شیادان در پشت نقاب محرومیت
- شناسه خبر: 4453
- تاریخ و زمان ارسال: 23 آبان 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
نسخه را تحویل صندوق میدهم و روی نیمکتهایی که برای انتظار گذاشته شده به رسم همیشگی منتظر مینشینم تا اسمم را صدا بزنند. محیط داروخانه شلوغ و پر رفت و آمد است. مردی با لباسهای کمی خاکی و وصلهدوزی و کفشهایی که لبهاش پوسیده و پاره شده توجهم را به خودش جلب میکند. میانسال است و موهایش، هنوز مشکی و مجعد تنها نقطهی طراوت جسمش است. دستش را به جیب میبرد که با صندوق حساب کند اما با شنیدن 500 هزار تومان دستش در فضای مابین جیب و صندوق معلق میماند. با صدای کمی آرام میگوید چه خبر است؟ با شنیدن اینکه “داروها خارجیاند” از جانب صندوقدار داروهای ایرانی را درخواست میکند. 150 تومان را بعد از تعویض جنس داروها پرداخت کرده و سلانه سلانه از داروخانه بیرون میرود.
نگاهم از مردی که حالا از داروخانه رفته است روی زنی میافتد که چادر به سر کرده و تنها 2 چشمش پیداست، پلکهایش را ریز کرده و با دقت افراد منتظر و یا در رفت و آمد داخل را رصد میکند.
کمی به این حالت میماند و بعد پشت شیشه ناپدید میشود. از داروخانه که خارج میشوم سوز سرد هوا به صورتم میخورد! درست در یک قدمیام ایستاده. زن جوانی است. پوست صاف و یکدستی دارد. مرتب و حتی میشود گفت که خوشچهره است. دستی به بازویم میکشد و حالت چهرهی جدیاش شکل متضرعانهای به خودش میگیرد. صدایش را زیر و لحنش را پر از خواهش میکند: خواهرم میشه بهم کمک کنی؟ نسخهی قدیمی و رنگ و رو رفتهای که چرک و جای انگشت کثیف بیشتر خودنمایی میکند تا نوشتهی دکتر را جلویم میگیرد و ادامه میدهد: مادرم مریض است، ببین. کمکی کن تا بتونم دارو بگیرم. دست به نسخه میبرم. کمی شک و ترحم به جانم میافتد و مطمئنم که نمیتوانم بی تفاوت به مسیرم ادامه دهم. میگویم نسخه را بده به من. همینجا صبر کن تا داروها را بگیرم و بیام. حالت جدیام را که میبیند هول میکند. نسخه را از دستم میکشد و میگوید: اینجا ندارد. جواب میدهم: اشکالی ندارد. صبر کن همینجا من از جای دیگه تهیه میکنم و دوباره میام پیشت. نچ نچی میکند. رو میگیرد و به سرعت از جلویم رد میشود. کمی بعد دوباره توی همان مسیر میبینمش. جلوی داروخانه نشسته. انگشتش را به کرمی که روی پایش گذاشته میزند. نرم و یواشکی نوک انگشت را به صورتش میکشد و ماساژ ریزی هم با این کار به پوستش میدهد. کمی صبر میکنم. حرکات و رفتارش برایم جالب میشود. سرکی به داخل داروخانه میکشد و به محض اینکه اولین نفر در را باز میکند و خارج میشود چادرش را جمع میکند. دوباره حالت مظلومانهای میگیرد و حالا نسخه را جلوی چشم مردی که سعی دارد از سر بازش کند تاب میدهد.
داخل عینک فروشی و مشغول صحبت با فروشنده هستم که پیرمردی لاغر و خمیده داخل میشود. آهسته راه میرود و وقتی که حرف میزند حس میکنم صدایش از ته چاه به گوش میرسد. زیر لب چیزی میگوید که درست متوجه نمیشوم. اما فروشنده که انگار به حضور همیشگیاش عادت کرده باشد با دیدنش سریع دست به جیب میبرد و مقداری پول نقد کف دستش میگذارد.
پیرمرد از مغازه خارج میشود و فروشنده به حرف میآید: هر روز همینجاست. کل این خیابان را میرود و میآید. یکبار مغازه شلوغ بود و طبق قرار هر روزش داخل مغازه شد. مشتری زیاد داشتم. نزدیک من ایستاده بود. دست به جیب بردم که پولی بدهم و راهیاش کنم که متوجه شدم بیشتر از چندتا هزاری چیزی پیشم نیست.
همان را کف دستش گذاشتم. نگاهی به هزاریها و بعد به من انداخت. پیرمردی که تا آن روز صدایش را به زور میشنیدم پول را به صورتم پرت کرد و با قهر از مغازه بیرون زد!
چند روز پیش هم زنی خوشپوش به مغازه آمد بعد از کمی این دست و آن دست کردن گفت که نیاز به کمک دارد. نمیشود به هرکسی هم بدون شناخت کمک کرد. وقتی جواب منفیام را شنید به طرف عینکا رفت. عینکها را امتحان میکرد و قیمت میپرسید! حتی یکی هم خرید و انگار که نه انگار قبلش درخواست کمک داشت از مغازه بیرون رفت!
فریبا میگوید: ساعت تقریبا 9 صبح روز جمعه بود. برای پیادهروی بیرون رفته بودم که مردی جلویم را گرفت. ظاهر مرتبی داشت اما معلوم بود که سن بالا دارد. میگفت که اینجا مسافر است؛ دخترش دانشجوی دانشگاه زنجان ست و خودش از ابهر آمده. خواسته از کارت بانکی استفاده کند که دستگاه خودپرداز کارتش را خورده است. بعد اضافه کرد که تازه از کربلا آمدم. به هرچیزی که فکرش را کنی قسم میخورد که اگر کمکش کنم و کرایهی رفتنش را بدهم ظرف چند روز آینده برمیگرداند، و بین صحبتهایش دائم یادآوری میکرد که تازه از کربلا آمده! به قدری با تضرع جملاتش را میگفت که چند لحظه مردد شدم که به خانه برگردم و مقداری پول برایش بیاورم. اما دقت که کردم در جملاتش آنقدر ضد و نقیض وجود داشت که پشیمان شدم. اصلا چرا به جای پول درخواست تلفن نکرد که با یکی از آشنایان تماس بگیرد و هزار راه چارهی دیگر…
فرزانه تعریف میکند: با همسرم برای رسیدگی به کارهایم تهران رفته بودیم. پشت چراغ قرمز توقف کرده بودیم که دختر جوانی با کمر خمیده به شیشهی سمت همسرم زد. دلم سوخت و خواستم کمکی کنم که همسرم مانعم شد. خب اولش خیلی ناراحت شدم که چرا اجازه نداد کمکی کنم اما آن طرف چهارراه که رسیدیم ماشین را نگه داشت و کمی صبر کرد. به محض سبز شدن چراغ دختر کمر صاف میکرد و خیلی راحت این طرف و آن طرف میرفت و با قرمز شدن چراغ دوباره در نقش خودش فرو میرفت. کمر کج میکرد و به شیشهی ماشینها میزد.
ـ تکدّیگری
دهخدا در فرهنگنامهاش در تعریف این لغت چنان گفته است: حاجت خواهی از این و آن در کوی و برزن. و بعدها این مفهوم چنان اهمیت یافت که سر از موازین قانونی درآورده و قانونگذار ناچار از کنترل اثرات مخرب آن در مادهی 712 قانون مجازات اسلامی چنین مجازاتی را برای آن پیشبینی کرده است: هرکس تکدی را پیشه خود قرار دهد و از این راه امرار معاش کند به حبس از یک تا سه ماه محکوم میشود و چنانچه با وجود توان مالی مرتکب این عمل شود، علاوه بر مجازات مذکور، تمام اموالی که از طریق گدایی به دست آورده است، مصادره خواهد شد.
امروزه متکدیانی را میبینیم که دیگر صرفا کنار خیابان، پل و رهگذر نمیشینند و دست دراز نمیکنند. بلکه در پیادهرو و خیابان راه میروند و حتی گاهی با ظاهر متشخص و فریبندهای که به خود میگیرند، با دلایل مختلف و برانگیختن حس ترحم سعی در قانع کردن رهگذر برای کمک دارند.
اما آیا تمام این افراد دروغ میگویند و گرگی هستند در لباس گوسفند؟ البته همیشه چنین نیست که فردی که تقاضای کمک دارد فرد دروغگویی باشد که در صدد شیادی است، بلکه گاهی فشار اقتصادی و نیازهای مالی این افراد به کف خیابان میکشاند. اما سوالی که سالها در ذهنم ریشه دوانده، این است که یک فرد تا چه حد باید مستاصل و درمانده شود که به جای کار برای گذران زندگی به گدایی روی بیاورد و آیا واقعا برای چنین گروهی در جامعه، هیچ جایگاه شغلی وجود ندارد؟
حمید نبیزاده تحلیلگر و پژوهشگر امور اجتماعی در رابطه با تکدیگری و مفهوم آن توضیح میدهد: در هر جوامعی قشری وجود دارند تحت عنوان این اصطلاح که فعالیت خاصی از خودشان در سطح جامعه بروز نمیدهند. بلکه از حاصل دسترنج سایر افراد برای گذران زندگی استفاده میکنند. و هیچگونه فعالیت تولیدی و اقتصادی در جامعه ندارند. وجه تمایز تکدیگری از مشاغل کاذب در همین است که در اینجا هیچ نوع فعالیتی به چشم نمیخورد.
تکدیگری در جامعه ایرانی در گذشته بیشتر شکل پنهانی داشته است به عنوان مثال در قالب درویش، سید و پیرمردی فقیر صورت میگرفت که درخواست کمک میکردند و حتی میتوان گفت شکل بدی هم نداشت. اکثر افرادی که کمک میکردند برای رفع مسئولیت اجتماعی از روی دوششان بود. اما هرچقدر که به جوامع امروزی نزدیکتر میشویم تکدیگری شکل و رنگ جدیدی به خودش گرفت. امروزه افرادی را میبینیم که حتی توانایی کار کردن را هم دارند اما به دلایل مختلفی ازجمله راحتی و بیدغدغه بودن تکدیگری این مسیر را برای گذران زندگی انتخاب میکنند. از طرفی دیگر افرادی که به این دسته از افراد کمک میکنند ممکن است بهخاطر حس رودربایستی، اجبار و یا پی بردن به اینموضوع که فرد واقعا نیازمند نبوده حس بدی را تجربه کنند.
ـ انگیزهی متکدیان
نبی زاده میگوید: در گذشته بیشتر کسانی که دچار فقر اقتصادی میشدند به این مساله روی میآوردند که از روی ناچاری بوده است. البته امروزه هم اگرچه کسانی که این کار را انجام میدهند تمایل قلبی به انجام آن ندارند (چراکه تکدیگری هیچ نوع جایگاه اجتماعی ندارد و از جانب مردم ناپسند تلقی میشود) اما عواملی که در زمانهای قبل منجر به این امر میشده و امروزه افراد را به این کار سوق میدهد متفاوت شده است. ازجمله میتوان به زنانی که سرپرست خانواده هستند و چارهای جز گدایی ندارند و یا حتی افراد معلولی که توانایی کارکردن نداشته و اشخاصی که یتیم هستند و هیچ گونه سرمایه و جایگاهی در سطح اجتماع ندارند و ناچار به تکدیگری میشوند اشاره کرد. اما در کنار این اشخاص افرادی را میبینیم که اتفاقاً توانایی کار کردن هم دارند اما با جا زدن خود بهجای چنین افرادی و ساختن سناریوهای الکی و جلب توجه، با برانگیختن عواطف مردم سعی در درآمدزایی دارند. این افراد حتی با اجاره بچه و یا سایر افرادی که در ایجاد حس ترحم مردم تاثیرگذار باشد و پوشیدن لباسهای پاره و نامتناسب سعی دارند که کار خودشان را طبیعی و قابل قبول تر پیش ببرند. حتی دیده میشود که این دسته از افراد بهصورت یک باند فعالیت خود را ادامه میدهند و به سایر افراد هم این شیوه درآمدزایی را آموزش میدهند. در نتیجه میتوان گفت که تکدیگری در جامعه امروزی حالت ساختاری منظمی به خودش گرفتهاست.
ـ رودربایستی اجتماعی
نبیزاده ادامه میدهد: برای بررسی انگیزه اشخاصی که به این دسته از افراد کمک میکنند باید گریزی به گذشته داشت. ازجمله دلایلی که مردم را در گذشته به کمک ترغیب میکرده است جنبههای شرعی و حس ترحم بوده و از طرف دیگر هم رفع مسئولیت اجتماعی … اما امروزه بسته به اینکه متکدی تا چه حد نقش خودش را خوب بازی کند شخص کمک کننده با توجه به همین دلایلی که مطرح شد فریب میخورد. در مقابل خیلی از افراد از انگیزه متکدیان و ادعاهای دروغ آنها خبر دارند ولی بازهم میبینیم که کمک میکنند. از جمله دلایل آن میتوان به درخواست کمک از جانب متکدیان در جمع دوستان و یا خانواده فرد کمککننده اشاره کرد. این در حالی است که اگر شخص کمک نکند وجههی بدی در جمع پیدا میکند. پس رودربایستی اجتماعی یکی از عوامل مهم هست. بعضی هم چنین تصوری دارند که این کمکهای ناچیز اشکالی ندارد درصورتیکه همین کمکهای بهاصطلاح ناچیز و کم انگیزهی متکدی را بهشدت برای ادامه کار قوی میکند. بعضی از این کمکها هم از این بابت صورت میگیرد که اعتماد اجتماعی به نهادهایی که برای کمک تاسیس میشوند وجود ندارد و شخص ترجیح میدهد شخصا به فرد نیازمند کمک کند حتی اگر اطمینان به نیازمند بودن متکدی نداشته باشد.
در پایان گفت و گو به یاد پیرزنی میافتم که همیشه کنار چهارراهی مینشست و هر وقت که از کنار آن چهارراه رد میشدم زیر چادر سیاهش مجاله شده بود و تنها کاری که میکرد تاب دادن خودش مثل پاندول ساعت به چپ و راست بود. سالها بعد شنیدم که پیرزن گدای سرچهارراه 4 پسر دارد که دوتای آنها خارج از کشور زندگی میکنند. بچههایش مراقبش هستند و اتفاقا وضعیت مالی خوبی دارد. فقط به اینکار عادت کرده به سر چهارراه نشستن، کز کردن زیر چادر و گدایی کردن!