سید عبدالعظیم موسوی
انسان تحت تاثیر محیط است. البته این تاثیر با قدرتی بازدارنده در درون، کنترل میشود.
اینکه بگوییم محیط اثری بر انسان ندارد؛ مثل این است که بگوییم انسان تماما تحت انقیاد پیرامونش است. هر دو به یک اندازه از حقیقت دور است.
موسیقی شاد و غمگین، سبزینگی دشت و دمن و ترکهای بیرحم لبهای خشکیده زمین، استشمام عطر دلانگیز طبیعت و تنفس در هوای نفرت انگیز چیزی که تجزیه و فاسد میشود؛ بر انسان اثر مساوی نمیگذارد. اگر این بود؛ میل و حرکت بیمعنی مینمود.
درآمدن اما یکپارچه به رنگ محیط نیز از شان انسان فروتر است. رقصیدن در فضای صداهای ریتمیک؛ با سکوت و نوایی منقطع و گریستن در عصرینگی غروب آفتاب آدینه نیز برازنده یک رفتار معقول و اصولمند نمیباشد.
در این میان، میماند یک قدرت نامرئی بازدارندگی که به انسان در تطابق با محیط اجازه مشروط میدهد. اگر نام این قدرت را عقل بگذاریم؛ چیستی آن را کامل تبیین نکردهایم؛ مگر اینکه اراده و تدبیر و هدفمندی و احساس فرحمندی را تماما در کلمه عقل بگنجانیم که نمیگنجد.
در بهارینگی هوا؛ نوعی یلهگی نهفته است که تو را با چشم ذهن در آغوش میپذیرد. بهار را با پوست میفهمی و با گوش میشنوی و با چشم میبینی! شمیمش را استشمام میکنی و گسی هوای ملساش را مزمزه میکنی.
از یک فسردگی ایستا، میل به پروازی پرجنب و جوش داری. محیط به تو میگوید که فصل تغییر و جوان شدن است. اما آن قدرت بازدارنده، نمیخواهد دست و چشم بسته تقدیم رویش بهار شود. این زیبایی از پس کدام زشتی است؟ این دریچه باز به روی تو، بر کدام زندگی بسته است؟ چه کسانی میخواهند؛ اما نمیتوانند به موازات تجدید لباس طبیعت بیایند. آیا قیمت ورود تو، به زایش مجدد خلقت؛ کدامین دل شکسته است و چشمی که میبیند! و دلی که میخواهد و دستی که نمیتواند؟
این بازدارنده از یلهگی گاه گلویت را تسخیر میکند.
بهارتان جاوید