مسعود سخاوتدوست
در ابتدای امر هنگامی که کار در حوزهی موسیقی فیلم را آغاز کردم درگیر موضوعی شدم که تا چند سال مرا مشغول خود کرده بود
موضوع دربارهی از دست رفتن استقلال موسیقیایی در این حوزه بود.
من دانشجوی موسیقی بودم و بیش از هر چیز در آن زمان به دنبال موسیقی صرف و زبان شخصی موسیقی بودم.
موسیقی فیلم به علت اینکه ساختاری ضمیمهای دارد؛ شاید برای یک آهنگساز در مرتبهی دوم قرار بگیرد؛ یعنی آهنگساز در مرتبهی نخست آفرینش اثرش ترجیح بدهد موسیقیهایش جدا و مستقل از هرگونه ضمیمهای باشد.
من در لحظههای ساخت موسیقی برای فیلم، میدانستم بخش قابل توجهی از موسیقی تحت تاثیر تصویر دچار تغییر و دگرگونیهایی میشود که شاید از استقلال موسیقیاییاش کم شود، اما مطلب دیگری در این باره وجود دارد که شاید توجه به آن، کم شدن استقلال موسیقی فیلم به نسبت موسیقی صرف را توجیه و حتی به جایگاه موسیقی فیلم نگاهی تازه داشته باشد.
این مطلب جنبهی یاریرسانی و تکامل بخشی موسیقی به یک اثر هنری گروهی عظیم به نام فیلم است.
یک اثر سینمایی حاصل زحمات وصفناپذیر گروهی است که هر عضو آن نقشی مهم و اساسی ایفا میکنند و دست آخر حاصل تلاشهای تمامی بخشها تبدیل به یک اثر خواهد شد که دارای وحدتی شگفتآور است.
مهم این است که موسیقی در این مجموعه چگونه در نهایت سازگاری و تناسب قرار بگیرد و در آخر با این مجموعه متحد شود.
اتحادی که خود میتواند زبانی تازه برای موسیقی باشد.
برای من گاهی سکوت در برابر یک تصویر موسیقی فیلم محسوب میشود چرا که تامل و تفکر در سکوت رنگ دیگری میگیرند.
سکوت در این نگاه مولفهای موسیقیایی است.
در فیلم شیار 143 من با همین سکوتها نقش یاری دهندگی موسیقی را شکل دادم.
چه بسا اگر قصد مستقل جلوه دادن و برجسته کردن موسیقی را داشتم به نتیجهی شخصی خوبی میرسیدم اما صحنههای فیلم تامل و اندیشهی بطن خود را تاحد زیادی از دست میدادند.
سکوت در موسیقی فیلم شاید مهمترین درسی است که یک آهنگساز میآموزد.
فروتنی صوتی امری است که من در موسیقی فیلم آموختم.
موسیقی در فیلم برای من حکم بازیگری را دارد که نقش خود را هر چند کوتاه یا بلند باید به بهترین نحو اجرا کند، نه اغراق و نه اغماض، بلکه بهترین تناسب بین بازیگران دیگر.
در موسیقی فیلم گاهی تصویری محرک باطنی احساسی است که به ندرت به طور مستقل پا به عرصهی ظهور میگذارد.
بسیار پیش آمده که بعد از دیدن صحنهای به قدری تحت تاثیر قرار گرفتهام که یارای ساختن موسیقی برای آن صحنه را نداشتهام.
در نمای آخر فیلم "کمی دور تر " بارها از اتاق کارم بیرون رفتم تا بتوانم به احساسات خودم در برابر این صحنه مسلط شوم؛ اما به سختی موفق به این کار شدم تا جایی که ساخت موسیقی برای این صحنه را به روزی دیگر موکول کردم.
در فیلم "نفس" علیرغم اینکه موسیقی شاد و پر هیجانی را میساختم اما با بغضهای بسیاری دست و پنجه نرم میکردم؛ چرا که انتهای داستان برای من دردناک بود و این تناقض در احساس و رفتار در من حسی غریب ایجاد کرده بود مانند داغداری بودم که باید در نهایت شادمانی روایت موسیقی میکردم یا در فیلم "بدرود بغداد" به قدری تحت تاثیر صحنهی رویای دانیال شدم که ترس مانع از ساخت اثر موسیقی در آن لحظه شد همهی اینها برای من دلیلی روشن است که موسیقی فیلم علیرغم ضمیمه بودن احساساتی بیبدیل ایجاد میکند که گاهی موسیقی مستقل از ایجاد آن عاجز است و موسیقی فیلم در این مقام نه ضمیمه که خود فیلم است؛ یکپاچه و در وحدتی سازگار با اجزا.
موسیقی زندگی من موسیقی فیلمی است که در نگاه نخست، خودم نویسنده، کارگردان و بازیگر اصلی آن هستم اما با نگاهی عمیق و باطنی درمییابم که در گروهی مشغول به خلق اثری هستم که نه فقط من، بلکه بسیاری از عوامل دیگر در عالم هستی با من و در جهت یاری رساندن به من همراه من هستند و با این وجود هدف نهایی خلق یک اثر است؛ اثری از خویش، که خود، از دل خویشتن، میتراشیم.
والسلام