این «کرونای» لعنتی چرا ولمان نمی‌کند؟!


ا. امیر دیوانی
عمر اگر خوش گذرد، زندگی خضر کم است ور به ناخوش گذرد، نیم نفس بسیارست (حسن بیک رفیع قزوینی) عمری پی آرایش خورشید شدیم آمد ظلمات عصر و نومید شدیم دشوارترین شکنجه این بود که ما یک‌یک به درون خویش تبعید شدیم (شفیعی کدکنی) خون می‌خورم این چه زندگانیست جان می‌کنم این چه شادمانی است؟! (نظامی) قدم نحس و نامبارک «کرونای» لاکردار چند سال است که همه‌ی کاسه کوزه‌های بندگان خدا را حسابی به هم ریخته و تا دستش می‌رسد آدم‌ها را یکی‌یکی مثل برگ خزان به زمین می‌ریزد! همگی در هول و هراسند، دل و دماغ هیچی را ندارند و کسی از یک ساعت دیگرش خبر ندارد که چه بلایی به سر خودش یا کس و کارش می‌آید! چه دردسرتان بدهم، خلق‌ا... از صغیر و کبیر گرفته از این مرض کوفتی روز و شب ندارند و ترس و لرز مثل خوره به جانشان افتاده، کاسه‌ی چه کنم، چه کنم دست‌شان گرفته‌اند و نه راه پس دارند، نه راه پیش! میانه‌ی رفقای جان در جانی، که سری از هم سوا داشتند به خاطر این بلای ناگهانی شکر آب شده و به هم خورده است! آشناهای دو جان در یک قالب از هم رم می‌کنند و به جای درست دست دادن، مشت‌هایشان را به هم می‌کوبند. تنها راه تماس مردم با هم همین تلفن‌های همراه وثابت شده که باید گفت الهی نور به قبر «گراهام بل : مخترع تلفن ببارد که باعث شده آدم‌ها دست‌کم صدای همدیگر را بشنوند و از حال خراب هم با خبر گردند! فاصله گرفتن‌های یک متر و نیمی و سه متری و توی قرنطینه حبس شدن‌ها کار را به جایی رسانده که باعث شده بچه، نوجوان، جوان و پیر بی‌نوا توی لاک خودشان باشند و آن‌قدر طول نمی‌کشد که این جور گوشه‌گیری‌های اجباری و رو به دیوار نشستن‌ها، جایش را به افسردگی دلزدگی، بدعنقی، بی‌حوصلگی و کلافه شدن می‌دهد! تازه آن وقت هم «خر بیار و باقالی بار کن!» و باید گفت: «عروس خیلی خوشگل بود، سالک هم در آورد!» داشتم این درد دل را می‌نوشتم که یکهو دو بیت «عمعق بخاری»؛ شاعر اسمی قرن ششم یادم افتاد که ضرب‌المثل هم شده است: و آن سبزه که بر عارض نو خاسته شد تا ظن نبری که حسن تو کاسته شد در باغ رخت بهر تماشای دلم گل بود و به سبزه نیز آراسته شد خلاصه جانم برای‌تان بگوید که خلق‌ا... از دولت سر این مرض لامصب که انشاءا... برود و برنگردد چاره‌ای ندارند غیر از این که از یکدیگر کناره‌گیری کنند؛ به این‌جا و آن‌جا نروند؛ همه چیز برای‌شان زهر هلاهل شود، شام عروسی را خورده نخورده بزنند به چاک؛ زنده‌مانی ‌کنند نه زندگی و پیه هر ناخوشی را به تنشان بمالند تا غیر غیب و ترکش کرونا به جانشان نخورد و دلشان به این خوش باشد که از چنگ عزرائیل زورکی قسر در رفته‌اند. غافل از آن که به قول «فرخی یزدی» دلسوخته که از ته دل گفته است با خودشان این طور زمزمه کنند: زندگی کردن من، مردن تدریجی بود هر چه جان کند تنم، عمر حسابش کردم یا صدا به صدای «شهریار» مادر مرده و درد دنیا کشیده بدهند و بگویند: از زندگانی‌ام گله دارد جوانی‌ام شرمنده‌ی جوانی از این زندگانی‌ام همه خیال می‌کنند: «مرگ خوبه برای همسایه!» این بدحالی کوفتی که روی وبا و طاعون را هم سفید کرده، باعث شده که آدم‌ها روز به روز از هم واهمه داشته باشند و همدم و مونسی پیدا نمی‌شودکه اقلا انسان دو کلمه با این و آن درد دل بکند تا دلش واشود! تازه در این وسط «تنهایی» هم قوز بالاقوز شده تا جایی که فریاد پیر دیر یعنی زنده‌یاد: «شهریار» خاطرخواه و خون به جگر هم از بی‌کسی این طور به هفت آسمان رسیده است: چند بارد غم دنیا به تن تنهایی وای بر من، تن تنهایی و غم دنیایی تیر باران فلک، فرصت آنم ندهد که چو تیر از جگر ریش، برآرم وایی لاله ای را که بر او داغ دورنگی پیداست حیف از ناله‌ی معصوم هزار آوایی تا نه از گریه شدم کور، بیا، ورنه چه سود از چراغی که بگیرند به نابینایی یا: می‌کند بر سنگ خارا داغ تنهایی اثر بیستون خاموش شد تا کوهکن از پا فتاد (صائب تبریزی) خلاصه هیچ چیز به آدمیزاد «حال نمی‌دهد» و به مذاقش خوش نمی‌آید! کسی پیدا نمی‌شود که سرگردان و نگران نباشد. مرادم: مولانا «صائب تبریزی»، شاعر نازک خیال و باریک اندیش چه خوش گفته است: لذت نمانده است به آینده‌ی حیات با عیش‌های رفته، دلی شاد می‌کنیم از بی‌کسی و مرگ و میر تحفه‌ی «کرونا» باید گفت: همه به هم بی‌اعتنا حتی به مرگ همدیگه کسی اگه کمک بخواد کی می‌دونه، اون چی می‌گه؟! یا به قول «اثیرالدین اخسیکتی» شاعر: کار ستمت به جان رسیده وین کارد به استخوان رسیده خوب است این دلنوشته را با دعای بیست و سوم «صحیفه‌ی سجادیه» تمام کنم تا قوت قلبی برای همه‌مان باشد: پروردگارا، تندرستی را لباس تنم کن و سراپایم را به سلامت فروپوشان و صحت را به من صدقه ده و آن را مال من کن و چونان فرش، زیر پایم بگستران و آن مایه‌ی بیماری که در من است به تندرستی بدل فرما و میان من و سلامتی در این و آن جهان جدایی میفکن! توصیه‌های زنده یاد: «جبران خلیل جبران» پروردگارا! به من آرامش ده تا بپذیرم آنچه را که نمی‌توانم تغییر دهم دلیری ده تا تغییر دهم آنچه را که می‌توانم تغییر دهم بینش ده تا تفاوت این دو را بدانم مرا فهم ده تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن مطابق میل من رفتار کنند.

يكشنبه 6 شهريور 1401
03:19:51
 
 
Copyright © 2024 velaiatnews.com - All rights reserved
E-mail : info@velaiatnews.com - Power by Ghasedak ICT