این روزها انقلابیگری صفتی شده که کسانی آن را به خود نسبت میدهند و اشرافیگری را به دیگران. اما این صفتها درواقع خوی و رفتار است و با عملکرد هرکس؛ دیگران این صفتها را به او نسبت میدهند.
یک انقلابی واقعی، همیشه به وضعیت موجود معترض است. این اعتراض اما نباید فقط در برابر آمریکا و قدرتهای جهانی ابراز شود.
انقلابی، ابتدا تکلیفش را با وضع موجود جهان روشن میکند و اعتراضاتش را به آن تبیین میکند، سپس وارد کشور و استان و محلش میشود.
انقلابی بودن، به ضدیت با سیاستهای آمریکا و اسرائیل محدود نمیشود. اگر انقلابی هستی؛ اگر فرضا ظلمی در دستگاه قضا دیدی باید به حمایت از مظلوم، کمر همت ببندی نه با شعار و شلوغی بلکه با اعتراض به مسئولین بالاتر و اگر نشنیدند از طریق رسانهها، از طریق نماز جمعه و روزنامه و صداوسیما ...
انقلابی، وقتی میبیند در ادارهای به ارباب رجوع ظلم میشود و مثل انسان با مردم رفتار نمیکنند، امر به معروف و نهی از منکر میکند و به آن مسئول و مسئولین بالاترش میگوید؛ بلکه کار آن بیچاره بیزبان (و گاهی مرعوب) را پیگیری کند و راه بیندازد.
این انقلابیون کجا هستند؛ وقتی مردم بیچاره همه چیز از دست دادهای که صندوقهای پولشوئی کننده و اختلاسگر ته مانده اندوختهشان را خوردهاند و به کسی جواب پس نمیدهند؟
کجا هستند، وقتی که در این سرما لحاف و پتو میبرند، جلوی فلان نهاد میخوابند که یکی جوابشان را بدهد و کسی جواب نمیدهد؟ به مردم بیاعتنایی میشود. یک نفر نمیگوید ده روز دیگر یا یک ماه دیگر پولتان را میدهیم یا لااقل تکلیفتان را روشن میکنیم. لذا این بغض فرو خورده امروز در خیابان منفجر میشود.
من اگر مسئول پایگاه بسیج در نزدیکی تحصنها بودم، دستور انقلابی میدادم که بچهها برای مردم متحصن چای ببرند. نان و خرما ببرند؛ دو تا آدم تحصیلکرده را مامور میکردم که به نام بسیج برود پیش مسئولین و از آنها توضیح بخواهد که چرا در برابر بازگشایی مرکز ربا و جنگ با خدا سکوت کردید و حالا که پول این مردم کوتاه دست از همه جا را خوردند، یک راهکاری جلویشان نمیگذارید؟ مگر انقلابی فقط باید در درگیریها به کمک نظام بیاید؟ این مردم صاحب مملکت و نظام نیستند؟
اشرافیگری هم خوی و خصلت است و نه صفت. چه بسیار افراد متمول و ثروتمند که با مردم عادی نشست و برخاست میکنند و گاهی مشکلاتشان را حل میکنند و خوی مردمی دارند چه مسئول باشند چه نباشند؛ چه بسیار افرادی که خود را یک سر و گردن از مردم بالاتر میدانند خود را شریف و دیگران را رعیت میدانند. ممکن است ثروت و قدرتی هم داشته باشند یا نداشته باشند.
هنوز البته خوشبختانه مردمی بودن در انقلاب یک صفت ارزشی و پسندیده محسوب میشود، فلذا مثل بسیاری از صفات دیگر ممکن است ما به آن تظاهر بکنیم. اما در ضمیر ناخودآگاهمان این تفوق و رجحانطلبی و اشرافیت را باور داشته باشیم.
وزیر هستیم به خبرنگار پرخاش میکنیم؛ به کشاورزی که دارد با هیجان و حرارت حرف میزند توصیه میکنیم، سبوس بخورد.
قاضی دادگاه با تبختر با دیگران رفتار میکند و همه ارباب رجوع را به چشم کلاهبردار و دزد و جانی میبیند.
چند تا مدیر داریم که با ارباب رجوع چنان رفتار کند که گویی پدرش آمده تا کاری برایش انجام بدهد؟ متاسفانه، خصلت مدیریتی سالهای اخیر با خصایص مدیریتی دهه اول انقلاب متفاوت شده است. خوی اشرافیگری پُشت نقاب ژست مدیریتی پنهان شده است.
دو سال قبل با استاندار و معاون استاندار وقت، جلسه عمومی داشتیم در میان صحبتهایم، گفتم: آقای استاندار و آقای معاون، حداقل روزی یک بار برای تذکر به خودتان و تربیت خودتان به یک ارباب رجوع صراحتا و بدون خجالت بگوئید «من نوکر تو هستم». این را امام خمینی(ره) بارها به مردم گفتند؛ لذا نباید خجالت بکشیم. اما، خجالت میکشیم و خیال میکنیم ژست مدیریتیمان به هم میخورد. در آن جلسه مدیر جلسه که یکی از مدیران استانداری بود، آشکارا روی ترش کرد؛ گویی من به مقامات اهانت کردم.
این اغتشاشات دوام ندارد و با استمرار همین متانت و حفظ خونسردی مسئولین نظامی و انتظامی چند روز دیگر انشاءا... به پایان میرسد.
اگر ما را تکان داده باشد و به خود آمده باشیم؛ رحمت الهی بوده است و اگر خیال کنیم ما اسلحه داریم و طرفدار داریم و مغرور بشویم؛ یک روز دیگر از یک جای دیگر اعتراضات دوباره شروع میشود و این بار برایش رهبر هم میتراشند و میشود آنچه که نباید بشود.