بهزاد نبوی در مصاحبهای چند روز قبل گفت که در زندان ضدانقلاب شدم. یعنی ضد هر انقلابی.
اگرچه برای این چریک پیر احترامی فراوان قائلم؛ اما این سخن ایشان را در کانال همان اشتباهی میبینم که چریکهای قبل از او افتادند.
تمام کسانی که قبل از انقلاب با شاه مبارزه میکردند؛ همان روز هم قائل به مبارزه با حامی اصلی شاه یعنی امپریالیسم بودند. بلکه آنان امام خمینی را متهم میکردند که او و ایدئولوژیاش ظرفیت لازم را برای مبارزه با آمریکا ندارد. اگرچه ممکن است در مبارزه با دیکتاتوری قدرت شاه پیروز شود و از قضا همه آنها هم ترجیح میدادند تا پیروزی انقلاب، امام را رهبر بدانند تا پس از ان در مرحله مبارزه با آمریکا پرچم را از دست امام بگیرند.
از قضا دقیقا همین اشتباه را هم اردوگاه امپریالیسم کردند. یعنی مبنای تحلیل هر دو گروه واحد و مادی و از اسلام ناشناسی بود. اسلام به روایت امام خمینی.
اردوگاه سرمایهداری به این نتیجه رسیده بودند که مبارزه امام با شاه ممکن است استحکامات امنیتی سیاسی شاه را متزلزل کند و بعد از فروپاشی شاهنشاهی کمونیستها از تودهای تا چریکهای فدایی خلق و غیره جلودار انقلاب شوند. کار از دست مذهبیون خارج و به دست افراطیون چپ بیفتد. دقیقا از همین لحظه ترجیح دادند که به جای حمایت از شاه به هر قیمت چهره بیطرفی به خود بگیرند و از افتادن انقلاب به دست کمونیستها جلوگیری کنند و فکر میکردند انقلاب مذهبی را بعدا میتوان با حمایت از جناحهای لیبرالیستی داخل مذهبیون در حد مبارزه با شاه متوقف کرده با انقلاب وارد معامله شوند.
تفصیل این دو تحلیل فراوان گفته شد و هرکس به سود خود آن را تعبیر و تفسیر کرد. سخن ما اما محدود به این مقدمه کوتاه نمیشود. بلکه منظور ما این است که اگرچه اصلاحات داخل انقلاب ضروری و حتمی است؛ با دنیای سرمایهداری نمیتوان فقط از طریق گفتوگو کنار آمد و سرمایهداری را اصلاح کرد. زیرا دیکتاتوری سرمایهداری و ثروت در ذات اگرچه دیکتاتوری است؛ اما با دیکتاتوری قدرت، تفاوت ماهوی دارد.
در دیکتاتوری قدرت؛ ثروت ذیل قدرت مجتمع میشود. اما در دیکتاتوری ثروت، اولا چهره دیکتاتوری پنهان و نامشهود است؛ ثانیا قدرت ذیل ثروت و سرمایه تعریف میشود و ثالثا مهمتر و شوربختانهتر از همه اینکه تودههای مردم آنچه را که در دیکتاتوری قدرت به اکراه تحمل میکنند؛ در دیکتاتوری ثروت با منطق صوری میپذیرند.
مثلا در تعیین نوع لباس و پوشش، دیکتاتوری قدرت کشف حجاب میکند و با مقاومت شدید مردم مواجه میشود و اگر به آن تن هم دادند؛ با اکراه این کار را انجام دادند.
در دیکتاتوری ثروت، اما تغییرات پوشش و لباسهای سنتی در بستری از تجدد و مدپرستی و باتغییرات فرهنگی چنان انجام میشود که نه تنها با آن مبارزه نکنی بلکه در مسابقهای شرکت کنی که اهداف دیکتاتوری ثروت را برآورده میسازد.
به نظر میرسد این مثال ساده و دم دستی میتواند الگوی خوبی برای مثال و تجلیات این دو نوع دیکتاتوری در زندگی روزمره ما و جهان توسط افراد صاحب خرد باشد.
ایدئولوژی دیکتاتوری ثروت؛ دموکراسی و توجیهکننده همه جنایتهایی که در همه جای دنیا انجام میدهند؛ منافع ملی است. به طوری که روشنفکران ما هم امروز به آمریکا حق میدهند که هر جا منافع ملیاش حکم میکند؛ دست به هر کاری بزند.
در اینجا دو سوال مهم پیش میآید که به نظرم پاسخ به آن پاسخ به ضدیت بهزاد نبوی با هر انقلابی است و تحلیل استحالهای که تمام اندیشهها ـ گروهها و سازمانهایی که در صف مقدم ضدیت با امپریالیسم بودند و مذهب را صاحب ظرفیت برای انقلاب نمیدانستند؛ دچار آن شدهاند.
آیا وضعیت دنیای امروز قابل قبول است و تنها باید با کمی اصلاحات در آن تغییرات ایجاد کرد؟ یا اینکه اساسا در مبنای دنیاگرایی امروز مشکلاتی وجود دارد که در آیندهای نه چندان دور بشریت را با بنبست مواجه میسازد؟ و اگر چنین است این بنبست چگونه فتح میشود؟ با اصلاح یا انقلاب؟
دیروز مقالهای خواندم که اثبات میکرد مرگ و میر از گرسنگی در دنیای امروز بیشتر ـ فجیعتر و دردآورتر از بیماری سرطان و ایدز است. اما این درد؛ مشکل ثروتمندان نیست تا آزمایشگاههای مجهز دنیا به تحقیق درباره آن اختصاص داده شود.
بیش از 90 درصد ثروت دنیا متعلق به دو درصد جمعیت دنیاست که 36 نفر در راس آن قرار دارند.
قدرت نظامی آمریکا سی برابر بزرگترین قدرتهای نظامی دیگر است. لذا هر جا که با دموکراسی نتوانست به منافع ملیاش برسد؛ سلاح رسانه و تبصره ذیل 8 دنیا را با خودش همراه میکند تا با قدرت نظامی و به قیمت بیچارگی نسلهای یک ملت منافعش را به زور تامین کند.
آیا دنیا به همین زیبایی است که مینماید؟ به قیمت استثمار منابع مالی و انسانی کشورهای دیگر طبقه متوسط را در کشورهای خودشان به شدت گسترش دادند تا نوعی سوسیالیسم سرمایهداری جلوه کند و کعبه آمال مردمان جهان سوم شود. اندک درصد کوچک بالای کشور و پشت سر سیاست، مابقی ثروت را در اختیار داشته باشند و البته چند درصدی هم لاجرم فقیر و بیخانمان.
مبنای سرمایهداری بر شخصی کردن اخلاق و دین است. همه جهان محدود به همین دنیایی میشود که در محدوده صد سال هرکس تجربه میکند. همه ضایعات اخلاقی هم زیر تبلیغات چشمگیر و رنگ و نور و نئون گم میشود.
واقعیت این است که یک انقلاب باید بنبست سرمایهداری را که انسانها را در بستری از پذیرش عمومی به قحطی و گرسنگی و ناامنی و فساد فتح کند. انقلابی اخلاقی و دینی، انقلابی که اخلاق را و برنامه جهان دیگر را جانشین اصالت ثروت و دارایی کند.