در قضیه بنیصدر، شرایط چنان ماجراهای پیش آمده را مدیریت کرد؛ که زخم بنیصدر سر باز کرد و شناخته شد و با آن مبارزه و سپس مداوا و جای زخم هم ترمیم شد.
در مورد احمدینژاد، چون زخم کتمان میشود و دربارهاش سکوت و مدارا میگردد؛ بیماری پنهان شده لاعلاج و بدون مداوا میماند.
میگویند احمدینژاد تغییر کرده است وگرنه صدبار دیگر هم اگر به شرایط سال 88 برگردیم؛ رایمان و انتخابمان احمدینژاد خواهد بود و صد بار هم اگر ایشان تغییر کند؛ به همان دلیل که حمایتش کردیم؛ در برابرش خواهیم ایستاد.
اینکه آن روز چه کسی به چه دلیلی به چه کسی رای داد؛ حق انتخاب خودش بود. البته هر رفتاری حاصل انگیزهای است. افراد در آن شرایط بالاخره خودشان را قانع کردند که به یک نفر رای بدهند. این افراد ضامن همه خوب و بد منتخب خود نیستند؛ اما معرفیکنندگان باید مسئولیتپذیر باشند.
اینکه احمدینژاد امروز را کاملا متفاوت و متقابل احمدینژاد سال 88 ببینیم؛ چند خسارت بزرگ دارد.
اول اینکه زخم بدون مداوا باقی میماند و روزی به جان نظام میافتد. دوم اینکه بخاطر این سادهاندیشی ممکن است این خسارت بزرگ دوباره اتفاق بیفتد. تکرار این فاجعه، دیگر تجربه نیست؛ خسارت محض است.
واقعیت این است که باید بپذیریم احمدینژاد روحیاتی دارد که میانبر، ایشان را به اهدافش میرساند. چون میانبر است؛ کامل و طبیعی و دارای نتایج مفید نیست؛ اما آن روز چون در جهت سیاستهای اصولگرایان بوده و آنان را به اهدافشان نزدیک میکرده مورد حمایت یا حداکثر سکوت قرار گرفته است. اما امروز که همان ترفندها و سیاستها در مقابل خودشان است؛ که در واقع نتیجه ترویج و تحسین یک عمل ماهیتا باطل میباشد؛ در مقابل آن ایستادهایم.
بنیصدر خودش رای آورد. حضرت امام چنان که خودشان بعدا فرمودند به بنیصدر رای ندادند. اما چنان از طهارت محیط انتخابات و مردمسالاری حفاظت کردند که دیگران، حتی نزدیکترین افراد به امام فکر کردند که حضرت امام نظرشان متمایل به بنیصدر است.
از آنجایی که بنیصدر در یک شرایط بیطرفانه با سوابق و خدماتی که داشت؛ رای آورد؛ وقتی در قدرت قرار گرفت و مقهور قدرت شد؛ دفع شد. به طوری که هیچ اثری از تخریبش در ساختار نظام باقی نماند.
احمدینژاد اما با حمایت آشکار دستگاههای نظارتی و اجرایی در موقعیت انتخاب قرار گرفت که با دو روش کاملا تخریبی و غیراخلاقی و غیردینی توانست برنده انتخابات بشود. متاسفانه اصولگرایان با چشمداشت به آن پیروزی و دستیابی به نتیجه؛ از کنار آن دو روش غلط با اغماض و چشمپوشی گذشتند. به همین علت است که امروز که احمدینژاد از قضا با استفاده از همان دو روش در مقابل نظام قرار گرفته است؛ توان کنترل بدون خسارتش را ندارند.
این دو روش غیردینی، یکی پوپولیسم و مردمفریبی بود؛ یعنی تاکید بر خواستههای سطحی و تودهای و عوامانه سر زبانهای مردم که منافع کوتاهمدت و زودگذر آنان را در بر دارد. دوم تخریب چهرههای موجه و مورد احترام با نقاب انقلابیگری و مبارزه، اما بدون هزینه اعتراض.
کسی که اعتراض میکند و روحیه انقلابی دارد؛ مقابل قدرت میایستد و این البته هزینه دارد؛ اما انقلابیگری تقلبی و تظاهری این است که با تکیه بر حمایت قدرت پنهان؛ قدرت صوری را تخریب میکنی.
تاکتیک اجرای این دو راهبرد تخریبی و ضداخلاقی؛ انگیزهخوانی و پرداخت به پشت صحنه و تغییر موضوع جدال به موضوعاتی است که طرف مقابل امکان طرح و دفاع از آن را ندارد.
احمدینژاد با کدام سابقه قابل دفاع اجرایی در استانداری اردبیل و شهرداری تهران قابلیت ریاست جمهوری را پیدا کرد؟ پروندههای بیپاسخ زمان کوتاه شهرداری ایشان پایهگذار فسادی شد که هنوز هم گریبانگیر شهرداری است. یکی بگوید کدام طرح نظری یا اجرایی در شهرداری تهران ظهور یافت که آنان فهمیدند احمدینژاد توان اجرایی برای مدیریت کشور را دارد؟
احمدینژاد با تظاهر به انقلابیگری و مقابله با قدرت موجود که نمادش مرحوم هاشمیرفسنجانی بود که سالها در راس مجلس و دولت بود؛ و از طریق تخریب هاشمی و همه حاکمیت جناح چپ در سالهای رهبری حضرت امام(ره) مورد حمایت قرار گرفت. تا جایی که اصلیترین اقدامات دوران رهبری امام و دولتهای مورد حمایت امام مورد نقد و تخریب قرار گرفت از جمله خود ادامه جنگ و بعد هم قطعنامه 598 و حتی بعضی اشتباهاتی که در دوران جنگ بدون قصد و اراده اتفاق میافتد و حتی بازگشت دوباره به قضایای آیت و هواپیماربایی و ترورهای خارج از کشور و جریان مک فارلین و ...
در همه این تخریبها و زیر سوال بردنهای همه دولتها و مجلسها، اصولگرایان جدید که در زمان جنگ ساکت بودند و آن روز قدرت گرفته بودند؛ احمدینژاد معجزه هزاره سوم لقب گرفت و اگر قرار بود پیامبری دوباره مبعوث شود و کسی که هاله نور دارد و تهمانده لیوان آبش را در مجلس به تبرک میخوردند.
امروز از قضا احمدینژاد در روشها تغییری نکرده است. احمدینژاد همان احمدینژاد است و روشها همان روشها فقط جهت هدفگیریاش تغییر کرده است.
احمدینژاد امروز هم انقلابی نیست. بلکه تظاهر به انقلابیگری میکند؛ زیرا نمیخواهد هزینه انقلابیگری را بپردازد. با مردمفریبی و تکیه بر خواستههای سطحی توده در واقع خودش را میخواهد از اتهاماتی که گسترده میشود؛ نجات دهد. احمدینژاد باز هم در حال تخریب بزرگان است با تکیه بر قدرت برتر که امروز مردم است.
احمدینژاد امروز هم موضوعات اصلی مبارزه را به موضوعات فرعی غیرقابل طرح تبدیل میکند. دیروز بگم بگم را در مورد همسر رقیب انتخاباتی مطرح میکرد و مورد حمایت قرار میگرفت. امروز تلویحا توهم جاسوسی دختر رئیس قوه قضائیه را مطرح میکند؛ با این عنوان که «والـله من دخترم جاسوس نیست» ...
احمدینژاد و روشهایش تغییری نکرده است. اصولگرایان نمیتوانند از مسئولیت حمایت از او به بهانه تغییر او طفره بروند.
احمدینژاد در آرزوی تغییر پرونده خود از بیکفایتی و اختلاس و اتلاف 8 ساله منابع عظیم مملکت به یک پرونده سیاسی و مبارزاتی علیه قدرت در فکر نجات خود است.
نظام اما با مماشات نمیتواند صدای او را قطع کند و اگر به میدانی که او برای مبارزه تدارک دیده ورود کند هم، در واقع باخته است. احمدینژاد باهوش است و مبارزه با او یک راه بیشتر ندارد.
حامیان او باید بپذیرند که در حمایت بیقید و شرط از او اشتباه کردند و نتایج آن اشتباه را تا میشود؛ جبران کنند. سپس احمدینژاد را به خاطر اتلاف موقعیتهای سیاسی و اقتصادی کشور مورد محاکمه قرار دهند.
آیا حامیان دیروز احمدینژاد این شجاعت را دارند؟