رومینا اسماعیلیپور
وارد کاروانسرای سعدالسلطنه میشوم. طاقهای قوسی شکل آجری فضای درون را کمی سردتر از بیرون میکند. سنگفرش تازه احداث شده، مسیری از پیش تعیین شده را به سمت بازار برایم تعیین کرده است.
وارد مسیری کوتاه تا بازار میشوم. خط مستقیم آجری در بالای سر که در زیر هر کدام قوسی با ابعاد کوچکتر شکل گرفته مسیر خاکی را زینت میدهد. نور آفتاب در میان بنا چرخی میزند و از فضای خالی جستی زده و روی زمین پهن میشود. مغازهای در مسیر روبرویم توجهم را به خودش جلب میکند. بر شیشهاش کلمه درودگری نقش بسته. صندلیهای چوبی کوچک تازه رنگ شده، میزهای کوچک و گردههای چوب در این راستا زیاد به چشم میخورد. وارد اولین مغازه که باز است میشوم. نجار که از گفتن اسمش طفره میرود و بهنظر میرسد کمی بیحوصله باشد روی چهارپایهای کنار بخاری هیزمی کوچک جای گرفته. برای صحبت، کمی دو دل است و دائما تکرار میکند که هیچ حوصله ندارد. به پایین نگاه میکند و ابروهای پر پشتش به همان سمت متمایل میشوند. با همان حالت میگوید: تعدادی از مردم در حال حاضر به کارهای سنتی روی آوردهاند ولی نه به همان شکلوشمایل قدیمی! منظورم این است که تمایل دارند وسایل منزلشان تا حدودی سبک قدیمی داشته باشد اما با هزینه کمتر... به دیوار کنارش اشاره میکند: این مورد را شما ببینید به این کار گره چینی گفته میشه. الان هم سفارش گره چینی داده میشود اما باز هم نه به این سبک و سیاق . مشتری هرچند طالب آثار و لوازم قدیمیست اما کماکان در بطن آن به دنبال چیزهای نو و جدید میگردد!
نجاری و عشق به کار
البته این مسئله که هزینه کمتری هم تراشیده میشود بیتاثیر نیست. نجاری در اصل درآمد چندانی ندارد. محرک ما برای ادامه این کار عشق و علاقهای است که به شغلمان داریم. این جملهای که میگوید را بعدها چندین بار از زبان سایر افراد شاغل در اینجا میشنوم. عشق به کار... حتی گریزی به تغییر شغل هم میزند و ادامه میدهد : اگر وارد بازار کار ام دی اف میشدم مسلماً درآمد بیشتری عایدم میشد. ابرویی بالا میاندازد و سری تکان میدهد. انگار که از پایبندی به حرفه اش و رها نکردن آن حس غروری سرتاسر وجودش را لبریز میکند چراکه بیوقفه ادامه میدهد: بله روزگاری تمام وسایل منازل مردم را ما میساختیم از در و پنجره گرفته تا مبلمان و سرویسهای تختخواب. اما الان مردم بیشتر به فکر هزینهها هستند نه سطح کیفی کار و خب خریدار جنسی که شرکتها میسازند و هزینه کمتری هم دارد میشوند تا صندلیای که ساخت دست بوده و قیمت بیشتری دارد.
پساز مکثی طولانی مطلبی به خاطرش میآید کمی صدایش را اوج میدهد و میگوید: من تا 10 ـ 15 سال پیش چندین کارآموز داشتم اما الان هیچی... چون درآمدی نداشتند و یکییکی این کار را رها کردند و رفتند.
آهنگری شغلی فراموش شده
از مغازه خارج میشوم. چندین درودگری کنار هم بسته هستند نهایتاً به تقاطعی میرسم. پساز این تقاطع، کوچهها پیچدرپیچ و تنگ، دیوارها کوتاه، خشتی و آجری میشوند. در راستای ورود به گرده بازار پیرمردی جلوی مغازهاش آب ریخته و به جارو کردن مشغول است. قدیمی بودن فضا، در اینجا حس و حالی بکر و جدید برایم رقم میزند. صدای آواز پرندههای داخل قفس با صدای ضربات سنگین چکش بر روی جسم سخت آهن طنینی ناشناخته را در فضا پخش میکند. چندین مغازه پرنده فروشی در مجاورت آهنگری قرار گرفته و تضاد جالبی را شکل داده است. سید صالح خوشرو و خوشمشرب است. از سال 1356 به شغل اجدادی خود یعنی آهنگری مشغول شده. به گرمی من را به مغازهاش میبرد و در حین کار شروع به صحبت میکند: الان برای آهنگری به اون صورتی که فکر میکنید کاری نیست عمدهی کار ما شده کارهای تعمیراتی که بیشتر هم شامل داس و یونجه خردکن میشود. علت این امر هم فراوان شدن وسایل ساخت دست ما بهصورت صنعتی در بازار است. قبلاً که کارخانجات صنعتی تشکیل نشده بودند این وسایل همگی به دست ما ساخته میشد. میخندد و ادامه میدهد بله دیگه الان صنعت جای ما را کاملاً پر کرده است.
به بیرون مغازه نگاهی میاندازد و در حالی که سعی میکند کمی بلندتر صحبت کند تا صدایش را از میان سر و صدای بازار به خوبی بشنوم میگوید: این راسته سرتاسر آهنگری بوده و هر آهنگر وسیله خاص خودش را میساخت. اما الان همه فوت شدند و دکانشان تبدیل به پرنده فروشی شده! بچههایشان هم شغل پدرشان را ادامه ندادند. درحال حاضر توی این بازار تنها ما 4 آهنگر باقی ماندهایم. سن ما هم که ... من 60 سال دارم و باقی هم بههمین ترتیب اگر بیشتر نباشند کمتر نیستند. این شغل به سمت انقراض میرود. برای نسل آینده اگر از کاوه آهنگر صحبت کنید تنها اسم آن را شنیده و عملاً نمیدانند که آهنگری چیست.
از درآمد سید می پرسم همچنان که مشغول کار است و وسایل را نشانم میدهد میگوید: از دیروز تا الان 175 تومان کار کردهام که این مقدار خرج دکان و کارگر خودم را هم نمیدهد. جنس ابزاری که آهنگران میسازند در کارخانههای صنعتی ساخته نمیشود این ابزار از فولاد خالص ساختهشده و مشتری که تشخیص فولاد از آهن را ندارد پس خواهان محصول بازار که هزینهی کمتری نسبت به کار ما دارد میشود.
میشه گفت شغل ما هیچ سودی ندارد و تنها داریم پول را با پول عوض میکنیم.
حلاجی با آمدن لحاف وتشک صنعتی شغلی در حال انقراض
از سید که خداحافظی میکنم صدایم را نمیشنود. بلند میگوید: هر چیزی بهایی دارد و نگاهش را به آهن داغ و چکش روبه رویش میدوزد. از گرده بازار خارج میشوم در پیچدرپیچ مسیرم سراغی از مغازههای حلاجی میگیرم کوچهای باریک و بنبست مقصد بعدیام میشود وارد کارگاه کوچکی میشوم. تکههای پنبه در گوشه و کنارش جای گرفته و صدای دستگاهی جدید و پیشرفته بهجای بنگ بنگ کمان در کارگاه میپیچد. بر خلاف انتظارم مردی جوان در کارگاه، مشغول رسیدگی به امور است. سر صحبت را باز میکنم که میگوید: 120 سالی میشود که اجداد ما به این پیشه مشغولاند. تقریباً 4 نسل. رونق کار ما کم شده اما هنوز پابرجاست و قطع نشدهاست و خب علت آن تشک و لحاف آمادهای است که در بازار عرضه میشود. علت تمایل مردم به خرید لحاف صنعتی بهجای سنتی هزینه کمتر و قابل شستوشو بودن این اقلام آماده است. در حال حاضر 90 درصد کار ما تعمیرات و تنها ده درصد نو فروشی شده است. از او مدت فعالیتش در این حرفه را میپرسم که جواب میدهد 7 سال است که بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه وارد این شغل شدهام و در کنار پدرم سعی دارم که این حرفه خانوادگی را ادامه دهم. به کارگاه کناری که برای حاج تقی است میروم. حاج تقی حرفهای مرد جوان را تکرار میکند اما بهنظر میرسد که حلاجی را به سمتوسوی صنعتی شدن پیش برده و سعی کرده که خود را هماهنگ با خواسته جامعه وقف دهد. این را از صحبتهایش که در خیابان فلسطین مغازه فروش تشک و پتوی صنعتی باز کرده است و همچنین از این جمله که میگوید: باید ببینیم که مردم چه میخواهند تا بسازیم متوجه میشوم. حاج تقی میگوید: البته این کارگاه همچنان رونق دارد چرا که برای نواحی سردسیر اطراف قزوین تعداد زیادی لحاف و کرسی تولید میکنیم و میفرستیم. سرپا ایستاده و بدون آنکه سوالی بپرسم خودش از همه چیز نقل میکند . از خاطراتش در سنین کمتر تا اخبار روز الان .... نگاهی به کارگاهش میاندازم به جز میز و صندلی چوبی در گوشهی اتاق و یکی دوتا گونی پنبه چیز دیگری داخل اتاق نیست. میگوید سفارشاتش را به کارگاه بغلی میدهد برای همین کارگاهش خلوت و خالیست.
او گریزی به گذشته میزند و از فضای زندگی و نحوه شاغل شدن در سنین نوجوانی و حتی کودکی برایم نقل میکند: قدیمها بچهها اجازه نداشتند که بیکار بگردند. پدرها از همان ابتدا بچههای خانواده را وارد محیط شغلی خود میکردند. زیردست خود آموزش داده و برای آینده آمادهشان میکردند. من 60 سالی میشود که حلاجی میکنم و از سن ده سالگی پابهپای پدرم کار میکردم. حاج تقی با خنده میگوید هرچند اینکه درسخوان هم نبودم در زود شاغل شدنم بیتاثیر نبود.
خراطی؛ ساختههای خراطی خیلی خریدار ندارد
شاید جالب باشد که بقایای نقش برجستههای کاخ داریوش در تختجمشید حاکی از این است که تخت و چهارپایه و عودسوز آن به شیوهی خراطی تهیه شدهاست. خراطی پیشه دیگری است که در جستوجویش، نشانی مغازههای فعال در این زمینه را از سایر بازاریان جویا میشوم. دستگاه تراش در کنار درب ورودی جای گرفته و وسایل چوبی ریز و درشت بر جایگاهی که جنس آن از چوب میباشد درست بالای دستگاه نصب شده است. میل و ظرفهای کوچک چوبی، صفحههای شطرنج، صندوقچه و اکثراً پایههای قلیان به چشمم میخورد. سر صحبت را با خراطی که لباس فرم یک دست سرمهای بر تن کرده باز میکنم درابتدای صحبت میگوید وسایل ما خریداری ندارد و تنها سفارشی که میگیریم همین پایههای قلیان است درصورتیکه روزگاری وسایلی مثل میل باستانی میساختیم. من از هشتسالگی وارد اینکار شدم و بیشاز 50 سال است که همچنان شغلم را نگه داشته و ادامه میدهم پیشهی خراطی در خانواده ما قدمتی 200 ساله دارد. زمان پدربزرگم وسایل درشکه با خراطی تهیه میشد و حتی شغل ما با شغلهای دیگری مثل ریسندگی و نساجی کاملاً در ارتباط بود و هر وسیله چوبی که باید در این نوع شغلها مورد استفاده قرار میگرفت ساختش برعهدهی خراط بود. از قرقره گرفته تا ماسوله ... حتی ما در فصل بهار روزی 800 تا 1 هزار دسته داس درست میکردیم. این داسها برای گندمچینی استفاده میشدند در صورتی که الان حتی اگر در سال هزار تا داس درست کنیم خواهانی ندارد. البته بهغیر از نواحی صعبالعبوری که ماشینهای کشاورزی امکان تردد و وارد شدن به آنجا را ندارند مثل نواحی الموت که تکوتوک سفارشی برای ساخت دستههای داس به ما میدهند. پس از انقلاب که جوانان به سمت ورزش باستانی تمایل پیدا کرده بودند من و برادرم روزی 5 میل میتراشیدیم.. اما الان چندین سال است که یک جفت میل ساختهایم و کسی آن را نمیخرد. نابودی پیشههای دیگر بر حرفه ما هم تاثیر گذاشته است. آهنگر داس نمیسازد و اگر داسی نباشد ما هم دسته داس نمیسازیم. نساجی ازبینرفته و اگر نساجی نباشد ما قرقرهای نمیسازیم. درآمد خرّاطی درحال حاضر به سمتی رفته که تنها میتوانیم خرج روزانه خود را مهیا کنیم و پولی برای پسانداز عملاً باقی نمیماند. حقیقت این است که از بازار خراطها تنها چندین مغازه محدود برای ساخت وسایل تزیینی باقی ماندهاست.
مجتبی عباسی کارشناس مردمشناسی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان در رابطه با بحث مشاغل، علت ظهور و سقوط آنها میگوید: مشاغل، آیین و فرهنگ در بستر جامعه زمانی که کارکرد خود را از دست بدهند بهمرور زمان پساز تبدیل شدن به نماد از بین میرود. مشاغل سنتی دقیقاً شامل همین روند میشوند. در دوران قدیم شغلی به اسم باروتکوبی وجود داشت که درحال حاضر به دلیل ممنوع شدن حمل اسلحه و عدم ساخت فشنگ از جانب دولت، این شغل یعنی باروت کوبی حتی در صورت حمایت میراث فرهنگی هم بهعلت از دست دادن کارکرد اجتماعی و پرهزینه بودن در صورت نگهداری ناگریز از بین رفته است. اما مشاغلی مانند آهنگری حیات خود را مدیون کشاورزی سنتی در روستاها میباشد پس آهنگری همچنان کارکرد خود را حفظ کرده و محصولات تولیدی آن خریدار دارد. برخی از صاحبین مشاغل نبوغ بهروز کردن حرفه خود را دارند. مثلاً اگر مسگر یا بافنده محصولات تزئینی تولید کنند تا یک مدت کوتاهی از رونق برخوردار میشوند اما بهعلت اینکه به شکل عمومی در زندگی ما مردم جایگاهی ندارند بهمرور کنار گذاشته شده و فراموش میشوند. پس باید تغییرات اصولیتری را در حرفهای خود به وجود بیاورند. البته ما بهازای هر 100 شغلی که از دست میدهیم 200 شغل جدید ایجاد میکنیم! اگر امروز شغل دباغی وجود ندارد باید جستوجو کرد. درنتیجه ما به کاغذسازی صنعتی برمیخوریم و آن را جایگزین دباغی مییابیم. مشاغلی مانند فرشبافی که همچنان در زندگی مردم نقش دارند. مورد خریدوفروش، استفاده شخصی و تجارت قرار میگیرند و در نتیجه کارکرد اجتماعی خود را حفظ میکنند. در رابطه با بحث اختصاص وام به این حرفههای قدیمی باید توجه داشت که نهایتاً تا مدت کوتاهی میتوانیم از شغلهای سنتی به این روش نگهداری کنیم در حالی که خود مشاغل وظیفه حفظ خودشان را دارند که آنهم از طریق بهروز شدن و مطابق نیازهای جامعه و مردم پیش رفتن میسر میشود. عباسی در رابطه با ادامه فعالیت صاحبان این مشاغل باوجود بازخورد کم از جامعه میگوید: این مشاغل کماکان درآمد مناسب خودشان را دارند و باید توجه داشت فردی که بیشتر عمر خودش را در پیشهای مانند آهنگری صرف کرده است نمیتواند در سن شصتسالگی بهمهارت جدیدی روی بیاورد و اگر در نحوه کار این صاحبین مشاغل کمی دقت کنیم متوجه میشویم که حتی از ابزارآلات جدیدی برای ادامه فعالیت سنتی خود استفاده میکنند. از نظر بنده نگهداری میراث فرهنگی از چنین مشاغلی کاملاً اشتباه است چرا که عملاً فایدهای ندارد. اگر میراث فرهنگی برای حمایت از آهنگر سالانه صد داس از او خریداری کند بیهیچ استفادهای تنها سرمایه و هزینه خود را هدر داده است.
صفحات زندگی ناچار برای ایجاد صحنهای جدید ورق میخورند، بازیگران این صحنه تغییر میکنند و در هر ورق بازیگران و فصلی جدید بر این صحنهی همیشگی نقش میبندند. در این میان تنها شناخت نوع بازیِ آنهاست که باعث میشود ما نقش بینقصی را از خود به نمایش بگذاریم.
جایی خوانده بودم که برای بسیاری از مردم، شغل چیزی بیشتر از درآمد است. آن بخشی مهم از وجود ماست. به همینخاطر تغییر حرفه به هر نوعی یکی از آزاردهندهترین تجربیاتی است که میتوانید در زندگی خود با آن مواجه شوید. بعد از صحبت با صاحبین مشاغلی که شغلشان به سمت ویرانی و فراموشی هموار شده بود اما همچنان متعهد، با عشق و علاقهی روز افزون آن را رها نمیکردند این جمله را با معنی عمیقتری دریافتم.