مقدمه
حمله غیرانسانی داعش به سرزمین اسلامی سوریه داستانها و صحنههای عجیبی را به همراه داشت. دشمن بیرحمی که بویی از انسانیت نبرده بود به بهانه ایجاد خلافت اسلامی به کشور مسلمان سوریه یورش برد. روزها سپری میشد و داعش بیشتر از قبل در حال پیشروی بود. رعب و وحشت سرتاسر خاک سوریه را فرا گرفته بود. عدهای تسلیم شدند و عدهای نیز فرار کردند. بعضیها که فریب دستگاه تبلیغاتی داعش را خورده و به جمع آنها پیوسته بودند راه گریزی نداشتند و باید شریک آنها در این جنایت هولناک میشدند. عدهای هم بودند که مقاومت کردند. ایستادگی کردند تا از خاک کشورشان دفاع کنند و شهید شوند. داعش هر روز بیرحمتر و سفاکتر از روز گذشته، کثیفترین اعمال انسانی را از خود نشان میداد و هیچ قوم و قبیلهای از توحش آنها در امان نبود. اگر بگویم دنیای مردم بیدفاع سوریه تبدیل به قیامت شده بود بزرگنمایی نکردهایم. در چنین شرایط سیاهی بود که رزمندگان سپاه پاسداران ایران به سوریه اعزام شدند. فرماندهی شهید سردار سلیمانی در مرکز میدان نبرد و شوق شهادت پاسداران غیور، سوریه را تبدیل به قبرستانی برای تکفیریها کرد. افسوس که تا امروز فیلمها و مستندهای زیادی از این واقعه معاصر ساخته نشده است. شایسته است که خاطرات و روایت رزمندگان ایرانی ثبت و ضبط شود تا عموم مردم از شجاعت و مظلومیت آنها مطلع شوند. یکی از کتابهایی که به خوبی روایتگر حضور و شرح فعالیتهای یک ایرانی در جبهه مقاومت است، کتاب "همسایههای خانم جان" میباشد که با قلم توانای زینب عرفانیان به رشته تحریر درآمده است. عرفانیان از نویسندگان نام آشنای دفاع مقدس است که موفق شده در آثارش ارتباط خوبی با مخاطبان حوزه دفاع مقدس برقرار کند. آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتوگوی فاطمه کلهر با نویسنده و راوی کتاب "همسایههای خانم جان" است که پیشکش شما علاقهمندان میشود.
مصاحبه: فاطمه کلهر
تنظیم و مقدمه: محمدرضا مقدم
ـ در کتاب خواندیم که 5 سال حسرت داشتید برای رسیدن به سوریه و پیوستن به صف مدافعین حرم؛ چرا همینجا نماندید که خدمت کنید؟
آقای جاویدی: دفاع از حرم، عطری در جامعه پاشیده بود که ناخودآگاه دلها را به سمت خود میکشاند، هر از گاهی که خبر شهادت یکی از دوستان یا هموطنانمان را میشنیدیم تا حرم خانم جان پرواز میکردیم و حس میکردیم که باید کاری کنیم تا بلکه رضایت خانم جان جلب شود و اسم ما را نیز در جمع عطرآگین مدافعانش بنویسد.
ـ مخاطبان شما را به عنوان نویسنده دفاع مقدس میشناسند؛ چه شد که به سراغ مدافعین حرم رفتید؟
خانم عرفانیان: ورود به حوزه جبهه مقاومت در برنامه کاریام بود ولی نه به این زودی. شهید رکنآبادی را که الان کارش دستم است واسطه ورود به این حوزه میدانستم ولی گویا خانمجان برنامه را طور دیگری چیده بودند و اذن دادند که این ذرهی ناچیز چند صباحی در حریم حرمشان معلّق باشد.
ـ همانطور که در کتاب نوشتهاید قرار بود به عنوان نیروی رزمی در سوریه حضور داشته باشید ولی در نهایت سر از بیمارستان درآوردید؛ کمی در این مورد توضیح دهید:
آقای جاویدی: حقیقتا خاصترین لحظهی حضورم در سوریه همین لحظه بود، لحظهای که بین تمایلات خودم و انتخاب صاحب اصلی جبههی مقاومت قرار گرفته بودم، در آن لحظه برخلاف میل خودم عمل کردم و چون صفر تا صد کار را به خانم جان سپرده بودم اطمینان داشتم او برایمان بهترینها را رقم زده .
ـ خیلیها به اشتباه فکر میکنند خاطرهنگاری یعنی یک ضبط صوت و بعد پیاده کردن کلمه به کلمه حرفهای راوی؟ برایمان از حضورتان بین خاطرات راوی و مرتب کردن و گلچین کردن و برق انداختن و پرداختشان بگویید.
خانم عرفانیان: گام اول خاطرهنگاری ضبط و پیاده کردن است و ادامه ماجرا چیزی شبیه هفتخوان رستم است؛ هم برای نویسنده هم برای راویای که کار برایش مهم باشد و بخواهد همراه با کار پیش بیاد. ولی اگر بعد از اتمام کار مخاطبین بگویند نویسنده در این کتاب هیچکاری نکرده و انگار خود راوی آن را نوشته است، این یعنی نویسنده کارش را خوب انجام داده و راوی هم نهایت همکاری را با او کرده است. بارزترین مثالش هم مربعهای قرمزیی است که ادبیات حاج حسین حفظ شده است بدون اینکه ردپایی از نویسنده باقی بماند. یا همین "همسایههای خانمجان" که یک متن پیشفرض داشت و با تکمیل مصاحبهها تبدیل شد به کتاب فعلی که تمام تلاشم را کردهام، مخاطب در میان صفحات کتاب حس کند، دکتراحسان(راوی) دارد برایش تعریف میکند: در سوریه و ابوکمال و آن بیمارستان زنان و زایمان چه گذشت.
ـ هر قصه پر است از شخصیتهای رنگارنگ که شاید همه آنها دیده نشوند و قطعا قهرمان کتاب با حضور آنها قهرمان میشود. برایمان از کسانی که پشت صحنه این کتاب بودند، بگویید. کسانی که اگر نبودند دکتر احسان نمیتوانست در مرز عراق و سوریه بیمارستان راه بیندازد.
آقای جاویدی: اولا، لازم است این مطلب اصلاح شود این بیمارستان را اصلا دکتر احسان راهاندازی نکرد بلکه با دستور مسئولین جبههی مقاومت و همت بسیاری از مدافعان حرم راهاندازی شد و بنده کمترین نقش را داشتم. باید عرض کنم برای راهاندازی و ادارهی این بیمارستان جدا از دوستان ایرانی، عزیزانمان در حیدریون و فاطمیون نیز زحمات زیادی کشیدند.
ـ اصلا چه شد که نویسنده شدید؟ این سوال را حتما زیاد از شما پرسیدهاند، ولی برای ما از دلیلی که برایتان طعم دیگری دارد بگویید:
خانم عرفانیان: اگر به دنبال دلیل طعمدار میگردید باید بگویم به سال 88 باز میگردد. روزهایی که کتاب "اینک شوکران" (زندگی شهید منوچهر مدق) را به روایت همسرش خواندم. هنوز طعم آن کتاب زیر زبانم است. لحظههایی که میان صفحاتش حیران بودم. در مصاحبهای دیگر مفصل دربارهاش حرف زدهام ولی اگر بخواهم مختصر بگویم، آن کتاب برایم شد یک پنجره طلایی رو به دنیای جنگ که از آن ناگفتههای جنگ را دیدم. زندگی زنان جوانی که روزهای طلایی عمرشان به دلواپسی گذشت. زنانی که همیشه دخترک غمگینی گوشه دلشان رخت میشست؛ که آیا این آخرین وداعشان با مرد خاکیپوش زندگیشان بود یا نه؟ زنانی که برگ جدیدی از جنگ برایم رو کردند. آن کتاب و حال و هوایش باعث شد با نوشتن و خاطرهنگاری دنبال باز کردن آن پنجره طلایی برای دیگران باشم. پنجرهای پر از ناگفتههای جنگ.
ـ برایمان از راز جاری بین همه نیروهای ایرانی بگویید. رازی که ایرانی را کرده بود اصدقا!
آقای جاویدی: قطعا در جواب این سوال نظریات متعددی مطرح است و میشود به عوامل زیادی اشاره کرد لکن به نظر این حقیر سکوی پرتاب ایرانیها رفتار توام با انسانیت بود. انسانیتی برگرفته از حقیقت اسلام ناب؛ نه اسلام دستساز تکفیریها.
وقتی ضمیر ناخودآگاه مردم ستمدیدهی سوریه، رفتار انسانی جبههی مقاومت را در کنار رفتارهای وحشیانهی تکفیریها قرار میداد ایرانی میشد اصدقا.
ـ کارهایتان مانند پنجرهای است به سمت روزهای دفاع مقدس و این کار به سمت روزهای نبرد سوریه. دوست دارید از این پنجره چه چیزهایی را به مخاطبتان نشان دهید.
خانم عرفانیان: همسایههای خانمجان و ماادراک همسایههای خانم جان؟ راستش باید بگوییم خانم جان صلاح دیدند چه چیزهایی را به مخاطبان این کتاب نشان دهند. یک نفر دیگر حکم داده و یک نفر حکم ماموریت را اجرا کرده. عرفانیان فقط این را منتقل کرده به مخاطب؛ آن هم اندازه ظرف وجودی خودش. آنچه من از اقیانوس وجود این خانم و نوکرهایش متوجه شدم، توفیق خدمت نوکرها به همسایههای خانم جان بوده. توسلهایشان به رفقای شهیدشان و استحاله کامل شدنشان در اراده خانم جان که سعی کردم همه اینها را به مخاطب نشان دهم و طعمش را به او هم بچشانم.
ـ اگر به عقب برگردید باز هم 5 سال برای رسیدن به سوریه به قول خودتان به آب و آتش میزنید؟
آقای جاویدی: شاید باور نکنید ولی حال آن پنج سال و آن تضرعها را خیلی بیشتر از حال امروزم که مدافع حرمش نام گرفتهام میپسندم. گاهی با ترس از خودم میپرسم که اگر دوباره چنین شرایطی پیش بیاید همان حال را خواهم داشت یانه؟ ای کاش خانم جان مثل خوبان و مقربانش ما را نیز میخرید ...
ـ شما هم همینطور اگر فرصتی باشد که برگردید به عقب، بازهم مسیر زندگیتان از میان شهدا و نوشتن برایشان خواهد گذشت؟
خانم عرفانیان: اگر خدا توفیق دهد و باز این مسیر را مقابلم قرار دهد حتما؛ ولی این بار دوست دارم زودتر وارد این دنیا شوم و بیشتر ریزهخوارِ خوان کرم شهدا شوم.
ـ کدام بخش کتاب را طور دیگری دوست دارید و دلتان میخواهد برایتان تکرار شود؟
آقای جاویدی: خیلی از بخشهای کتاب و خاطرات سوریه را دوست دارم و اصلا با آنها زندگی میکنم. مثل روزهایی که کارهای سنگین جهاد البناء به بیمارستان سپرده شده بود یا خاطرهی به دنیا آمدن نوزادی که خانم اصیله با سختی و تبحر خاصی آن را به دنیا آورد. اما ورود شهید محمد حسین بشیری به این کتاب برای من نمک ویژهای داشت.
ـ شما دوست دارید حال و هوای نوشتنِ کدام قسمت از کتاب برایتان تکرار شود؟
خانم عرفانیان: مسیری که راوی از البوکمال تا دمشق میآید و مسیری که آرزو میکند تا قدس ادامه دهد. کنار مزار عماد مغنیه برود و در مرز مارون الراس اسم خودش و دوستان شهیدش را روی سنگ بنویسد و پرتاب کند سمت اسراییل. راستش بیشتر از اینکه دنبال تکرار حس این بخش باشم دوست دارم خودم این مسیر را تجربه کنم. در تهران استارت بزنم و بروم سوریه و لبنان و بعد قدس. همان شاهرایی که حاج قاسم در ذهن داشت.
ـ به عنوان صحبت پایانی دوست داریم این سوال را هردو پاسخ دهید؛ هر دو همراه کتاب، به ساحت خانم جان مشرّف شدهاید. چه میگویید؟
آقای جاویدی: چیزی جز تواضع و عرض شرمندگی در بساط خالیام نیست. کم ما و کرم شما...
خانم عرفانیان: قطعا سکوت میکنم و عقب میایستم تا قهرمان داستان خودش پایانبندی کار را به انجام برساند...