشیدند؛ از دختری 8 ساله تا زنی 54 ساله همه با هم همکاری میکردند و هر کدام وظیفهای برعهده داشتند.
نحوه رفتارشان با کودکان برایم بسیار جالب بود اینجا فارغ از سن و سال هرکسی یک وظیفه برعهده داشت و دیگران به او احترام میگذاشتند؛ حتی پسران 3 و 4 سالهای که آنجا را به محل بازی تبدیل کردند و از رختخوابهای تلنبار شده روی هم بالا میرفتند و با خنده به پایین میپریدند اینجا محترم شمرده میشدند، هیچکس با آنها پرخاش نمیکرد و اجازه بازی به آنها داده شده بود.
انتهای سالن که منتهی به آشپزخانه بود یک پرده کشیده بودند و خودشان آنجا استراحت میکردند. خانم جوانی که مشغول مرتب کردن فضا است را صدا کردم و خواستم که از موکب برایم بگوید. نامش هلا بود و اهل آمرلی عراق؛ میگفت این موکب برای پسرعمویش است و هر سال ایام اربعین همه خانواده 12 روز اینجا کنار هم جمع میشوند و به زائرین خدمات میدهند اما در سایر روزها با هم در آمرلی زندگی میکنند.
هلا ادامه داد: «هرکه هرچیزی دارد کنار میگذارد برای اربعین؛ همه ما پسانداز میکنیم تا در اربعین هزینه و خرج امام حسین (ع) کنیم» و اشک از چشمانش سرازیر میشود.
گویش ترکیاش به گویش ترکی استانبولی نزدیک بود اما برخی کلماتش برایم قابل فهم نبود، میگفت شهرهای دیگر مانند کرکوک، بشیره، طوز، تلعفر، بایات نیز ترک زبان هستند.
برایم از روزهای سخت آمرلی گفت که چگونه 3 سال در محاصره داعش بودند. دیگر اشکی در چشمانش نبود و وحشت نشسته بر صورتش به من منتقل میشد! از فامیلهایی گفت که بیگناه و در ملأعام سرشان بریده شده و از ترسی که سه سال همراهش بوده و هر روز منتظر بوده نوبتش شود، از آب و غذایی که با هلیکوپتر و جیرهای بهشان میرسید.
هلا برای اینکه نشانم دهد چه اتفاقی افتاده گفت در اینترنت سرچ کن و ببین چه بلایی سر ما آمده است، سرچ میکنم تصویر اول حالش را بهم میریزد و میگوید این است بلایی که سرمان آمد.
میپرسم سردارسلیمانی را میشناسی؟ ناگهان لبخند روی لبش میآید و چند بار تکرار میکند سردار سلیمانی و ابومهندس؛ آنها آمدند نجاتمان دادند.
اتفاق آمرلی، اولین عملیات حاج قاسم در عراق علیه داعش و اولین شکست داعش در عراق بود. شکست حصر آمرلی اولین و آخرین عملیاتی بود که تمام گروههای عراقی در آن همکاری کردند. هجده هزار زن و مرد و کودک این شهر، تصمیم گرفتند در شهر بمانند و با دست خالی و با استعانت از امام حسن (ع) در برابر تجاوز دشمن مقاومت کنند و حالا اینجا در موکب در خدمت امام حسین هستند.
حالا که اوضاع آرام شده است میخواهد وقتی به سمت کربلا میروم برایش دعا کنم که باردار شود و نام فرزندش را به نیت امام حسین (ع)؛ حسین یا زینب بگذارد.
دختر کوچکی به کنارمان میآید که میگوید دختر همسایه است. ناگهان صدایش میزنند که دیر است و موکب باید جمع شود ما را ترک میکند، ما نیز راهی مشایه میشویم.
حضور پاکستانی ها رو به افزایش است
از کنار موکبهای مختلفی عبور میکنیم، زنان بیشتر از مردان در پیادهروی حضور دارند؛ عراقیها، ایرانیها؛ پاکستانی و هندیها به ترتیب جمعیت بیشتری را به خود اختصاص دادند.
از کنار یک موکب اهل هند عبور میکنیم، مداحی هندی گذاشتهاند و هموطنان خود را پیدا میکنند و به اصرار به داخل موکب میبرند تا از آنها پذیرایی کنند. یکیشان هم به سراغ ما میآید و میگوید شما ایرانی هستید من هم در قم زندگی میکنم. بیایید برایتان چای هندی بیاورم؛ به اصرار چای هندی را به دستمان میدهد طعمی شبیه ترکیب چای و شیر میدهد.
زنی پاکستانی از کنارمان رد میشود و زیر لب غر میزند که همه جا چای ایرانی و عراقی است پس پاکستانی چی!
یاد مغازهدار اهل کربلا میافتم که میگفت ما فارسی را یاد گرفتیم و حالا تعداد زائرین پاکستانی افزایش پیدا کرده که نه فارسی بلدند، نه عربی و نه حتی انگلیسی، نمیدانیم با چه زبانی با آنها صحبت کنیم!
دختر زیبای پاکستانی میگوید فارسی کمی بلد است و از من میخواهد که اینترنت تلفن همراهم را برایش وصل کنم؛ تماسی میگیرد و بعد از آن تشکر و قدردانی میکند و در نهایت با هم عکس یادگاری میگیرم.
ادامه دارد……..