میقات جلال
- شناسه خبر: 27872
- تاریخ و زمان ارسال: 18 دی 1402 ساعت 07:45
- بازدید :
مجید رحمانی
شنبه 29 فروردین 1343ـ مکه
«… و من هیچ شبی چنان بیدار نبودهام و چنان هشیار به هیچ چی. زیر سقف آن آسمان و آن ابدیت، هر چه شعر که از برداشتم خواندم به زمزمهای برای خویش ـ و هر چه دقیقتر که توانستم در خود نگریستم تا سپیده دمید. و دیدم که تنها «خسی» است و به «میقات» آمده است و نه «کسی» و به «میعاد»ی. و دیدم که وقت ابدیت است، یعنی اقیانوس زمان. و «میقات» در هر لحظهای. و هر جا. و تنها با خویش. چرا که میعاد جای دیدار توست با دیگری. اما میقات زمان همان دیدار است و تنها با خویشتن …»
… نزدیک به 60 سال بعد: چهارشنبه 6 دی تا جمعه 8 دی 1402ـ تهران
کلید واژه اول: (بنیاد شعر و ادبیات داستان و پایگاه نقد)
پیش از این و در سالهای قبل در این دورهها شرکت کرده بودم. دورهها هر سال به انگیزه آموزش نویسندگی و به کوشش خانه کتاب و ادبیات ایران برگزار میشود. برای همین میدانم که این همه مشتاق را از شهرهای دور و نزدیک گرد هم جمع کردن کار مشکلیست. سخت است که سه روز برنامهریزی و سازماندهی شود، علاوه بر اسکان و پذیرایی، تلاش کرد تا کلاسها با نظم و خروجی مناسب تشکیل شود. طوری که همه حس کنند با تجربه جدیدی به شهر خود برمیگردند. به حال و هوایش آشنا بودم. شرکت در این کارگاهها فرآیند پیچیدهای ندارد. کمی ذوق میخواهد و عضویت در سایت پایگاه نقد و بارگزاری یک داستان در این پایگاه برای ثبت نام هر دوره ضروری است. راستش هفده سال است که این روند ادامه دارد. حالا هفدهمین دوره آموزش داستان نویسی «جلال آل احمد» است. بار دیگر دعوت کرده است. از مترو که پیاده میشوم فکر میکنم به میعادی که هر ساله جلال آنجا حضور دارد. وقتی میرسم به میعاد، انگار جلو خانهاش ایستاده و به صد چهل پنجاه نفر خوشآمد میگوید. اما میقات، آن دیگریست.
هنوز ظهر نشده. در حین پذیرش، به افرادی که میآیند و به تدریج زیاد میشوند دقت میکنم. شور و حالی دارند. انگار برگ تازهای از دفتر نویسندگیشان ورق میخورد. کنار هم که مینشینند صحبت از نوشتن است و بس. گاهی حتی آثارشان را برای همدیگر میخوانند. در همان حال به این فکر میکنم که این کار، یک حرکت خوب فرهنگی و ادبی از طرف خانه کتاب و ادبیات ایران است. یک نمونه را که دلیل راستی سخنم میدانم همان کلید واژه اول است؛ مثالی میزنم: در سال ۱۳۹۸ به همت خانه کتاب و ادبیات ایران مجموعه داستانی به نام «کارت دعوت» توسط انتشارات جام جم منتشر شد. (همزمان با سیزدهمین دوره). در پیشگفتار این کتاب آمده است: « مجله مجازی (نقد داستان بنیاد شعر و ادبیات داستانی) با اندکی کاربر آغاز به کار کرد و حالا بیش از ۱۵۰۰ کاربر دارد. ثمرهاش داستانهاییست که در این مجموعه میخوانید. (میشد بیشتر هم باشند. اینها منتخب هستند، اما منتخبها هم میشد که بیشتر باشند. بنا را گذاشتیم بر تداوم انتشار این منتخبها)، اغلب و اکثر، از نویسندگانی که با پایگاه نقد داستان شروع کردند و حالا به اینجا رسیدهاند و امید که در زمانی نه چندان دور، در داستاننویسی ایران به چهره بدل شوند.»
ارزش این کار زمانی بود که این کتاب در همان سال و در جشنواره ادبی جلالآلاحمد در حضور اهالی فرهنگ و ادب رونمایی شد. با این کار اعتماد به نفس خوبی به نویسندگان آن داده شد. البته اگر چنین اقداماتی از سوی متولیان در سطح کلان و به بهانههای مختلف ادبی و به تکرار برنامهریزی شود به نتایج بهتری هم میانجامد. نتایجی که میتواند آینده داستاننویسی را رقم بزند. البته افسوس میخورم که چنین اقداماتی نادر است.
در حین دوره از نزدیک شاهد جنبوجوشم. کلاس یا کارگاهها در سالن آمفی تئاتر برگزار میشود. اساتید طبق برنامه در جایگاه خود مینشینند. از فنون و تجربیات داستانی میگویند. از ویراستاری و متون قدیمی مثل تاریخ بیهقی تا سلولهای بنیادی داستان، نشست با برگزیدگان جشنواره، زاویه دید، اقتباس از داستان و مطالب مرتبط دیگری که به دنیای داستاننویسی برمیگردد. خیلیها یادداشت و پرسش میکنند. گرچه عقیده این است که در مدت یک دوره نمیتوان داستاننویس شد، اما همه حتم دارند، برای نویسندگان جوان نقطه شروع مهم و تأثیرگذاریست. ذوق و شوق آنقدر زیاد است که حتی بعد از اتمام کلاس و بعد از شام، نشستهای دوستانه بین اساتید در سرسرای هتل ادامه دارد. همراهشان تا پاسی از شب مینشینم. محفل دوستانه و خودمانیست. جمع از تجربیات و عادت نوشتن و خواندن حرف میزنند. بیشتر که دقت میکنم متوجه نکتهای میشوم. در این چند سالی که در این کارگاهها حضور داشتم، سال به سال حضور خانمها اضافهتر شده است. به ویژه در این دوره به نظرم میزان این حضور نسبت به آقایان خیلی بیشتر شده است. این نکته به هر حال دلیلی دارد و اگر آن را به حساب کمکاری آقایان نگذارم، پس میبایست میزان این حضور را به فال نیک گرفت. به ویژه آنکه در شانزدهمین جشنواره جلال، یکی از برگزیدگان بخش رمان یک خانم بود.
جلال در دوره هفدهم ابتکار ویژهای را برای نویسندگانش برنامهریزی کرده است. قرار است جلسات حضوری نقد داستان توسط اساتید برگزار شود. در واقع عدهای از نویسندگان که امتیاز بالاتری دارند در نشستهای جداگانه، داستانی که نوشتهاند را با صدای خودشان میخوانند. وارد کلاس که میشوم، ذوق و شادی خاصی در چهرهها میبینم که نمیشود نادیده گرفت. داستانها در حضور منتقد و سردبیر پایگاه نقد خوانده و نقد میشوند.
کلید واژه دوم: (جشنواره جلال آلاحمد)
روز اول دوره، مقارن است با جشن صدمین سال تولد جلال آل احمد. همه با اتوبوس به تالار وحدت میرویم. او آنجاست، میعاد و دعوتی دیگر. اهلش هم میرسند. شب پرشوری داریم. جلال، صد ساله شده و از مدعوین پذیرایی میکند. قرار است نویسندگان کاندید و برگزیده معرفی شوند. دستکم در چهار بخش: «رمان، مجموعه داستان، نقد ادبی و مستند نگاری»؛ با هدف ارتقاء زبان و ادبیات. این جشنوارهها به کوشش بنیاد شعر و ادبیات داستان ایران سالهاست که برگزار میشود. ادبیات در اینجا رنگ دیگری دارد. به خصوص برای برگزیدگان، شب به یاد ماندنی است. چرا که وقتی وارد سالن میشوند باید یک عکس، همراه لوح تقدیر و در کنار پوستر جشنواره بگیرند. صدای جلال را در آغاز مراسم اختتامیه میشنویم: «و اگر میفروشی همان به که بازوی خود را، اما قلم را هرگز». و از زندگیاش میگوید. داوران معرفی و بیانیهها خوانده میشود. برگزیدگان به روی صحنه میآیند. حاضرین تشویق میکنند. جوایز اهدا میشود و بعد موسیقی. جلال تلاش میکند آثار و نویسندگان در سطح ملی دیده بشوند. اما همه محتوای جشنواره در این نیست. اهداف دیگری هم هست. دستکم برای نویسندگانی که در دورههای جلال شرکت دارند و در مراسم حضور دارند: «میشود نوشت؛ میشود خواند؛ میشود یاد گرفت، و میشود در آنِ میقات خود بود….»
دی ماه 1402