مهسا سید قوامی
مقدمه
امروز میخواهم شما را با خود به یک سفر کوتاه اما پر خاطره ببرم. جایی که توسط رودخانهای به اسم خرود از اسفرورین منفک میشود. شهری با مزارع زیبای آفتابگردان و تاکستانهای بینظیر. شال؛ شهری کوچک از توابع بویینزهرا که در 68 کیلومتری قزوین واقع شده است. البته هدف از سفر امروز لذت بردن از طبیعت چشمنواز و چشیدن طعم شیرین انگورهای شال نیست، کمی آن طرفتر، آن سوی دیوارهای خانههای شهر شال درست همان جایی که آسمان به رنگ خاک درمیآید، اتاقکهای آجری را میبینید که پنجرههای آن با آجر پوشانده شدهاند و کامیونهایی که بار آجر زده و بدون توجه به پیرامون خود با سرعت به سمت مقصد در حال حرکت هستند.
در اطراف جادهای که پر از سرعت گیرهای مزاحم است وآسفالتش را گویی موش جویده، سازههای آجری که با دقت تمام و نظمی مثالزدنی روی هم چیده شدهاند نظرتان را جلب میکند و خاکهای رسی که تمام فضا را به خود اختصاص دادهاند شما را مجاب میکند تا چند قدمی را میهمان آنها شوید.
راه میروید، نسیمی آغشته به خاک صورتتان را نوازش میکند، خاک بر سینهات نشسته چند سرفهای میزنی و ادامه میدهید. گاهی هم غلظت خاک زیاد میشود به ناچار دستهایتان را بر روی دیدگانتان گذاشته و نفسهایتان را حبس میکنید، گرمای شدید راه تنفستان را تنگ میکند قصد بازگشت میکنید که صدای خندههای کودکانه فضا را پر میکند، پس به سمت صدا میروید. کودکانی ژندهپوش با پاهایی برهنه یا دمپاییهایی پاره و دستانی پینه بسته که به گازوییل آغشته شده و سر تا پایشان را خاک گرفته با صورتهایی آفتاب سوخته که چهرههای معصوم آنها را چند سالی پیرتر کرده است را میبینید که در حال کمک به پدر خانواده هستند و خشتها را ردیف به ردیف با نظم روی هم میچینند تا آماده پخته شدن در کورههای داغ آجرپزی شوند.
کودکانی که از رویاهای خود دست کشیده و برای دریافت حقوقی ناچیز به پدر خود کمک میکنند تا پایان فصل کار پول بیشتری نصیبشان شود. پای صحبتشان که مینشینی از آرزوهای بزرگ حرف میزنند، از رویای تحصیل که به دلیل عدم تمکین مالی از آن محروم میشوند و کورههای آجرپزی را به قفس تشبیه میکنند. به فکر فرو میروید، به رویاهایی میاندیشید که همراه خشتهای خام در کورهها میسوزد.
حال میخواهم از دمیدن روحی تازه بر دل این کودکان سخن بگویم، عکاس جوانی که پس از به پایان رساندن پروژه عکاسی خود در کورههای آجرپزی تصمیم میگیرد با جمعآوری کمکهای نقدی از خیرین و برپایی نمایشگاه عکس از این کودکان که عواید فروش آنها جهت تهیه بستههای تحصیلی برای همین کودکان صرف شده، امیدی دوباره برای کودکان باغیرتی باشد که از آرزوهای خویش دست کشیده و ستونی محکم برای خانواده شدهاند.
فرهاد صفری، در زمره عکاسان موفق قزوینی از چگونگی شکلگیری پروژه عکاسیاش در کورههای آجرپزی شال و ایده جمعآوری کمک هزینه بستههای تحصیلی برای این کودکان میگوید.
چگونه با کورههای آجرپزی شال آشنا شدید؟
به صورت اتفاقی و با همراهی یکی از دوستان عکاس که نسبت به آنجا آشنایی داشت با انگیزهی عکاسی با منطقه آشنایی پیدا کردم و زندگی کودکان در آنجا و صمیمت و مهربانی و شوق آنها به زندگی در اوج محرومیتها توجهم را جلب کرد.
هدف اصلی شما از شروع این پروژه چه بود؟
تجسم رویاهایی که در میان سختی و محرومیت میسوزد و زیستن کودکانی که از بدیهیترین نیازها محرومند اما همچنان از زندگی خود راضی هستند و به نوعی زندگی، کار، تفریح، سرگرمی و کودکی خود را در میان خشتهای خام جستجو میکنند.
از چه سالی فعالیت خود را آغاز کردید؟
سال 92 شروع به شناخت بیشتر محل و مردمانش کرده و بر اساس این شناخت، پروژه عکاسی از سبک زندگی این کودکان را کلید زدم.
از برپایی نمایشگاههای خود در این زمینه بگویید؟
در سال 95 با همراهی دو تن از عکاسان قزوینی به نامهای شیرین برزگر و حنا خلج نمایشگاه گروهی عکسی با عنوان به رنگ خاک را برپا کردیم که نیمی از عواید فروش عکسها به تهیه اقلام تحصیلی برای این کودکان اختصاص یافت. همچنین در سال 97 در برپایی یک نمایشگاه گروهی عکس با عنوان خیلی دور خیلی نزدیک که حاصل تلاش شش تن از عکاسان به نامهای ندا صفاری، مهدیه ثانی، گلنوش توفیقی، مهدیس زارعپور، محمدجواد امینی و پوریا زربخش بود نقش کوچکی در گردآوری ایفا کردم و مورد استقبال خوبی قرار گرفت و هدف از برپایی این نمایشگاه علاوه برمنظر عکاسانه، نوعی تلنگر بود که در نزدیکی ما مناطقی هستند که از بدیهیترین نیازهای زندگی محرومند و شاید بتوان با همت مردم و مسئولین قدمهایی در جهت کم شدن این محرومیت برداشت.
چند سال است که حمایت از کودکان و خانوادههای آنها را ادامه میدهید؟
از سال 94 که درگیر و دار برپایی نمایشگاه به رنگ خاک بودم با خود فکر کردم شاید این نمایشگاه بتواند آغازی بر کاشتن بذر امید در دلهای این کودکان باشد و با شناساندن آنها بتوان جهت حمایتشان گام برداشت.
خانواده بزرگ خیرین که با شما همراه شدند چگونه شکل گرفت؟
در سال 94 پزشک عزیزی به نام رامین خلیلیها، که از طریق گزارش تصویری من در خبرگزاری مهر و تاثری که از حس عکسها در او ایجاد شده بود با من تماس گرفت و از تمایلش در تشکیل یک گروه پزشک خیر و راهی برای بهبود زندگی سخن گفت. البته در ابتدای کار تصور نمیکردم که این تماس جدی باشد و پیگیر آن نشدم ولی با همفکری به این نتیجه رسیدیم که کار بسیار جدی خواهد بود و میتوان در زمینه کمک به تحصیل و معیشت این کودکان قدمی برداشت تا شاید شرایط زندگی بهتری برایشان حاصل شود و از همان ابتدا با اهدا بستههای تحصیلی که مایحتاج یکسال تحصیل آنها را فراهم میکرد زمینه عدم محرومیت این کودکان از تحصیل به وجود آمد. با بزرگتر شدن دایره دوستان پزشک و بیشتر شدن کمکها و همینطور رسیدن کمکهایی از دوستان و همراهانی که در قزوین داشتم هر سال بر تعداد و کیفیت بستههایی که توزیع میکردیم اضافه میشد. سالهای اولیه را با حدود 120 بسته به اتمام میرساندیم و در سالهای اخیر به حدود 400 بسته کامل تحصیلی رسیدیم.
آیا خود را ملزم به ادامه راه میدانید؟ چرا؟
جواب روشنی برای این سوال در ذهن خود نمیبینم. از طرفی خود را یک عکاس و صرفا بیانکننده معضلها، مشکلات و محرومیتها بدون نگاه جانبدارانه میدانم تا صدایی باشم برای کسانی که متولی هستند و از طرفی اکنون در وسط ماجرا و در کنار کودکان هستم و سالهاست در این فرآیند شریک شدم و هر ساله شهریور ماه چشمانی منتظراند تا این بستهها به دستشان برسد.
کودکان کار کورهپز خانه را توصیف کنید؟
مهربان، ساده و کمتوقع هستند و با کمترین چیزهایی که دارند خوشحالند و لبخندی حاکی از حس رضایت زندگی در وجودشان جاری ست.
روابط دوستانه شما با خانوادهها و کودکان چگونه است؟
من به نوعی با آنها زندگی میکنم و لحظات زیادی از اوقات خودم را با آنها میگذرانم. با کودکان با خانوادهها با صاحبین کورهها و گهگاه در جریان تک تک مشکلات شخصی هر کدامشان هستم. مشکلات کار و کاستیها و مشکلات تحصیلی یا معیشتی خود را با من در میان میگذارند و گاها زمانی که آنجا نیستند در تماسیم و در حد توانم در مسائل گوناگون کمک حالشان خواهم بود و دریغ نمیکنم.
حس درونی شما از هدیه دادن مهربانی چیست؟
حس لبخندی که بعد از دریافت کیف و کفشها و لوازم تحریر میبینم جبران تمام خستگیها را میکند و دلیلی میشود برای ادامه راهی که در آن هستم.
و حرف آخر؟
مشکلات بخش کورههای آجرپزی شال بسیار فراتر از این بستههای تحصیلی و معیشتی است که هر سال تهیه میشود. مشکلات بهداشتی، فرهنگی و هویتی و همین طور عدم آگاهسازی مناسب در زمینه فرزندآوری و رشد و پرورش فرزند و همین طور سایر مشکلات موجود که نیازمند رسیدگی و کار وسیعتری است؛ چرا که اینها بخشی از جامعه ما هستند و بیش از نیمی از آنها ایرانی بوده و باقی یا در ایران متولد شده و اصلیتی افغانستانی دارند یا در سالهای گذشته به این دیار آمده ولی هنوز در زمینه مدارک هویتی اقدامی انجام ندادهاند و از این کار بیم دارند. امیدوارم با قدمهای کوچکی که در این راه برمیدارم بتوانم ذرهای از بار سنگینی را که به دوش میکشند سبک کنم تا بتوانند طعم زندگی راحتتری را بچشند.