در جستجوی اِلدورادو
- شناسه خبر: 1727
- تاریخ و زمان ارسال: 30 شهریور 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
حتما نام الدورادو را شنیدهاید. سرزمینی زیبا و پر از طلا که جز مهربانی چیزی در آن نبود. که رفتن به آنجا آرزوی هر کسی بود. به گفته کتابهای تاریخ در آنجا هر چه از خوشبختی تصور میشد وجود داشت.
سالها پیش در کشوری دوردست، پادشاهی حکومت میکرد که میخواست همه مردم کشورش را به الدورادو بفرستد. از آنجایی که او صلاح مردم کشورش را بهتر از خودشان میدانست، قوانینی وضع کرد که مردم با رعایت آنها حتما به الدورادو میرفتند. از مهمترین قوانین او این بود که هر کسی از طلا دوری کند در آینده به الدورادو خواهد رفت و قصری از طلا خواهد داشت. مردم هم طبیعتا آرزوی الدورادو در سر داشتند و هر چه طلا به دست میآوردند تحویل پادشاه میدادند. سالهای سال گذشت و مردم دیگر طلایی در دست نداشتند و در عوض پادشاه با طلای مردم چندین و چند کاخ طلایی ساخت. البته همچنان به مردم میگفت در الدورادو قصرهای طلایی در انتظارشان است. کمی که گذشت تعدادی از مردم طلایشان را به پادشاه ندادند و تصمیم گرفتند در حال زندگی کنند. اما پادشاه، اینکه مردم آینده خود را تباه کنند را برنمیتابید؛ پس به زور متوسل شد و طلاهای آنها را با نیت خیر تصاحب کرد. برای مردم سوال پیش آمد که آیا چنین رفتاری درست است؟ پاسخ پادشاه متفاوتتر از پاسخ به هر سوالی بود. او همه سوالکنندگان را به زندان انداخت. کمی بعد، دیگر گرفتن طلا از مردم روال عادی پادشاه شده بود. البته که نیت پادشاه خیر بود. گاهی که مردم اعتراض میکردند، پادشاه که میخواست مردم سرزمینش به الدورادویی بروند که پر از مهربانی است، به شدیدترین حالت ممکن با آنها برخورد میکرد. به اعتقاد پادشاه، مردم راه و چاه را تشخیص نمیدادند و این شخص پادشاه بود که باید مسیر درست را به زور به آنها نشان دهد.
شاید برایتان سوال پیش بیاید سرنوشت این سرزمین چه شد. راستش را بخواهید اطلاعات دقیقی درباره این سرزمین وجود ندارد چرا که احتمالا همه تاریخنویسان این دوره تاریخی به الدورادو رفتهاند!