«نداری» غبار غمانگیز نشسته بر چهره کودکان معصوم
- شناسه خبر: 31030
- تاریخ و زمان ارسال: 7 اسفند 1402 ساعت 07:30
- بازدید :
مرضیه قنبری
چند شب پیش بود که برای تهیه کیک تولد پسرم به شیرینیفروشی مراجعه کردم.
به اتفاق همسرم در حال مشاهده و انتخاب کیکی مناسب برای تولد بودیم که احساس کردم، کسی نزدیکمان شد. به محض سلام دادن آن فرد، سرم را به سمتش چرخاندم.
جواب سلامش را که دادم، نایلونی پر از جورابهای مردانه به سمتمان گرفت و از ما خواست که از او خریدی بکنیم.
هوا سرد و بیروح بود، دو ساعتی از تاریک شدن هوا گذشته بود و سوز سرما تن را میآزرد.
پسرک در حالی که کولهای بر دوش داشت، لباسهایی مندرس بر تن کرده بود.
سوز سرما چنان بر تن پسرک نشسته بود که قطراتی از اشک در گوشه چشمانش جمع شده بود.
به محض سلام دادن، با صدایی ملایم و آرام در حالی که نایلون جورابهای را به سمتمان گرفته بود گفت: «جوراب دارم… قیمت بالا نمیدهم، از من بخرید».
حقیقتش را بخواهید به شدت متاثر شده بودم. چند لحظهای مکث کردم در حالی که نه از سر نیاز بلکه از سر خوشحالی پسرک جورابهای داخل نایلون را اینور آنور میکردم تا رنگ مناسبی را برای خرید پیدا کنم، با خود گفتم: «این موقع شب، در این سوز سرما … پسری با این سن و سال …. در حال دستفروشی است…!»
در پس زرق و برق و بوی شیرینیهای رنگارنگ چیده شده بر روی ویترین شیرینیفروشی، سرما را به شدت احساس میکردم!!!
من در حالیکه با خوشحالی برای تهیه کیک تولد پسرم وارد شیرینیفروشی شده بودم، با دیدن آن پسرک، گویی غم بزرگی بر دلم نشسته بود.
پول نقدی همراهمان نبود که در آن لحظه به او بدهیم. رو به او کردم و گفتم: «پول نقدی برای خرید جوراب نداریم، اگر چند دقیقهای منتظر بمانی، خریدمان را میکنیم و از دستگاه خودپردازی که در کنار شیرینیفروشی است پولی میگیریم تا جورابهایی از تو بخریم.»
پسرک به بیرون مغازه رفت ولی تا انتخاب کیک تولد و کارت کشیدن شیرینیفروش و پرداخت هزینه که چند دقیقه طول کشید، حواسم به پسرکی بود که از سر ناچاری دست به دستفروشی زده بود.
از مغازهدار خواستم که چند شیرینی هم برای او به حساب من بدهد.
در حالی که خیلی متاثر شده بودم، از شیرینیفروش جوان پرسیدم: «این پسر همیشه اینجا برای دستفروشی میآید؟»
جواب داد: «گاهی اوقات کنار مغازه دستفروشی میکند.»
گفتم: «تا به حال از شرایط زندگیش پرسیدهاید؟ مگر سرپرستی ندارد که با این سن کم، دستفروشی میکند؟» مغازهدار در حالی که کارت میکشید، سری تکان داد و گفت: «تا به حال از او نپرسیدهام ولی همیشه به او شیرینی میدهم …»
کیک را خریدیم و به محض آنکه پایمان را بیرون مغازه گذاشتیم با ما برای تهیه پول نقد از دستگاه خودپرداز همراه شد.
چند عدد شیرینی که برای او تهیه کرده بودم به او دادم. تا رسیدن به دستگاه چند قدمی بیشتر نبود. خیلی کنجکاو بودم که بدانم که آیا این پسر که بیشتر از ۱۲- ۱۳سال نداشت، سرپرستی دارد یا نه؟ اصلا مدرسه میرود یا نه؟؟
به او گفتم: پدر و مادرت کجا هستند؟ چرا دستفروشی میکنی؟
گفت: خانم ما مستاجر هستیم. پدرم سرکار میرود. ولی درآمد او کفاف زندگیمان را نمیدهد.
گفتم: حالا مدرسه میروی یا نه؟
گفت: میروم ولی به خاطر اینکه به پدرم در دادن اجاره و هزینههای زندگی کمک کنم دستفروشی هم میکنم.
گفتم: «آفرین به تو … ولی حتما درسات را بخوان».
چند کلامی بین ما رد و بدل نشده بود که به دستگاه رسیدم و پولی برداشت کرده و دو جفت جوراب از او خریدم.
این روزها کم نیستند کودکانی که با داشتن سن کم، به دلیل شرایط نامناسب اقتصادی، مجبور به کار هستند.
کودکانی که کودکیشان در پس نداری و فقر رنگ باخته است.!