تک چرخ به سوی کما!!
- شناسه خبر: 71693
- تاریخ و زمان ارسال: 28 آبان 1404 ساعت 07:30
- بازدید :

گزارش ـ محمد بهرامی: خیابانهای شهر مملو از افرادی شده است که با موتورسیکلت، یا حرکات زیگزاگی انجام میدهند و یا تکچرخ میزنند. بعضا هم چند نفر با هم کورس گذاشتهاند! آن هم در اوج ترافیک تا ببینند چه کسی زودتر از لابهلای ماشینها عبور کرده و به مقصد میرسد. برخورد با عابرین پیاده و خودروها و یا زمین خوردن به خاطر تکچرخ زدن، کمترین اتفاقی است که برای این افراد رخ میدهد. بیمارستانها نیز مملو از افرادی است که دچار حادثه با موتورسیکلت شدهاند، نمونهاش را میتوان در همین بیمارستان شهید رجایی قزوین دید.
این اتفاقات اما، درس عبرت نمیشود و همچنان میبینیم که جوانان بسیاری، بلافاصله بعد از سوار شدن بر موتور، حرکات خطرناک انجام میدهند. پایان هیچ کدام از این حرکات خوش نیست. شکستگی دست و پا، جراحتهای شدید ظاهری و بعضا کما و مرگ مغزی، کمترین عاقبت برای این افراد است. اینگونه تخلیه انرژی و به اصطلاح تفریح کردن و یا کلکلهای جوانانه، همچنان ادامه دارد و متاسفانه خانوادههایی که در این راه داغدار میشوند.
تک چرخ، پایان یک زندگی نو!
خیابان شلوغ بود، ماشینها پشت سر هم ایستاده بودند و کمی پایینتر، چراغ راهنمایی قرمز شده بود. پسرک با موتور از لابهلای ماشین بیرون آمد، جلوی موتورش را بلند کرد و با تک چرخ، به حرکت ادامه داد و پشت چراغ رسید. هر آن ممکن بود با ماشینهای اطرافش برخورد کند اما او توجهی نداشت و با سبز شدن چراغ، از چهارراه عبور کرد اما بعد از چهارراه دوباره تکچرخ زد و دور شد. رانندگان همه شاکی بودند و صدای اعتراضشان بلند شد. او دور شد و سرانجامش را ندیدیم اما سرانجام جوان دیگری را دیدیم که دردناک بود…
«جوان بود و رعنا، پشت لبش تازه سبز شده بود، از کودکی او را میشناختم. راستش نسبت فامیلی دور هم با هم داشتیم؛ پسر خوبی بود، شور و شوق جوانی داشت، مانند بسیاری از همسن و سالانش دوچرخهسواری میکرد، موتور سوار میشد، با موتور سر کار میرفت و میآمد. تازه وارد شغل مکانیکی شده بود ولی همین شور و شوق جوانی، زندگی را از او گرفت! بارها دیده بودمش که با دوچرخه و با موتور تک چرخ میزد و از این خیابان به آن خیابان میرفت؛ یک بار هم به خودش گفتم.»
بارها به او گفتم که از این کارها نکن عاقبت خوبی ندارد. اطرافیانمان را دیده بودم، کسی را میشناختم که به خاطر تک چرخ زدن، زمین خورده بود و قریب به ۲۰ روز در کما بود ولی خوشبختانه از کما خارج شد. قصه تلخ او همیشه مرا میآزرد و دوست نداشتم کس دیگری را ببینم که به چنین سرنوشتی دچار میشود. من میگفتم اما انگار پسرک برایش اصلا اهمیت نداشت او لبخند میزد و کار خودش را میکرد! هر روز میدیدمش که از خیابان عبور میکرد تک چرخ زده بود و از بالا به پایین میرفت، کاری که بسیاری دیگر از جوانانی که موتور میخرند انجام میدهند، اما راستش از تهش خبر نداشتند و یا حداقل اگر داشتند هم به روی خودشان نمیآوردند و یا گمان میکردند که این اتفاق تلخ برای آنها رخ نخواهد داد و این فقط برای دیگران است.
اما پایان این داستان هم اصلا خوب نبود! پسرک در یکی از خیابانهای شهر در حالی که تک چرخ زده بود و دوستش نیز بر ترک موتور نشسته بود زمین خورد هر دو بیهوش شدند، ترک موتورسوار بعد از مدتی در بیمارستان به هوش آمد اما پسرک دیگر هرگز به هوش نیامد، او در کما بود و سرانجام نیز دچار مرگ مغزی شد و از دنیا رفت. خانواده و اطرافیانش در غم از دست دادن او به سوگ نشستند اما دیگر فایده نداشت، کار از کار گذشته بود و کسی نمیتوانست کاری انجام بدهد .
جراحت شدید صورت، حاصل تک چرخ زدن!
گذشت، گفتیم شاید همین یک مورد باشد، اما متاسفانه یکی دیگر از دوستان که اتفاقا همسایهمان هم بود را مقابل درب مغازه دیدم که با دست و صورت و خونین نشسته، صدایم زد و گفت: «کمی آب به من بده».
گفتم: چه اتفاقی افتاده است؟
حرفی نزد برایش آب بردم تا دستهایش را بشوید. صورتش شدیدا زخمی شده بود و زیر چانهاش بر اثر کشیده شدن روی آسفالت خیابان کلا از بین رفته بود، کاری از دست کسی ساخته نبود، آب بردم دستهایش را شست .
دوباره پرسیدم: چه اتفاقی افتاده؟
گفت : «تک چرخ زدم و به زمین خوردم».
گفتم: چرا با وجود اینکه از خطرات کاری که انجام میدهی مطلع هستی باز هم این کار را میکنی؟!
گفت: «جوانی است و لذتهایش، با دوستم بر سر این موضوع، کری داشتیم که ببینیم چه کسی بیشتر تک چرخ میزند، چند بار این کار را کردم و اتفاقی نیفتاد ولی بار آخر زمین خوردم و صورتم زخمی شد.»
نگاهی به موتورش انداختم، پلاک نداشت و چراغ جلو به همراه تعداد زیادی از قطعات آن شکسته بود و خسارت زیادی دیده بود.
پرسیدم: پس پلاک موتورت کجاست؟
گفت: «باز کردهام که پلیس نتواند جریمه کند ( با لبخند)».
وضعیت صورتش چندان جالب نبود، جراحت شدیدی داشت و نیاز بود که هرچه سریعتر به بیمارستان و یا درمانگاه مراجعه کند. بارها به او گفتم که به درمانگاه برو تا زخمت را پانسمان کنند، اما می ترسید و به همین خاطر با کمی تمیز کردن زخم، آن را با دستمال کاغذی بست و سوار موتور شد. درکمال تعجب به محض سوار شدن، دوباره تک چرخ زد و 50 متر با همان حالت رفت. من مانده بودم که چرا با وجود اینکه زمین خورده و جراحت شدید دارد باز هم برایش درس عبرت نشده و باز هم کار خود را انجام میدهد.
تخلیه انرژی به قیمت جان
با وجود اینکه بارها و بارها این اتفاق برای بسیاری از آنها افتاده است ولی انگار دوست ندارند که این درس عبرتی برای آنها شود، با وجود اینکه این حرکت موتورسواران، کشته هم داده و هم بسیاری را راهی بیمارستان و کما کرده است باز هم جوانان از این کار دست برنمیدارند! دلیل آن را نمیدانم اما دلم به حال پدر و مادرشان میسوزد پدر و مادری که با خون دل فرزندانشان را بزرگ میکنند اما آنها در کمال بیاحتیاطی، خود را به کشتن میدهند! راههای بسیاری برای تخلیه انرژی جوانی وجود دارد اما نمیدانم چرا جوانان همیشه بدترین و سختترین راه را برای آن انتخاب میکنند. ای کاش آنها بتوانند انرژی خود را حداقل در جاهای دیگر مثل مسابقات ورزشی تخلیه کنند اما آنها تک چرخ زدن را میپسندند.







