باغهای بدون حفاظ و حصار
- شناسه خبر: 8856
- تاریخ و زمان ارسال: 23 بهمن 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
مصطفی حاجیکریمی ـ باغدار سنتی و دبیر بازنشسته
چند سال پیش که برادرم زنده بود، گردوها رسیده بود و با هم یک درخت را تکانده بودیم و گونی زده بودیم. آوردیم دمِ چاهخانه. ظهر شده بود. ناهاری خوردیم. زندهیاد برادرم گفت بیا گردوها را پوست بکنیم. دو تا گونی گردوی خوب و رسیده بود. به راحتی پوست میداد. گردوهای پاک شده یک گونی شد. برادرم گفت بریزیم بالای پشتبام چاهخانه تا خشک شوند. گفتم نه ببریم خانه اینجا امنیت ندارد. برادرم خندید و گفت مگر یادت رفته زمان مرحوم پدر چقدر بالای پشتبام چاهخانه قیسی و انگور خشک میکردیم؟ چقدر انگور بیدانه و عسگری باریگاه میریختیم و کشمش میکردیم؟ گفتم برادر آن زمان گذشت. مردم سیر بودند و بامعرفت. برادرم گفت کی جرأت دارد بیاید گردوی مرا ببرد؟ گفتم خدا کند اینطور که شما میگویی باشد. آن وقتها از صبح که هوا گرگ و میش بود ما میرفتیم باغ و تا زمانی که هوا تاریک میشد کار برای انجام دادن بود. یک شب که به خانه برگشتم خواب و بیدار انگار یک نفر به من گفت که دارند گردوها را میبرند. یک پیکان مدل پنجاه داشتم. آمدم درب خانه برادرم سوارش کردم و راهی باغ شدیم. توی ماشین به برادرم گفتم شانس بیاریم گردوها را نبرده باشند. برادرم حرفی نزد و لبخندی زد. نزدیک چاهخانه که شدیم هوا تقریباً روشن شده بود. دیدیم دو نفر دارند گردوها را توی گونی میریزند. تا ما را دیدند گونی گردو را که تا نصفه پر کرده بودند انداختند پایین و خودشان هم پریدند پایین. یکی از آنها فرار کرد اما یکی دیگر را برادرم چند چوبی بهش زد. گردو را دوباره بالای پشت بام ریختیم تا خشک شود. مشغول کار روزانه خودمان شدیم. یکی دو ساعت نگذشته بود که آقایان دزد با یک نفر مأمور آمدند. از ما شکایت کرده بودند. من بی خیال مأموران و دزدان شده بودم و مرتب به برادرم میگفتم: «نگفتم نزن!» خلاصه در کلانتری پرونده تشکیل شد. دزد کتکخورده به خاطر کبودی که در بدن پیدا کرده بود بیست و یک روز طول درمان گرفته بود. حدود یک هفته در مسیر کلانتری و دادگاه و… بودیم و دست آخر گفتند بیست میلیون تومان باید دیه بدهید و علاوه بر آن رضایت شاکیان را هم جلب کنید. حالا ما قربان صدقه دزدها میرفتیم که رضایت بدهند و بعد از یک هفته رفت و آمد و به هر دری زدن، بالاخره قبول کردند که نفری دو میلیون تومان بگیرند و رضایت بدهند. دزدهای منصفی بودند!
روزگاری ناصرخسرو قبادیانی در سفرنامهاش نوشته بود: شهری دیدم با باغهای بسیار، بدون حفاظ و حصار، تعجب کرده بود این همه باغ چطور بدون حصار است و کسی به آن آسیبی نمیرساند. گاهی فکر میکنم اگر امروز بود قصههای پرغصه باغدارها را میشنید در مورد باغهای سنتی چه مینوشت؟ لابد مینوشت باید دور این باغها را دیوارهای بتنی چند متری کشید!