دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی مدتی شد که در آونگ سرش در کَنَب ست (انوری)
- شناسه خبر: 6499
- تاریخ و زمان ارسال: 29 آذر 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
فرشته بهرامی ـ مهدی حاجیکریمی
ما زنها کم پیش میآید سر هر شکم ویار نکنیم یا بالا نیاوریم. یا چیزی را بد میداریم و قی میکنیم یا برعکس هوسش میکنیم (این دومی انگشت شمار است). مادرمان سر من چشم دیدن پدرم را نداشته. دختر خالهام عقش میگرفته از بوی خانهش. اما فتانه دختر همسایهمان که بعد از هفت سال دامنش سبز شده بود ویار “آوینگ” کرده بوده؛ انگور آوینگ. همین وقتها بوده. آخرهای قوس. آقا جانشان وقتی ملتفت شده راه بالاخانه صغری خانم را نشان داده بوده. آخر، سالی که انگور بیاید آوینگ میبندند، بیبرو برگرد. بالاخانهشان پشت به قبله است و افتاده توی نسام. خنک جاست و تاریک. قسمت و نصیبش از روز یک باجه نور است به پهنای صورت من و شما و دو لنگه در و همین؛ والسلام.
صغری خانم هر سال گرمه پاییز آوینگ میبست. خودش میگوید آوینگهاش همه یک اندازه بودهاند. همه هم بلند، هر کدام قرارِ در همین بالاخانه. پیش پیش به پسرهاش میسپرد چمبهی انگور چفتهی آوینگ را بلند بگیرند. بار که میآمد خانه، مینشست پای سبد و خوشهها را بد و خوب میکرد. گِلّه شمارها را، منظور آنهایی که توپُر نبودند، سوا میکرد. کشمشهاش را دانه دانه میکند؛ تلیدهها را هم. بعد هرچند تا خوشه را یک دسته میکرد، با نخ گره میزد و ریسه آوینگ را بند میکرد به میخ تیرچوبهای سقف بالاخانه. میماند تا شب چله که یکی بپرد چند تا خوشه ببُرد و بیاورد بگذارد سر کرسی؛ گلو ترکنِ عائله. یک گلّهش زمین نمیآمد. همه قند، قند؛ قند مکرر! چشمهای این زن هنوز میدوند اما پاهاش نه؛ جوابش کردهاند.
یک وقتی که قسم باغبان جماعت “به همین هزاردانهی خدا” بوده ـ ورای حالا که همه پشت کردهاند به انگور و رو آوردهاند به پسته ـ قرمزی اجاق حیاط صغری خانم تا یک هفته نمیمرده و بوی گرم شیرهش تا هفت هشت ده روز توی دماغ اهل محل بوده. حالا از او بهتر، مادرش؛ زهرا خانم! از رئیسیهای دباغان بوده. شیره حلوای شب چله امام را با سر صبر میپخت. صاف آب را توی تابه باقلوا بار میگذاشت که شیرهاش زودتر بیاید پایین و سیاه نشود. بشود اشک چشم. و بعد معلق میکرد توی شکم خُمی که به همین منظور نشان کرده بود. تابه پشتِ تابه “زرده قوام”.
اینها نقل روزگاریست که انگور هنوز آقا انگور بود و قرب و منزلت داشت، زمانی که بیشتر باغها از ارقام انگور اسم میگرفتند. به این صورت که معمولا توی یک باغ از تخم یک رقم انگور بوته عمل میآوردند و اسم همان تخم را میگذاشتند سر باغ. اما باغهای بوتهداری هم بودند که توش از هفت رنگ انگور بلکه هم بیشتر تخم و ترکه میانداختند و باغبان گفتنی باغ را الوان میکردند. یاقوتی یا همان سرخک (سُخرک به لفظ باغبانی)، گرده شانی (شاهانی)، شانی پیکانی، یِزَندای، کرهرویی، چفته، زرده چفته، عسگری، میش پستان، قوری، تخمی، نفتی، دل خروسی و مثقالی بعضی از ارقام انگور باغستاناند (و توامان اسم باغ) که از “تاریک” راه باز کرده بودند به روشنای حیاط خانهی صغری خانم.
در باغستان قزوین از ده روز مانده به پاییز تا بیست روز از پاییز رفته همه رقم انگور دست میدهد الا باغی که قصد کردهاند انگورش را شیره کنند یا آوینگ ببندند و باید فعلا ده پانزده روزی بماند، البته آن هم اگر شانس بیاورند و باران نزند و نتلاند. قدیمترها بعضی کسان و برخی محلها چند تا بوته را نمیچیدند و میگذاشتند بماند. مثلا همین نایینیها توی یکی از باغهای بوتهدارشان کرسی میگذاشتند. زیرش انگور انبار میکردند و رویش میوانه و علف میریختند که سرما نزند و باران نخورد. برای همین اسم باغ را گذاشته بودند کرسی خانهدار. انگور تا قوس صحیح و سلامت میماند. دمدمهای چله که بار قیمت برمیداشت میدادند. بودهاند باغبانهایی که سینه مرز را سوراخ میکردند یک رج علف میگذاشتند و چند خوشه انگور میخواباندند لاش. یک عده هم اصلا عشق میکردند انگور را روی بوته نگهدارند تا توی برف بخورند.
ـ بپّر برو “توره رز” علفه از سر بوته رد کن دو سه تا خوشه انگور بردار بیار!
شب چله یا زمستان که برف پشت بام را پایین میریختند و هیچ چیز درکار نبود بخورند میپریدند سر باغ. یک وجب برف روی بوته را پس میزدند. انگورها را میچیدند و تازه تازه میخوردند.
پشت دو لنگه در بالاخانهی سابقالذکر بوی ترش و ملسی پیچیده و چند خط آوینگ انگور به صف شده و تاب میخورد؛ هر کدام پستان پر شیر گاوی که دستی هنوز ندوشیدهش. دیگر چه؟ چند رقم غربیل پسته شوری، اره و مشار، دیزَندان، خورجین الاغ و دسته بیل و کلنگ و چوب دست و غیر از اینها که گلِ میخ دیوار و توی رف تاقچهها و لای درز تیرچوبهای سقف بالاخانه جا گرفتهاند. ده پانزده تا خُم و سَخسی لعابی هم، قد و نیم قد، قطار شدهاند پای یکی از دیوارها؛ زنان از کار افتاده. آخرین بار خدا بداند کِی سرِ هر کدام از خمها را به هوای یک پیاله گِلّه ترشی یا هندوانه زالک یا یکی دو آبگردان شیره و یا سرکه برداشتهاند.
همه ساله میسپرد به پسرهاش هندوانههای نارس خیارلُق را بیاورند خانه زالک بندازد. همیشه برای پوچال شیره نقشه داشته. پوچال مرده ست برای زالک؛ بخوابانیش کف تاغار و آن وقت هندوانهها را لابهلاش بچینی و زمستان نوبر کنی! قدیم آنهایی که انگور نداشتند برای پوچال صف میکشیدند. آشناها و در و همسایه تا بو میکشیدند و میفهمیدند جایی شیره بار گذاشتهاند پیغام میدادند که فلانی ما لازم داریم. همه را میریختند توی دبه و مبلغی هم آب ولرم روش که بشود سرکه. فقط باید جاش گرم میبود و نمیچایید مثلا باید چند تا کهنه لحاف میکشیدند سر ظرف و چند روز رهاش میکردند به همین حال بماند که بعد نمنم سرکه بیندازد.
صغری خانم کهنزنیست برای خودش. تا به این ساعت دو شاه دیده است و دو رژیم. اما ده پانزده سالیست که رنگ بالاخانهش را (دو قدم راه) ندیده. پا ندارد. خیلی جان داشته باشد بتواند خودش را نشستنکی برساند تا پای حوض و خلا و دم پلکان بالاخانه و بس. به وقت خودش اما کارها کرده است. حاصل که میآمده پستهی یک محل را همین جا توی حیاط خانهش میشسته؛ آب را ول میکرده توی تاغار، پستهی دو پوست روش، جوراب ریسی به پا توش و لگد به جانِ بار. بعد آبکش و سرآخر پختِ زمین؛ مهتابیشان یک تخته میشده پسته. شاهدش هم دو درخت پسته قابل عرضی که روزی اینجا و آنجا از زیر غربیل پستهی زن خانه در رفتهاند، دل باغچه جا گرفتهاند و پاگیر این نقطه از شهر شدهاند. (هم سن پسرهای صغری خانم نباشند قطع به یقین هم سن نوههاش هستند!)
چند برابر بیشتر از آنچه باید، عرق ریخته و سکهدانش را هم (خدا بدهد برکت) به طریق اولی پر کرده. اما چون عشق طلا و عتیقه و شکستنی بوده (او هم یکی مثل بقیه زنهای قزوینی) برداشته داده به چراغ گلدانی، قاب و قدح، سه شاخه، لاله پایه ورشو، قهوه سینی و قوتخوری و تنگ شربتخوری و گلدان دست دلبر و طوق و گوشواره و دستبند طلا و قس علی هذا. چراغهاش در تمام این هشتاد و اندی سال سو نزدهاند، چه آنهایی که در شبی بارانی از “دباغان” آمدهاند “مغلواک” و از روی طبق چراغ رفتهاند سر طاقچهها و چه آنهایی که بعدها علاوه شدهاند.
امسال هم آوینگ بستهاند. “گلستان” زن همسایه دستی رسانده اما همه از دم خشک شدند. شدند کشمش؛ بس که گرمش کرد و آتش بارید.
فدای سرت صغری خانم، بگو دل خوش باشد! سال بعد (اگر ماندیم) دو نخ انگور طلب ما!