خبر فوت استاد حاج قاسم ماخانی را در فضای مجازی دیدم. ناخوآگاه ذهنم به سمت مصاحبه چند سال پیش رفت. اگر بگویم میراث فرهنگی قزوین یکی از مردان نیک و استادکاران بیجانشینش را از دست داد بزرگنمایی نکردهام. دو مرتبه به منزل ایشان رفتم که یک مرتبه به قصد مصاحبه بود. پیرمرد با خوشرویی و مهربانی از ما پذیرایی کرد و با حوصله و اشتیاق به تک تک پرسشهایم پاسخ داد. قسمتی از مصاحبه را که در تاریخ 19 دیماه سال 1397 با ایشان انجام داده بودم در این شماره باز نشر کردیم تا یادی باشد از او که امروز رخ در نقاب خاک کشیده و مهمان فرزند شهیدش مجید ماخانی شده است.
محمدرضا مقدم
اشتغال به حرفه آجرتراشی
مادرش در کودکی او را نزد بنّایی فرستاد تا پسرش بتواند در آینده برای خود اوستا شود. خودش میگفت: "تمام بچگی من با گچ و آجر و خشت و... سپری شد؛ البته از همان ابتدا به این کار علاقه خاصی پیدا کردم. بعد از مدتی با حاج محرم که از استادکاران معروف آجرتراشی بود آشنا شدم و بعد از ازدواج با دخترش ارتباطم با او نزدیکتر و صمیمتر شد. شوق آموختن باعث شد تا خیلی جدیتر از گذشته به این حرفه بپردازم. حاج محرم استاد بینظیری بود که در تمام شاخههای معماری سنتی استاد بود؛ از کاشیکاری گرفته تا آجرچینی و ..".
بعضی از استادکاران قدیمی اعتقادی به آموختن حرفه و هنر خود به دیگران نداشتند ولی حاج محرم اینطور نبود. همیشه به شاگردانش توصیه میکرد که این حرفه و هنر را به طور کامل یاد بگیرند تا این هنر زمین نماند تا از آثاری که یادگار گذشتگان ما است به خوبی محافظت شود. حاج محرم در کشیدن و ترسیم نقشههای کاشیکاری مهارت بالایی داشت و همیشه حتی نوههایش را هم تشویق میکرد تا طراحی نقشهها را بیاموزند و با صبر و حوصله به آنها آموزش میداد. قاسم هم بعد از اینکه تمام پیچ و خم آجرکاری را آموخت از آموزش به جوانترها دریغ نکرد و نمونه بارز و اعلای آن را میتوان در هنر دستان پسرش دید که به درستی جا پای پدر گذاشته است.
شرط اولین قدم آن است که مجنون باشی
حاج قاسم علاقه و عشق را قدم نخست برای ورود به این هنر میدانست و میگفت: اولین شرط ورود به این کار علاقه است. شما باید اول علاقه داشته باشی تا با صبر و حوصله فوت و فن کار را یاد بگیری. مثلا در طاقهای سنتی شیوههای زیادی داریم، مانند: طاق ضربی، طاق چهار بخشی، طاق جناغی، طاق آهنگ، طاق چشمه رومی و... که تعدادشان خیلی زیاد است و باید عمری صرف شود تا شما مهارت لازم را کسب کنید. در طاق چشمه رومی، شما فقط باید به صورت چشمی کار کنید؛ یعنی فقط باید چشم بپاد که شما چه کار انجام میدهی تا زمانی که طاق زده شود. نه تراز کاربرد دارد نه ریسمان، همه ظرایف کار باید با چشم بررسی شود. اولین بار در جوانی و در مسجد جامع که الان موزه سنگ شده است طاق "چشم رومی" زدم. شاید جوانها علاقهای به این کارها نداشته باشند و حوصله سر و کله زدن با خاک و گچ و دستها و لباسهای همیشه خاکی را نداشته باشند.
این استاد بیبدیل که امروز رد دستان زحمتکش و هنرمندش در بیشتر آثار تاریخی قزوین به چشم میخورد از دروازه تهران قدیم گرفته تا مسجد جامع، آب انبار و مدرسه سردار، آب انبار حاج کاظم، سرداب امامزاده اسماعیل، امامزاده حسین، سردرب عالیقاپو (شهربانی)، کاشیکاری گنبد مسجد سردار و مسجدالنبی، بازار وزیر و.. بارها توسط دستان هنرمندان او مرمت شده بودند. حتی زمانی که قزوین زیر نظر استان زنجان بود بسیاری از بناهای تاریخی این شهر ازجمله مجموعه گنبد سلطانیه توسط وی مرمت شدند.
احترام به پیشینیان
حاج قاسم همیشه از پدر همسرش به نیکی و استادی یاد میکرد و تعریف میکرد که برای مرمت دروازه تهران قدیم چه زحماتی را متحمل شده است. "تا سال 1340 که هنوز از دروازه تهران قدیم استفاده میشد؛ یعنی دروازه کاربری داشت، به این صورت که دروازهی وسط ماشینرو بود و دروازههای کوچک هم مالرو بودند. دو تا اتاق کوچک هم در کنار آن ساخته بودند تا عوارض را از کسانی که وارد شهر میشد، دریافت کند. دروازه تهران قدیم به طور کل داشت از بین میرفت؛ یعنی هر سه دروازه داشت تخریب میشد. از مجموعه کاشیکاری فقط کاشیهایی به صورت مختصر باقی مانده بود که پدر خانم بنده حاج محرم توانست بعد از کلی بررسی، نقشه کاشی کاری را ترسیم کند و ما هم شروع کردیم به مرمت و بعد کاشیکاری. حاج محرم برای خیلی از بناهای تاریخی قزوین زحمت کشید که اگر همت او نبود شاید خیلی از آنها امروز از بین رفته بودند. برای نمونه اگر بخواهم بگویم کاشیکاری سر درب مجموعه دولت خانه صفوی(شهربانی) توسط ایشان مرمت شد که کار خیلی سختی هم بود. متاسفانه امروز هیچ نامی از ایشان نیست. برای مجموعه امامزاده حسین هم خیلی زحمت کشید و چندین مرحله مرمت کاشی و آجر در امامزاده حسین انجام داد و به همین دلیل بعد از فوتش حدود 22 سال پیش، خیلیها ازجمله مسئول میراث فرهنگی وقت اصرار داشتند که حاج محرم در حیاط امامزاده حسین دفن شود؛ ولی مسئولین وقت امامزاده ممانعت کردند و در نهایت گفتند ما فقط به این شرط اجازه میدهیم حاج محرم در حیاط دفن شود که میراث فرهنگی قبول کند از حیاط امامزاده یک درب به طرف بیرون باز شود. میراث فرهنگی موافقت کرد و دوباره گفتند که مراسم خاکسپاری در شب انجام شود و هیج سنگ قبر یا نشانهای هم در کار نباشد. ما هم موافقت کردیم و بعد از خاکسپاری فقط یکی از سنگفرشها را در جهت مخالف دیگر سنگفرشها گذاشتیم تا برای خانواده مشخص باشد که البته بعد از عوض کردن سنگفرشهای قدیمی این نشانه هم از بین رفت.
کوره های آجرپری که امروز اثری از آنها نیست
یکی از ویژگیهای مرحوم استاد ماخانی بیان دلنشین و ساده بود که سبب میشد ساعتها بدون خستگی پای حرفهایش بنشینی. در قسمتهایی از صحبتهایش به کورههای آجرپری در قزوین اشاره و تعریف میکرد:
"در قدیم، نزدیک میمون قلعه یک کوره کاشیپزی بود که ما بیشتر کاشیها را از آنجا میخریدیم. حتی کاشیهای رنگی، زرد مشکی، فیروزهای و... تولید میکرد که کیفیت خیلی خوبی هم داشت. خیلی صاف و صیقلی بود و اصلا لازم نبود در موقع کار سطح آجر را صاف کنیم؛ ولی امروز اکثر آجرهایی که از اصفهان میآید باید قبل کار با دستگاه صاف شود و صیقل بخورد. در ایام قدیم در خیابان راهآهن تا خیابان اصفهان امروزی سرتاسر کورههای آجرپزی بود که آجرهای قزاقی 10 در 10 سانتیمتر تولید میکردند، امروز هیچ کدامشان سرپا نیستند و همه برچیده شدند. این اواخر آجرهای نظامی 40 در 40 سانتیمتر هم تولید میکردند که بیشتر در بنای ادارات از آنها استفاده میشد".
روح و اصالتی که دیگر در معماری ایرانی دیده نمیشود
استاد حاج قاسم ماخانی که روح و اصالت معماری کهن ایرانی را به خوبی درک کرده بود و از ساخت و سازهای امروزی گله داشت میگفت: "معماری گذشته اصالت داشت و همین اصالت باعث صفا و صمیمیت میشد. یک معمار وقتی میخواست یک خانه بسازد به دوام و استقامت خانه خیلی توجه میکرد. شما خانههای سنتی و قدیمی را ببینید هنوز سرپا هستند چرا؟ چون معمار به همه چیز دقت میکرد. مهمترین نکته این بود که خانه پیریزی خوبی داشت. اگر زمین را سه متر میکندند و به خاک سفت نمیرسیدند باز هم زمین را میکندند تا به خاک سفت برسند و بعد پیریزی کنند. دیوارهای مسجد جامع بیش از چهارمتر پیریزی شده است که امروز هنوز سرپا است؛ اما الان بساز بفروشها خیلی سریع زمین را پَخت (مسطح) میکنند و شروع میکنند به بتنریزی. اسمش را هم گذاشتهاند خانه. شما عمر خانههای قدیم و امروز را مقایسه کنید و به حرف من می رسید".
محمد علی حضرتی مدیر اسبق میراث فرهنگی قزوین در یادداشتی که در اختیار کانال تلگرامی انجمن عالی قاپو گذاشته در سوگ استاد ماخانی نوشته است: «حاج قاسم ماخانی هم رفت. معمار چیرهدست و خوشفکر بناهای تاریخی و میراثدار سترگ سنّت پویای معماری کهن ایرانی چهرهی نورانیاش را در نقاب خاک کشید و به شرف مهمانی ربّ الارباب رسید.»
در روزگاری که بیماری فراگیر کوئید 19 هیبت و حیثیت مرگ را از بین برده و در کمتر از دو سال بیش از دویست هزار نفر از پیر و جوان را به جهانی دیگر فرستاده؛ خبر رفتن حاج قاسم هیچ شگفتی و اعجابی را برنیانگیخت. تنها عدهای که هنرِ دستهای توانمند او را در چیدن خشت خشت بناها دیده بودند سری به افسوس تکان دادند و شاید نگران جای خالیاش شدند. اما حاج قاسم با آرامش و قلبی مطمئن رفت. چون کارش را به درستی انجام داده بود. تربیت فرزندانی صالح و مومن، موافقت با حضور داوطلبانهی مجید پسر شایسته و شجاعش در جبهههای غرب و جنوب و پاسداری از حریم میهن و عزّت کشور؛ شهادت مظلومانهی او در قربانگاه فکّه و سالها چشمانتظاری برای بازگشت پیکرش که با شهادت برادر زادهاش محمد و بیخبری سالیان از سرنوشت وی، مصائبش را مضاعف ساخت؛ ادارهی خانواده با دسترنج خود و پرهیز از پذیرفتن کمکهای احتمالی بنیاد شهید و نهادهای دولتی؛ خدمت صادقانه و شبانهروزی در مرمت و احیای آثار تاریخی ـ مذهبی سرزمین کاسپین، تواضع و خاکساری بیمانندش و... او را بدرقه کردند و اکنون حاج قاسم، مجیدش را پس از گذشت سی و نُه سال باز میبیند. پس چرا با آرامش خاطر و دلِ دُرست نرود؟ هر چند میتوانستی پشت لبخندهای نجیبانهاش شکستگی دلش را هم ببینی.
حاج قاسم ماخانی رفت. سبکبارتر از کبوترانی که در آفتابِ دلکشِ تابیده بر کاشیهای سبزآبی مسجد جامع عتیق که دست چیدهی خود اوست یله داده و برمیخیزند و تا دوردستهای افق دشت پر میکشند.
شاید روح حاج قاسم هم چندی برفراز گنبد آسمانسای مسجد عتیق ایستاده و به اطرافش خیره شده باشد. نابودی بافت تاریخی به دست نامدیران شهری و ایستادن آپارتمانهای قوطیکبریتیِ بیهویت را به جای آن همه درهم تنیدگیِ سنجیده و استوار دیده؛ از پیشرَویِ ساخت و سازهای حاصل از ساخت و پاختهای باندهای قدرت و ثروت به سوی کرانههای شرقی، غربی و جنوبی باغستان ترسیده؛ برآمدن برجهای زگیل مانند سیمانی را بر چهرهی معصومِ قزوینِ دیرین برنتابیده؛ با همهی عشق به زادگاهش این همه ویرانی و خودزنی را طاقت نیاورده؛ از آن چشمپوشیده و به جهان جاودانی پر کشیده است.
همانگونه که عریانی چند سالهی گنبد مسجد عتیق از کاشیهای فرسوده و پوکیدهی قدیمی و آشکار شدن پوشش آجری از سالهای 1366 تا حدود 1375 را طاقت نیاورد و هنگامی که هیچ یک از معماران صاحبنام و عنواندار کشور نتوانستند آن مهم را به انجام برسانند در سالهای پیری و کمتوانی جسمی، خطر کرد و بالای داربستها رفت و کاری کارستان را به پایان برد.
حاج قاسم چطور شد انجام این کار سخت را قبول کردی که هم با جسم و جانت بازی کنی و هم خدای نکرده با اعتبارت؟
.« ـ آقا جان نَمِشَد گُنبَذِ به این عَظَمَتهَ وِل کرد ! من که از بَچَهگِیم این گُنبذهَ با کاشی دیدم دِلِم قبول نَمکُنَد چند سال لُخت باشد.
این عمارتای قدیمی مِثِ ناموسِ آدم مِمانَد، الان چند سالَس این گنبذ لختِ عور ماندهس. آجور که لعاب نداشته باشد برف و باران داغانِش مُکُنَد. از میراث فرهنگی رفتن دنبالِ اوسّاکارهای اسمِ رسمدار، هر کیام آمَدهس کاره دیدهس قبول نکردهس. بالاخره خودِم از خدا و فاطمهی زهرا کمک خواستم. به مجیدِمَم گفتم بَبَم تو هم بیا کمک کن. پاهام دیَه قوّت ندارد هر روز از این نردبانا و داربستا بیام بالا. اما الحمدا... مِث اینکه دوباره جوان شدم. شما که مجیدَ مِشناختی مِدانی چَقد پاک بود. الان هر کاشیَ که مِذارم به نیّت اونَس. یه صلواتم براش مِفرستم. ایشالّا دُرُس مِشَد.
و چه خوب درست شد. کمتر کسی باور میکرد این کار از دست حاج قاسم برآید. حجم گنبد و ارتفاعش از پایین و خیابان به درستی درک نمیشود. باید در پای گنبد بایستی تا عظمتش را دریابی. با آن تنوع نقش در ساقه و بدنه ی گنبد. عشق به قزوین و مدد خواستن از روح بلندِ فرزند شهیدش آن کار غیرممکن را مُیسّر ساخت.
روحش شاد و یادش ماندگار. روزنامه ولایت قزوین ضایعه درگذشت این استادکار بیبدیل و بیجانشین را به خانواده محترم ایشان تسلیت عرض میکند.