شکاف نسل‌ها در جریان ناپایدار زندگی


رومینا اسماعیلی‌پور
پای صحبت بزرگ‌‌ترها و به اصطلاح، قدیمی‌ترها که می‌نشینیم و به خاطرات دوران جوانی‌شان بودند گوش می‌دهیم، به وضوح تفاوت‌هایی از سبک زندگی، رفتار و نگرش آنها در میان صحبت‌هاشان نمایان می‌شود. گاه مسیر این حرف‌ها سمت‌وسویی بحث‌برانگیز، جانبدارانه و بغض‌آلود پیدا می‌کند و گاهی تنها برای نصیحت و در اختیار قرار دادن تجارب سال‌ها زندگی است؛ اما به ‌راستی چه جریاناتی ما را با خود همراه می‌کند تا متفاوت از یک دهه و یا حتی چندین دهه پیش‌از خود بیندیشیم و زندگی خود را بر اساس این نگرش متفاوت بنا کنیم؟ چه اتفاقی درحال وقوع است و منشا این اختلاف از کجا نشات می‌گیرد؟ چه چیزی باعث شکاف و حتی گاهاً اختلاف بین نسل‌ها در خانواده می‌شود؟ در این گزارش به گفت‌وگو با افرادی از دوره‌های متفاوت پرداخته و سعی داریم کمی دقیق‌‌تر به بررسی این‌موضوع بپردازیم. ـ دغدغه‌ی من خانواده است نسترن زنی 66 ساله و متولد دهه 30 است. شاغل بوده و دست‌هایش گواه رنج سال‌ها سختی، کار و تلاش برای زندگی‌ است. از او درباره سال‌های جوانی، اهداف و آرزوهایی که در سر می‌پروراند سوال می‌پرسم. جوابی که می‌دهد کمی غافلگیرم می‌کند: در آن زمان به مسئله خاصی فکر نمی‌کردم. یعنی می‌شود این‌طور گفت که هیچ چیزی ذهنم را آن‌قدر درگیر نمی‌کرد! البته تا پیش ‌از ازدواج چنین ذهنیتی داشتم. در چهارده‌سالگی ازدواج کردم و بعد از آن مجالی برای فکر کردن به خودم، اهداف و زندگی‌ام نداشتم. در پانزده‌سالگی اولین فرزندم به دنیا آمد و بعد از آن بچه‌های دیگر... همین بچه‌ها هدف من شده‌اند. خانواده‌ی متمولی داشتم. پدرم همیشه حامی بود و حسرت داشتن چیزی بر دلمان سنگینی نمی‌کرد؛ جز محبت… بعدها سعی کردم برای بچه‌هایم تمام این کاستی‌های احساسی را جبران کنم. او ادامه می‌دهد: از طرفی بعد از اینکه به سن معینی در خانواده می‌رسیدیم زمزمه‌ی ازدواج در گوشمان خوانده می‌شد. یعنی ما تا یک مدت کوتاه و محدودی دوران کودکی داشته و بعد از آن به سرعت همه‌چیز تغییر می‌کرد؛ رنگ می‌باخت و خودمان را در خانه‌ی شوهر با چند بچه قد و نیم قد می‌دیدیم. در حالی ‌که خودمان هنوز بچه بودیم! *** محمد متولد 1342 است. لیسانس مدیریت دولتی دارد و درحال‌حاضر بازنشسته‌ی شرکت آب منطقه‌ای قزوین است. محمد برایم تعریف می‌کند: جوانی ما با دوران انقلاب مصادف شد. سال 59 که ما دیپلم گرفتیم دانشگاه‌ها به دلیل انقلاب فرهنگی تعطیل شدند‌ و از طرف دیگر جنگ تحمیلی شروع شد. جنگ از یک‌ طرف، دغدغه‌ی پیدا کردن شغل از طرف دیگر و همین‌‌طور به دلیل اینکه من ورزشکار حرفه‌ای بودم دغدغه‌ی ورزش هم به آن اضافه شد. مسلماً دغدغه‌هایی که در آن زمان من و هم ‌نسل‌هایم داشتیم به تبعیت از زمان و شرایط جنگ، خیلی سخت می‌‌توانستیم راهی برای رسیدن به آن‌ را پیدا کنیم و یا حتی پیش می‌آمد که این مسیر به بن بست برسد و به ‌طورکلی راه رسیدن برای ما بسته شود. او اضافه می‌کند: تشکیل زندگی و خانواده و تربیت فرزندها هم بعد از رسیدن به سنی معین مطرح می‌شد. بالاخره الان هم به سنی رسیده‌ام که 50 سال را رد کردم و تنها هدفی که برایم باقی‌مانده آسایش و رفاه بچه‌ هایم است. هم‌نسل‌های من سختی‌های زیادی را پشت سر گذاشته‌اند تا به این مرحله برسند. در حال حاضر هم، تورم، بیکاری فرزندان و… مسلماً زندگی را به کام ما تلخ می‌کند. محمد در انتهای صحبت اضافه می‌کند: زندگی همیشه خوب و یا همیشه سخت نیست. بلکه بسته به شرایط جامعه متغیر است. به‌هرحال این سختی‌ها جزئی از زندگی ما شده‌است. اصل زندگی هم همین است. ساختن، پیش رفتن و تحمل سختی… تا این‌جای گفت‌وگو متوجه می‌شوم که خانواده رکن اصلی در زندگی هر فرد بوده و نقش بسزایی در تعیین چهارچوب زندگی در دهه‌های پیشین ایفا می‌کرده‌ است و افراد پس‌از تشکیل خانواده از فردیت فاصله گرفته و کم‌کم این نوع دیدگاه برایشان محو و پوچ می‌شد و به جای آن سرمایه‌گذاری بر فرزندان در اولویت قرار می‌گرفت. ـ اولین دختری که در خانواده به دانشگاه می‌رود! نگین لیسانس مترجمی زبان آلمانی و حسابداری دارد. متولد دهه 60 است و از دوران جوانی و نوجوانی‌اش این‌طور می‌گوید: در دوران 17 ـ 18 سالگی تمام تمرکزم بر روی تحصیل و کنکور بود . اما این‌موضوع تنها دغدغه‌ام نبود! می‌شود گفت رهایی از رسم و رسوم خانواده و ازدواج و جلب رضایت آن‌ها برای تحصیلم در آن زمان اهمیت بیشتری داشت. می‌دانستم که درس همه‌چیز نیست؛ به‌همین دلیل بعد از گرفتن لیسانس شروع به تدریس زبان کردم. فکر می‌کردم کار می‌کنم، ازدواج می‌کنم و زندگی یکنواختی خواهم داشت اما بعد از تجربیات اجتماعی و سیاسی ای که داشتم نوع دیدگاهم به زندگی تغییر کرد. من در خانواده‌ی سختگیری زندگی کردم و بزرگ شدم. ما با کسی رفت‌وآمد نداشتیم. در جامعه نبودیم و من اولین دختری بودم که در خانواده دانشگاه می‌رفت! دیدن تفاوت‌های جامعه با زندگی خانوادگی‌ام آدم دیگری با اهداف جدید از من ساخت. الان طرز فکرم به سمت‌وسوی تغییر قوانین و بهبودی اوضاع، نه برای خودم بلکه برای مردم جامعه تغییر کرده است. او این‌طور ادامه می‌دهد: چیزی که در ذهن من شکل می‌گرفت و دغدغه‌های من را تعیین می‌کرد خانواده‌ام بود. پیش‌تر هم اشاره کردم طرز تفکر خانواده‌ام این بود که پس‌از گرفتن دیپلم دختر باید ازدواج کند و من می‌خواستم فراتر از این دیدگاه حرکت کنم. پس از دوران راهنمایی شروع مقاومت زیادی کردم تا بتوانم وارد دانشگاه شوم و بعد از گرفتن دیپلم ازدواج نکنم. البته در آن زمان تفکر بیشتر خانواده‌ها در مورد دختران همین بود. قوانین سخت، چارچوب‌گذاری‌های سخت‌‌تر و نهایتاً آینده دختران در رفتن به خانه بخت خلاصه می‌شد. الان رنج بیشتری می‌کشم چون بیشتر می‌فهمم و این علاقه‌ام برای ایجاد دگرگونی سرتاسر رنج است. *** در دهه 30 تا 50، ازدواج یکی از اهداف مهم در زندگی افراد بود. این نقش پذیری از جانب خانواده‌ها به فرزندان آموزش داده می‌شد اما در طی گفت‌وگو با چند دهه از افرادی که در نسل‌های بعدی متولد شده‌اند و نگین تنها یکی از آن چند نفر بود به نظر می‌رسد که این هدف رفته ‌رفته در میان جوانان اهمیت خود را از دست داده و اهداف دیگری جایگزین آن شده‌اند. مهدی 25 ساله و متولد سال 1375 است. دانشجوی ارشد مواد متالوژی است و شغلی ندارد. علاقه زیادی به کارکردن از سنین پایین داشته اما با مخالفت جدی خانواده نسبت به کار و تشویق به ادامه تحصیل مواجه می‌شود. علاقه‌ی زیادی به رانندگی حرفه‌ای دارد اما به دلیل نبود امکانات در منطقه‌ی زندگی‌اش هیچ ‌وقت به این آرزویش نرسیده. او می‌گوید: الان دلم فقط می‌خواهد آدم خوبی برای جامعه باشم. به حال روحی نامساعدم برسم و از نابسامانی روحی که قرار گرفته‌ام خارج شوم. تمایلی به جمع ندارم. از دوستان فاصله می‌گیرم و رابطه‌ام با خانواده آن ‌طور که باید مطلوب نیست. او ادامه می‌دهد: ما دست ‌پرورده‌‌ی این جامعه، محیط و اطرافیان هستیم و خب محیط و شرایط الان، شاید بهتر بود به ‌جای تحصیل و گوش کردن به اصرار خانواده برای ادامه تحصیل، کار پر رونقی پیدا می‌کردم. شاید این‌طور وضعیت بهتری داشتم . ولی زندگی هنوز در جریان است و با وجود این بالا و پایین‌ها هنوز زیبایی‌های خودش را دارد. ـ می‌خواهم مستقل از خانواده زندگی کنم یکی از نسل‌های جوان و نزدیک به زمان کنونی جوان‌های متولد دهه‌ی 80 هستند . الهام متولد سال 81 و دانشجوی نقاشی است. به عکاسی علاقه‌ی زیادی دارد. از او درباره‌ی اهداف و دل مشغولی‌هایش میپرسم که جواب می‌دهد: به رشته‌ی عکاسی علاقه‌مند هستم و دوست دارم که در زمینه‌ی عکاسی فعالیت و پیشرفت کنم. ولی برای اینکه به طور حرفه‌ای شروع به کار کنم بیشتر به تجربه نیاز دارم. از یک طرف هم احساس می‌کنم وقت آن رسیده که برای خودم کاری داشته باشم. دقیقا بزرگترین مشغله‌ی فکری من این است که بتوانم شغل مناسبی برای خودم پیدا کنم. شغلی که هم بتوانم استعدادهایم را تقویت کنم و هم از آن لذت ببرم. از طرفی دیگر از لحاظ مالی نیازهای خودم را برطرف کنم. می‌خواهم مستقل شوم و نیازی به کمک مالی خانواده نداشته باشم. ولی هنوز موفق نشده‌ام که کار مناسبی پیدا کنم. به همین خاطر در تلاشم که با استفاده از هنر و فنونی که تا به الان یاد گرفته‌ام کارآفرینی کرده و فعالیتی را برای نزدیک شدن بیشتر به استقلال مالی و فکری شروع کنم. او ادامه می‌دهد: دغدغه دیگری که دارم در مورد تحصیل است. از طرفی علاقه دارم که ادامه تحصیل بدهم و از طرفی دیگه وضعیت جامعه به سمت و سویی کشیده شده است که باعث می‌شود فکر کنم؛ آیا این تحصیلات واقعا موثر خواهد بود؟ یا اگر این وقت را صرف کارهای دیگری کنم برایم کار سازتر است. دیدگاه الهام درباره زندگی و آینده برایم پخته، جالب و هوشمندانه است و فکر می‌کنم که جوان‌های امروزی ما چطور به این سطح از بلوغ فکری دست یافته‌اند. الهام می‌گوید: این زندگی و این جریان، مسیر تکاملی برای انسان‌ها از دوران کودکی تا لحظه‌ی مرگشان است. هر انسانی طبق تجربیاتش چیزهای بسیاری یاد می‌گیرد. در شرایط متفاوتی قرار می‌گیرد و همه‌ی این‌ها فرصتی برای یادگیری، تفکر، افزایش شعور و آگاهی و نزدیک‌تر شدن به کمال است. من نیز سعی دارم از هر چیز کوچک و بزرگی در زندگی‌ام استفاده کنم تا هر روز نسبت به روزهای قبل به کمال نزدیک‌تر شوم. ـ خانواده و حکومت شخصیت ما را شکل می‌دهند برای بررسی علت این تفاوت‌ها و تقابل نظرات و دلیل دگرگونی نوع اندیشه‌ها در دهه‌های متفاوت به گفت‌وگو با حمید نبی‌زاده جامعه‌شناس و پژوهشگر علوم اجتماعی می‌پردازیم و بخشی از این نقطه ‌نظرات را برای رفع ابهام از چگونگی این روند بازگو می‌کنیم. نبی‌زاده توضیح می‌دهد: دو دسته عامل مختلف برای تغییر دغدغه‌های مردم در جامعه وجود دارد. ساختارهای رسمی و ساختارهای غیررسمی جامعه و عوامل فردی و مرتبط با اشخاص. اما در جامعه‌ی ایران این ساختارهای رسمی و غیررسمی نقش پررنگ‌تری نسبت به عوامل فردی ایفا می‌کند. در این جا ما ساختارهای کلان را که تاثیر بیشتری نسبت به سایر ساختارها در این روند داشته معرفی می‌کنیم که مهم‌ترین آن حکومت است. در زیر مجموعه‌ی حکومت، ارگان‌هایی از جمله آموزش ‌و پرورش و رسانه قرار می‌گیرد. خانواده ساختار مهم دیگر غیررسمی است که فرهنگ و اقتصاد دو رکن اصلی آن را تشکیل می‌دهند. او ادامه می‌‌دهد: در بحث ساختار حکومت باید گفت که با تغییر هر حکومت مردم آن جامعه دچار تحول و دگرگونی می‌شوند. مثلاً در حکومت قبلی مسائل دینی نقش کمتری ایفا کرده و جامعه برای دسترسی به آن تقلای زیادی می‌کرده‌ است. اما در حال ‌حاضر این دل نگرانی وجود ندارد. به ‌عبارتی مردم خواستار و طالب چیزی می‌شوند که توسط حکومت برای آن‌ها فراهم نمی‌شود. پس دین و اقتصاد در حکومت، نقش مهمی را در شکل‌‌گیری دغدغه‌ی مردم ایفا می‌کنند. آموزش ‌وپرورش که از زیرمجموعه‌های حکومت است باید قدرت بسیاری برای شکل‌گیری دغدغه و اهداف در جامعه ما داشته باشد اما در چند دهه‌ی اخیر این ارگان تضعیف شده است! به ‌نحوی که می‌بینیم نسل جدید دغدغه و دل‌مشغولی نمره و دانشگاه به نسبت دهه‌های پیش را ندارند و تغییر این ذائقه که مردم تمایل خود را به اینکه لزوماً تحصیل‌کرده باشند از دست داده‌اند، از عملکرد ضعیف این نهاد است. نبی‌زاده می‌افزاید: مهم‌ترین ساختار دیگر در شکل‌گیری هدف‌گذاری مردم، اقتصاد است. البته اقتصاد می‌تواند هم تحت تاثیر حکومت قرار بگیرد که اقتصاد رسمی نامیده می‌شود و هم خانواده می‌تواند اقتصادی تحت عنوان اقتصاد غیررسمی را پوشش دهد. در مورد اقتصاد رسمی باید به سطح درآمدی که افراد در برهه‌های مختلف زندگی از جامعه کسب می‌کنند توجه کرد. مثلاً در برهه‌ای که کشور دچار جنگ و یا خشکسالی می‌شود اقتصاد نزول پیدا می‌کند و به تبع آن دغدغه‌های مردم تغییر می‌کند. وی می‌افزاید: فرهنگ ساختار دیگری‌ست که نقش کمتری نسبت به دو مولفه دیگر در جامعه و هدف‌گذاری مردم ایفا می‌کند. حکومت تلاش بسیاری دارد که در این عرصه ایفای نقش کند اما به‌نظر می‌رسد ساختار غیررسمی مثل خانواده و یا دوستان تاثیرات بیشتری در تعیین دغدغه‌های فرهنگی دارند. غم خوراک و پوشاک مجالی برای دغدغه‌مندی باقی نمی‌گذارد. در حال حاضر اگر بخواهیم دسته‌بندی‌ای ارائه دهیم اکثر افراد جامعه دغدغه‌ی اقتصادی برایشان مطرح است و مسئله فرهنگ جایگاه خاصی در بین تعیین دغدغه‌‌مندی مردم ندارد. علت این قضیه هم این است که وقتی افراد جامعه درگیر نیازهای اولیه ازجمله خوراک و پوشاک خود می‌شوند دغدغه‌های دیگر چندان مطرح نمی‌شود. او ادامه می‌دهد: با عبور از ساختار رسمی، ما به مهم‌ترین قسمت ساختار غیررسمی یعنی خانواده می‌رسیم. خانواده از طریق سبک تربیتی و فرهنگی‌ای که به فرزندان ارائه می‌کند و همچنین از طریق فضای اقتصادی و رفاهی می‌تواند در شکل‌گیری این دغدغه‌ها بسیار تاثیرگذار باشد. ممکن است فردی در خانواده‌ای بی‌بضاعت رشد کند و تا آخر عمر دغدغه‌ی پس‌انداز پول را همیشه همراه خود داشته باشد حتی اگر به رفاه مالی دست یابد. یا فردی که در خانواده‌ای متمول متولد می‌شود ممکن است دغدغه مصرف‌گرایی و تفریحی پیدا کند و مسائل این‌چنینی برایش مهم‌تر از سایر مسائل باشد.

يكشنبه 2 مرداد 1401
03:20:17
 
 
Copyright © 2024 velaiatnews.com - All rights reserved
E-mail : info@velaiatnews.com - Power by Ghasedak ICT