مجید رحمانی
گاهی اوقات یک قطعه عکس، یک بیت شعر، نوشته و گفتوگویی بین دو نفر میتواند منشاء یک ایده داستانی بشود. ایدهای که با شکستن مرز تخیل و واقعیت در ادبیات داستانی پرداخت میشود، طرحش گسترش مییابد. شخصیتش آن چنان شکل میگیرد که در ذهن مخاطب میماند. نویسنده آئورا در پیوست کتاب، تحت عنوان «چگونه آئورا را نوشتم» از قول لوئیس بونوئل نقل میکند که «اگر میتوانستیم در این سوی در پیر و همین که پا به آن سوی میگذاشتیم جوان باشیم، آن وقت چه میشد...؟». همین ایده سوررئالیستی بونوئل دستمایه نوشتن رمانی به نام آئورا در فضایی تیره و تاریک میشود.
کارلوس فونتس در یکی از مصاحبههایش گفته است: «من دو تا کلاه روی سرم میگذارم. تخیل وجود دارد، تفسیر و تحلیل اجتماعی نیز وجود دارد. این دو با هم مغایرتی ندارند». این تفسیر قبل از شروع رمان و در ابتدای کتاب از قول ژول میشله نوشته شده است: «مرد به شکار میرود و میستیزد، زن دسیسه میچیند و خیال میبافد، او مادر وهم است...». عبدا.... کوثری مترجم بسیاری از آثار فوئنتس معتقد است که محور اصلی آثار این نویسنده، مساله مکزیک به شکل یک شیء مجرد نیست، بلکه مفهومی سیال، متحول و تاثیرپذیر و از جهاتی یگانه است.
کارلوس فوئنتس در سال 1928 در پاناما متولد شد. وی در زمان کودکی با توجه به شغل پدرش که از دیپلماتهای مشهور مکزیک بود، مجبور شد درکشورهای مختلفی اقامت داشته باشد. او شغل پدرش را به عنوان سفیر مکزیک در چند کشور ادامه داد. همین امر باعث شد تا تم سیاست به عنوان یکی از مضامین مورد علاقهاش در داستان شکل بگیرد. کارلوس فوئنتس از نسل داستاننویسانی است که در دهه 1960 و 1970 همراه نویسندگانی چون ماریو وارگاس یوسا و گاربریل گارسیا مارکز، خولیوکورتاسار در جنبش رونق ادبی آمریکای لاتین شرکت داشت.
آئورا رمان کوتاهی است که درونمایه آن ظاهرا به عشق میپردازد. اما فوئنتس در پرداخت، مخاطب را از لایههای عادی یک عشق ظاهری عبور داده و به لایههای عمیقتر متن میفرستد. اثری که مخاطب را به ادراک چندگانهای از ترس و نفرت، عشق و سکس، خشونت و تاریخ، فضایی گوتیک و در نهایت جاودانگی سوق بدهد نیاز به زبان ویژهای دارد. داستان آئورا در مرز ظریفی از رئالیسم ـ رئالیسم جادویی و سوررئالیسم اتفاق میافتد. برای هر کدام از این سبکها میشود مثالهایی زد.
رمان در یک فضای رئالیسم آغاز میشود: «آگهی را در روزنامه میخوانی. چنین فرصتی هر روز پیش نمیآید. میخوانی و باز میخوانی. متوجه نیستی که خاکستر سیگارت در فنجان چایی که در این کافه ارزان کثیف سفارش دادهای، میریزد...». فیلیپه مونترو که تحصیلکرده تاریخ در فرانسه است، پس از خواندن این آگهی راهی خانه پیرزنی در خیابان دونسلس که در مرکز قدیمی شهر است، میشود. تقریبا در همین صفحات نویسنده با ایجاد لحن و نشانههایی از وهم و خیال، مخاطب را آماده پذیرش این فضا میکند: «در را باز میکنی: رشتههای پراکنده نور در مژههایت در هم میتند. چنان که گویی از پس توری ابریشمین به آنها نگریستهای. تنها چیزی که میبینی مشتی رشته نور لرزان است...».
آئورا در ادامه از مولفههای رئالیسم جادویی استفاده میکند. این رمان در سال 1962 منتشر میشود. یعنی در همان سالهایی که جنبش رونق ادبی با استفاده از این سبک در کشورهای اغلب، اهل آمریکای لاتین در حال رواج است. در این سالها کشورهای مستعمره لاتینی در تعامل با مدرنیسم حاصل از جنگ سرد قرار دارند. به همین دلیل نویسندگان این مناطق برآن شدند که در جهت احیای هویت ملی و بومی، آثار خود را با استفاده از این سبک بنویسند. آئورا نیز از همین روش پیروی کند. تغییر آئورا به پیرزن و یا گذار جسمانی این دو درگذشته ـ حال و آینده نمونه این سبک است «... دست بر سینه پژمردهاش میسایی که شعاعی از مهتاب پرتوی در اتاق میافکند، نوری تابیده از رخنهای در دیوار که موشها با جویدن گشودهاند، چشمی که پرتوی از مهتاب نقره گون را به درون میآرد. نور بر چهره فرسوده آئورا میافتد، چهرهای چندان شکننده و زرد فام که اوراق آن خاطرات و چندان پوشیده از چین چروک که آن عکسها.» تلفیق کشتن بزغاله از سوی آئورا در آشپزخانه و شبیهسازی حرکاتِ پوست کندنِ بزغاله (در یک زمان) از سوی پیرزن نمونه دیگر آن است. این در حالی است که فیلیپه مونترو بعد از بررسی عکسهای خانوادگی آنها پی میبرد که به ژنرال یورنته شباهت دارد. کارلوس فونتس با این دروغ واقعی که از مشخصههای این نوع ادبیات است ما را همراه داستان میکند. درواقع این سبک به درک تفاوت واقعیت و برداشت آن مربوط میشود. سبکی که از اسطوره و افسانه و ویژگیهای بومی نیز بهره میبرد. ساختار واقعیت، از روابط علی و معلولی خود پیروی میکند. جدای از آن فوئنتس برای فضاسازی دنیای وهم و خیال از مایههای سوررئالیسم نیز استفاده میکند. «در ژرفای پرتگاه تاریک، در رویای خاموش تو با دهانهایی که در سکوت گشوده میشوند، میبینیش که از ظلمت پرتگاه به سوی تو میآید، میبینیش که به سویت میخزد...». در هم شکستن عنصر زمان از تقویمی به زمان وهمی نیز به همین سبک اشاره دارد. بازگشت به سن گذشته آئورا از بیست سالگی تا سن کونسئوئلو و استحاله او در یک زمان بسیار کوتاه از ویژگیهای دیگر این سبک است.
نکته دیگر در رمان آئورا استفاده از زاویه دید تو ـ شما، یا دوم شخص است. درواقع با استفاده از این زاویه دید که کمتر از آن استفاده میشود، نویسنده مستقیما با خواننده ارتباط برقرار میکند و وی را شخصیت اصلی داستانش قرار میدهد. در این تکنیک، خواننده خود شخصیت اصلی داستان است و روایت داستان بر مبنای الگوی صحبت با خود (مخاطب) رویدادها را پیش میبرد. از اینرو مخاطب بدون فاصله و سریع در جریان داستان قرار میگیرد و درگیر حوادث و کشمکشهای آن میشود. البته باید توجه داشت که استفاده از این زاویه دید به طور طبیعی ممکن است به صورت یک شمشیر دو دم عمل کند و احتمال اینکه از سوی مخاطب رد شود وجود دارد. کارلوس فوئنتس با انتخاب این زاویه دید فیلیپه مونترو را تبدیل به مخاطب میکند. در حقیقت « تو» را مستقیما میبرد به دنیای وهمآلود و خیالی «مونترو». تو ـ مخاطب در اینجا به راحتی به هم پیوند میخورند. هر چند که در ظاهر بین زاویه اول و دوم شخص تفاوتی جز در ریشه افعال گذشته و حال نمیکند، اما درکارکرد آن تفاوتهای زیادی دارند. این تفاوتها به گونهای است که استفاده از این نوع زاویه دید را در داستانها محدودتر میکند. هم چنین وقتی قرار بر استفاده از توصیفات غیرعادی و نامتعارف باشد، این زاویه دید به دلیل هماهنگی در فضای ذهنی مخاطب ـ راوی بهتر عمل میکند.
آنچه نگاه فوئنتس را در ساختار رمان برجسته میکند نگاه به تاریخ و به خصوص مکزیک است. آئورا در لابهلای روایتش از این عنصر استفاده میکند. یورنته همسر کونسوئلو یک ژنرال مکزیکیست. به جنگ فرانسه و مکزیک اشاره میشود. فیبلیپه نیز یک مورخ است. این نگاه به تاریخ در ترکیب با تخیل ادبی منجر به خلق زبانی باورپذیر در مورد جاودانگی و میل به جوانی شده است. مضمونی که فوئنتس به آن علاقه دارد. همه این ویژگیها در کنار ترجمه روان و مسلط عبدا... کوثری برجستهتر میشود. وی ازجمله مترجمانی است که اعتبار نامش در کنار اعتبار نام نویسنده قرار میگیرد. این مترجم تعداد زیادی ترجمه و تالیف در کارنامه خود دارد. رمان «پوست انداختن ـ کارلوس فوئنتس» و «جنگ آخرالزمان ـ ماریو بارگاس یوسا» از جمله آن است. کوثری آئورا را اولین کار جدی خود در ادبیات آمریکای لاتین میداند.