خاطره یک کتابفروش
- شناسه خبر: 7804
- تاریخ و زمان ارسال: 28 دی 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
مها دیبا
گاهی مخاطبانم مرز سنی مشخص شدهی بخش کتاب بزرگسال را رد میکنند و خرید میکنند. خب از آن استثناهای شیرین است که من هم اجازهاش را صادر میکنم. گفتم اجازه، از این جهت که معتقدم کتابفروش باید محافظت نامحسوسی را در مورد مشتریانش داشته باشد تا اگر گاهی کتابی مناسب نوجوان، جوان یا اصلا بزرگسالی نبود با تیزهوشی به او کمک و از او مراقبت ذهنی کند. بگذریم بیایید از استثنای شیرین بگویم.
هفتهای که گذشت مناسبت ارزشمندی را داشتیم. فروشمان غالبا کالا و صنایع دستی به اقتضای آن روز بود. سرگرم راه انداختن و همراهی مشتریهای بخش صنایع دستی بودم که صدای مهربان کودکانهای که هنوز آنقدر بزرگ نشده بود تا نوایش رنگ جنسیت گرفته باشد، پرسید :
ـ ببخشید من یه کتاب برای مامانم میخوام. شما مسئولش هستید؟
برگشتم و با چهرهی معصومانهی پسری حدودا نه ساله مواجه شدم.
با لبخند گفتم: مامان کتاب زیاد میخواند یا کم؟
ـ بله، کتاب میخونه.
نگاهم به همراهش افتاد. پدر با فاصله هوای پسر را داشت. تصمیم گرفتم ایشان را هم در انتخاب هدیه سهیم کنم. پرسیدم: هدیه از طرف شما هست یا ایشان (پسر)؟
همزمان باهم جواب دادند.
ـ پدر: پسرم.
ـ پسر: من. خودم میخوام با پس اندازم هدیه روز مادر بگیرم.
پرسیدم: خانم چه کتابهایی مطالعه کردند؟ داستانی دوست دارند یا فلسفه و روانشناسی یا هرچیز دیگری؟
حضور ذهن نداشتند. دست پسر را گرفتم و سمت میز پرفروشها بردم. واقعا انتخاب هدیه یا پیشنهاد کتاب برای هدیه کار راحتی نیست. دائم از خودت میپرسی خوششان میآید؟ شاید دوست نداشته باشند و …
در این خیالها بودم که چشمم افتاد به کتاب “در فاصلهی دونقطه”. رو به پسر گفتم: گمانم مامان از این خوشش بیاید.
کتاب را دست پدر که متوجه ما بود دادم. پرسیدم: این کتاب را خانم خوانده؟
براندازی کردند و با جواب نَهشان ادامه دادم که کتاب یک خود زندگینامه نوشت از خانم “ایران دَرّودی” هست. ایشان از بزرگترین نقاشان ایران و جهان هستند که البته در خارج چهرهی شناخته شدهتری دارند. برای ما خانما همیشه خواندن زندگی یک زن موفق، جذاب بوده و هست. گمانم گزینهی مناسبی باشد.
با تایید پدر با همان کتاب رفتند و ذهن من هم درگیر این شد که “آیا مامان خوشش خواهد آمد؟”