ا. امیردیوانی
در این نوشتار یادی از شادروان محمدعلی کریمخانی، نواخوان، مرثیه خوان و نوحه خوان، بلندآوازهی قزوینی تبار میکنیم.
همه رفتند از این دشت خراب
جای پایی هم از آن تنها نیست
چشم بر هم بزنی از ما نیز
دشت خالی است ولی تنها نیست
***
در وحشت مرگ، بیم تنهایی نیست
یاران عزیز، آن طرف بیشترند
***
گرگ اجل یکایک از این گله میبرد
وین گله را نگر که چه آسوده میچرد
***
نقش پای رفتگان هموار سازد راه را
مرگ را داغ عزیزان بر من آسان کرده است
***
روشن شود هزار چراغ از فتیلهای
یک داغ دل بس است برای قبیلهای
***
مقدار یار هم نفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد، قیمت بداند آب را
تامژه بستیم، قیامت رسید
مرگ چه خواب سبکی بوده است
خوانندگان گرانمایه:
اگر دارالعباد و مروج شیعه یعنی اردبیل به اذان سحرآمیز، جانبخش و ملکوتی موذن زاده، مایهی افتخار شیعیان عالم، به خود میبالد و «زینب زینب سوزناک و دلخراش برادرش سلیم، اشک در دیدهها میغلتاند و صدای سهمگین و سینه کوبی اندوهبار دلسوختگان به فلک میرسد، چنانچه تبریز دلاورخیز و هنر دوست به نوحهها و مرثیهسراییهای جانسوز آذری و فارسی زبان حجت الاسلام نیر تبریزی، که به محتشم کاشانی سراینده و مرثیهسرا پهلو میزده، به خویش مینازد؛ حال وقت آن رسیده است که قزوین زادگاه بلند آوازگان و هنرمندان نامدار به وجود نازنین زندهیاد محمدعلی کریمخانی مباهات نماید که در سال 1329 در شهر نرجه از توابع تاکستان دیده به جهان گشود و بعد از سالها سرسپاری و خدمتگزاری جانانه و از روی صدق و صفا به خاندان عصمت و طهارت، بعد از دست و پنجه نرم کردنهای شبانهروزی و بیامان با بیماری خانمان براندازی در 72 سالگی چهره در نقاب خاک کشید و با کارنامهای سفید به دیار معبود شتافت. روحش شاد!
چندی پیش صد افسوس که ناقوس مرگ شادروان محمدعلی کریمخانی هم به صدا درآمد که شوربختانه از شنیدن این خبر ناگوار، تنم به لرزه افتاد و پریشانخاطر شدم! طنین نوای این مرحوم، یاد امام مهربانی را در بند بند یاختههای وجودم زنده میکرد. شاید حتی جمعی اسمش را نشنیده باشند ولی صورت دلارام، سوزناک و در عین حال روحبخش او که قطعهی «آمدم ای شاه پناهم بده» را روی شعر زنده یاد حبیبا... چایچیان تبریزی متخلص به «حسان» و با آهنگسازی آریا عظیمینژاد را بیشک شنیده و شاید گریه سر داده باشند. آن تازه درگذشته، خوانندهی پیشکسوت آیینی و مذهبی بود و با شنافتن به دیار باقی جامعهی هنری، موسیقیایی و مشتاقان آوای خوش خویش را غرق عزا و ماتم میساخت و دلها را راهی زیارت ثامن الحجج و همان ضامن آهو میکرد. ذاکر و خادم اهل بیت (ع) بود و سرتاسر عمر پرثمرش را وقف گسترش معارف الهی و صرف بسط محبت از طریق مناجات خوانی و مداحی اولیا و انبیاء (ع) مینمود.
مخاطبان رسانهی ملی قطعا شنوندهی صدا و هنرنمایی خالصانه و متعهدانهی استاد کریمخانی در برنامههای رادیویی و تلویزیونی بودهاند. خوب یادمان هست که با قطعهی ویژهی امام رضا (ع) چگونه دل را به زیارت امام همام روانه میکردیم و دست ارادت بر ضریح عاشقی میرساندیم.
مرحوم کریمخانی با نغمهای ملتمسانه، جگرسوز و بغضآلود از سر دلخستگی خطاب به بارگاه مقدس حضرت علی بن موسی الرضا(ع)، این سان ندا در داده است.
مخاطبان عزیز:
یک لحظه تصور کنید که در آستان مبارک بارگاه حضرت امام رضا (ع) شرف حضور دارید پس لطفا این شعر را با حضور قلب، نجواکنان تکرار فرمایید:
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
دور مران از در و راهم بده
ای که حریمت به مثل کهرباست
شوق و سبک خیزی کامم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جان سوز به آهم بده
آمدم ای شاه پناهم بده از کجا آمد؟
این شعر روی سرودهای از زندهیاد حبیبا... چایچیان تبریزی متخلص به «حسان» ساخته شده است. شادروان چایچیان راجع به ماجرای سروده شدن شعر گفته بود: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به 14 معصوم (ع) را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، پزشک را خبر کردیم. او مشغول گرفتن نوار قلبی شد و وقتی خواست برود واسفا مادرم سکتهی دیگری کرد! من خبر را به اطلاع پزشک رساندم.
وی به من گفت: «کسی که این گونه سکته کند، کمتر زنده میماند.» به هر صورت، پزشک راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم: «آرزوی شما چیست؟» جواب دادند: آرزویم این است که یک بار دیگر حضرت رضا (ع) را زیارت کنم.» و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان سخت بود و حال خوبی نداشتند به طوری که من دو بازویشان را میگرفتم تا بتوانند حرکت کنند. با هواپیما به مشهد رفتیم. نمیدانم در ایام تولد حضرت رضا (ع) بود یا شهادت. حرم خیلی شلوغ بود وارد شدن به حرم هم یقینا مشکل و حتی برای مادرم ناممکن بود. گفتم: «مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارت است.» گفت: «ما قدیمیها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمیچسبد.» هر چه کردم، دیدم مادرم قبول نمیکند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت میکردیم. در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد. تمام توجهم را به شعر و الهامی که عنایت شده بود، جلب کردم. دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید. وقتی شعر به «تخلص» رسید، دیدم مادرم با آن ازدحام، که آدم سالم نمیتوانست راه برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را میبوسید و من هم ضریح را بوسیدم و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین روزهای عمرش است این شعر که حاصل این اخلاص و لحظات شاعرانه و عرفانی است، بعدا با همکاری عظمینژاد آهنگساز و مرحوم کریمخانی به اثری فاخر و ماندگار تبدیل شد و به صورت بهترین یادگار عمر زنده یاد کریمخانی درآمد.»
سرودهی پندآموز ژاله اصفهانی، سرایندهی معاصر در مورد زندگی هنری و اخلاق کریم خانی صادق است که گفته:
زندگی، صحنهی یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمهی خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
شیفتگان شعر و ادب: بیایید پند زندگی بخش مولوی را به گوش جان بشنویم:
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه زیکدیگر نمانیم
غرضها تیره دارد دوستی را
غرضها را چرا زا دل نرانیم؟!
گهی خوش دل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم؟!
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم
به قول شاعر شوریده دل «عماد خراسانی»
یک شبی را که در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر
یا به گفتهی «صفی علیشاه اصفهانی»:
دم غنیمت دان که عالم یک دم است
هر که با دم همدم است، او آدم است