خاک را نفس می کشم
حسین آذربایجانی ـ طبق تعاریف علم زبانشناسی میتوان گفت حجمسازی نیز، یک زبان است؛ نظامی نمادین که در طول تاریخ کاربردهای بسیاری داشته و یکی از هفت هنر بوده و کارایی آن برای انتقال مفاهیمی ژرف و ناگفتنی بر کسی پوشیده نیست. مجسمه میتواند در یک نگاه اطلاعاتی به اندازه چندین کتاب یا ساعتها برنامه تلویزیونی را منتقل کند و از همین رو در جهان همواره مورد توجه بوده است.
رضا محمدی مجسمهسازی در کلاس جهانی است؛ در آذربایجان و قفقاز، مرکز هنرهای تجسمی جنوب غرب آسیا، در ترکیه و کشورهای دیگر آثارش را ستوده و در موزهها و مهمترین میدانهای شهرهایشان گذاشته اند. در قزوین هم به همت سازمان نوسازی شهرداری در سرای سعد السلطنه موزه ای تحت عنوان «موزه آثار رضا محمدی» دایر شده است که میتوان در آن بخشی از آثار این هنرمند هم استانی را به تماشا نشست. محمدی با اینکه میتوانست در کشورهای دیگر شرایط بهتری داشته باشد و از نظر اقتصادی هم بهتر تأمین شود، به دلیل آنچه خودش «تعلق خاطر به سرزمین مادری» می نامد، با وجود کاستی ها و مشکلات موجود، ترجیح داده برای مردم و ملت و کشور خودش کار کند تا اسطورهها را فراموش نکنند؛ اساطیری به بلندای تاریخ، از رستم و آرش تا شهید حسنپور و دیگر قهرمانان دفاع مقدس!
آقای محمدی، چرا آنگونه که در جهان و کشورهای همسایه شما را میشناسند، در ایران و بخصوص قزوین چندان شناخته شده نیستید؟
ـ من در این سالهای عمرم به نتیجهای رسیدهام و آن اینکه هر قدر ناشناس باشی و گم شده باشی تاثیرت در اجتماع بیشتر است. نوع کاری که ما انجام میدهیم، بصری است و اصوات وجود ندارد. وقتی یک هنرمند مجسمهساز میآید و خودش را معرفی میکند کمی سخت میشود. فکر میکنم یک هنرمند تجسمی در ناشناسی در امنیت کامل به سر میبرد. هر کسی خواست، او را از راه هنرش میشناسد؛ اما هنرمند تجسمی نباید خودش بیاید و با حرف و حدیث و حاشیه خودش را بشناساند.
منظورتان به وضعیت امروز هنرمندان در ایران است؟
در مساجد ما شما میبینید حجم عظیمی از زیبایی از نظر معماری و کاشی کاری و قرینهسازی و... وجود دارد که بعد از صدها سال وقتی به آن نگاه میکنیم، زندگیمان را بهتر و لذتبخشتر میکند. بعد میبینیم زیر چنین اثر عظیمی یک خط ریز هم نوشته اثر این بنده کمترین فلانی. من فکر میکنم حاشیه و سر و صدا نمیتواند هنر باشد. ما باید اخلاقیات و افتادگی را از آن بزرگان بیاموزیم.
برای اینکه مخاطب شمه کوتاهی از کارنامه رضا محمدی را داشته باشد، شرحی از آثارش میدهید؟
ـ رضا محمدی در موزه مقبره الشعرای تبریز زندگی 7 تن از شعرای مدفون در آنجا را به صورت کتیبه درآورده است. از جمله اسدی توسی، خاقانی شروانی، استاد شهریار و... موزه فرهنگستان هنر تهران و سردر آن، سالن موسیقی آن، سالن اجتماعاتش، حمام قجر، موزه تاریخ، موزه چهلستون و ...
مجسمه را میتوان نوعی زبان بصری و نمادین برای انتقال مفاهیم و پیامها در نظر گرفت. صرف و نحو این نظام نمادین زیادی تخصصی میشود؛ اما در معنا لطفا بفرمایید که محمدی میکوشد چه پیامی را با این زبان انتقال دهد؟
ـ مجسمه و حجمسازی درواقع زبانی است که تمام دنیا از آن استفاده میکنند برای اینکه اسطورهها و مشاهیرشان را مصور کنند و زنده نگه دارند. یعنی آن چیزی که از نیاکانشان برایشان یادگار مانده حفظ کنند و به نسل بعدی انتقال دهند تا به آیندگان و فرزندان خود بگویند شما دارای این ریشهها هستید.
میشود گفت یکی از کارکردهایش قوام بخشیدن به هویت است؟
ـ بله درست است. رضا محمدی میخواهد به ما بگوید آنچه نیاکانمان برای ما گذاشتهاند، چرک و اندوه و درد نیست؛ اینها به کلی فخر و مباهات و بزرگی و عظمت یک ملت است. اینها شکوه پابرجایی هستند که برای ما به یادگار مانده اند. از آنجایی که من در حیطه مشاهیر و شاهنامه و اساطیر و شخصیتهای تاریخی کار می کنم، دوست دارم فرهنگ مقامیمان را به نحوی مصور و مجسم کنم. این هدف من است.
این بازنمود تجسمی از آثار تاریخی و فرهنگی به چه درد ملت امروز خواهد خورد؟
ـ میدانید؛ هر ملتی به چیزهایی نیاز دارد برای ادامه دادن؛ یعنی حتما باید دلیلی داشته باشد و اگر خواست جستجو کند و ببیند دلیلی برای ماندن و انگیزهای برای حرکت و شور و هیجان دارد... چیزی دارد که با تکیه و توسل به آن به غیرت بیاید و کارستان کند. اگر نسل امروز ما کنجکاوی کند و ببیند آرش و رستم و کاوه و بابک و سیاوش ندارد، دفاع مقدساش اینهمه سلحشور ندارد، اینها دیگر نقشی در اجتماع ندارند و کم کم دارند بیرنگ میشوند... نسل بعدی ما چطور میخواهد ادامه بدهد؟ میخواهیم بگوییم انسانباید عاشق ریشههایش باشد. یادآوری بکنیم و بگوییم که مثلا این فولکلور ماست، این شاهنامه و دفاع مقدس ماست و همه اینها پر از شور و هیجان است. این شهید حسن پور ماست که سلحشوری های بسیاری انجام داد و ما چنین ظرفیتهایی را در جامعه خود داریم. وقتی نسل های دیروز این کار را کرده اند و از طریق مجسمه بیاییم این را نشان بدهیم، بچههای نسل های بعدی از والدین خود میپرسند این مجسمه کیست؟ پدر میگوید این شهید حسن پور ماست، این شهید بابایی ماست و نسل آینده کنجکاو میشود بداند مگر این آدم چه کرده که مجسمهاش را ساختهاند و دنبال این میافتد تا چنین شخصیتهای ارزشمندی را بشناسد؛ همین شهید حسن پور که رفت، جنگید، اسیر شد، بعد برگشت، دوباره رفت، شهید شد... این آدم صخره بود؛ شخصیتی چند بعدی و مستحکم و در عین حال منعطف داشت. من در مجسمه شهید حسن پور نماد یک صخره را مجسم کردهام. با وجود چنین شخصیتهایی، الان چرا باید اسطوره بچههای ما قهرمانان سریالهای کرهای باشد؟ چون ما اساطیر و بزرگان خودمان را به کودک معرفی نکردهایم و حتی بزرگسالان هم نمیدانند اینها کیستند. اگر به این منوال پیش برود چندی بعد تمام اینریشهها فراموش میشوند.
در مجسمهسازی از چوب و فلز و سفال و بتن و... استفاده میشود. شما چرا سفال را انتخاب کردید؟
ـ من مدتی در دانشگاه مجسمهسازی باکو تعلیم میدیدم؛ آن چیزهایی که داشتم را به اشتراک گذاشتم، و چیزهایی را که آنها از میراث روسیه داشتند، مرور کردم و دیدم. آنجا با مواد مختلفی کار میکردند اما گِل را یک نوع خمیرمایه اولیه میدانند و اول روی آن کار می کنند. بعدا که مجسمه را با بتن و برنز و... ساختند، آن طرح اولیه گِلی را از بین میبرند. از آنجایی که فلسفه و نگاهی آفرینشی به گِل داریم. شاعران ما که فیلسوف شاعر و حکیم شاعر بودند، وقتی به نظم صحبت میکردند، یک جهانبینی را میگفتند. وقتی اینهمه درباره خاک و گِل صحبت میکنند، نشان از آن دارد که این خاک و گِل در ناخودآگاه جمعی ما ایرانیان از قرنها و اعصار دور ریشه زده و الان سفالهایی کشف میکنند که بیش از 7 هزار سال قدمت دارد. ما با گِل آشنا هستیم و مفهوم خاک چیزی است که در طول تاریخ با آن صمیمی بودهایم و تنفس کردهایم.
چطور شد که به ایران برگشتید؟
ـ من متعلق به این آب و خاکم؛ اینجا تنفس کرده ام، اینجا پا گرفتهام و به یکایک مردم اینجا احساس مسئولیت و دین می کنم. من باید اینجا و از ریشههای این مردم بگویم. رضا محمدی باید از بزرگان ایران مجسمه بسازد؛ از دهخدا که آزادیخواه مشروطه قزوین بوده، از شهید بابایی و شهید حسنپور که قهرمانان دفاع مقدس قزوین بودهاند، از حمدا... مستوفی، میرعماد و بزرگان و نویسندگان و هنرمندان و رزمندگانی که هویت این سرزمین و ریشههای این مردم هستند باید مجسمه بسازیم؛ باید فولکلور و فرهنگ غنی خودمان را از این راه به مردم بشناسانیم. بگوییم هر ملتی ریشههای خود را بشناسد و به نسل بعدی انتقال دهد، میتواند در میان فرهنگهای دیگر سری بلند کند و غالب باشد؛ اما فرهنگی که از ظرفیتهای خودش بیخبر باشد و به آنها رجوع نکند، در برابر ضعیف ترین فرهنگها نیز احساس ضعف میکند و مغلوب می شود. میخواهم بگویم شما ملت بزرگی هستید و نشانه این بزرگی هم ریشههای عمیق و سترگ شماست که ما آنها را نشانتان میدهیم.