حسن لطفی
اگرچه به حکم و دستور قوانین رایج، تماشای فیلمهای روز دنیا روی پرده متوقف شد، اما به علت تکنولوژیهای پیشرفته امکان دیدن آثار برتر سینمای جهان سهلتر از گذشته فراهم است. فیلمهای مطرحی مثل پسر بچگی (ریچارد لینک لیتر) که به پسرانگی هم ترجمه شده، نور زمستانی (نوری بیلگه جیلان) شهر گناه (رابرت رود ریگرز ـ فرانک میلر) هتل گراند بوداپست (وس آندرسون) دختر گمشده (دیوید فینچر) و ... در اکرانهای خانگی به نمایش درآمدند و وقتی جوایز گلدن گلوب اعلام شد خیلی از برندگان و نامزدها برای تماشاگران ایرانی نامهای آشنا بودند و تعداد زیادی از ایرانیان بواسطه تماشای فیلمهای مطرح دنیا (همه چیز در خانه) میتوانستند درباره قضاوت داوران، داوری کنند. من هم به عنوان یک تماشاچی ایرانی از این قاعده مستثنی نبودم. به همین خاطر انتخاب یا بهتر بگویم انتخابهایم تنها به فیلمهای به نمایش درآمده در تلویزیون و سینما محدود نمیشود. در میان فیلمهای ایرانی که دیدم شاید ماهی و گربه شهرام مکری به دلیل روایت خلاقانه یک اتفاق و کارگردانی موفقش برایم جذابیت بیشتری داشت.
بازیهای فیلم اگر چه توسط چند بازیگر ناشناخته تئاتر (و البته دو بازیگر شناخته شده به نامهای بابک کریمی و سعید ابراهیمیفر) انجام شده از یکدستی و هماهنگی لازم برخوردار است. البته فضا و بازی مریلا زراعی در فیلم شیار 143 را هم دوست دارم. خنده به لب آمده از فیلم خط ویژه، هم خوب است. البته اگر خانه پدری ساخته کیانوش عیاری نمایشش ادامه پیدا میکرد و یکبار دیگر این فیلم را در سال 1393 به تماشا مینشستم این فیلم را هم در لیست بهترینهای ایرانی سال 1393 قرار میدادم. البته هم این فیلمها طوری تحت تاثیرم قرار ندادند که وقتی پایان بر انتهای فیلم نقش میبندد حسی داشته باشم که هنگام تماشای جدایی نادر از سیمین، ناخدا خورشید، مسافران، گوزنها و ... پیدا میکردم.
در میان فیلمهای خارجی گزینههای بهتری را به تماشا نشستم. مرور دوباره کارهای دیوید لین باعث شد تا یکبار دیگر به عظمت سینما به هنگام تماشای دکتر ژیواگو پی ببرم، سرگیجه هیچکاک همراه با تماشای نقد مرتضی آوینی باعث شد تا بار دیگر ایمان بیاورم به آن فیلم برتر تاریخ سینما و نقد عمیق سید مرتضی آوینی. طنز سیاسی وودی آلن هم که جای خود را دارد. مرور آثار این فیلمساز در کارگاه فیلمنامهنویسی یا بهتر بگویم چهارشنبهها با سینما در انجمن سینمای جوان دفتر قزوین را با طنز تلخ در سینما بیشتر آشنا کرد.
البته با سمین غمگین وودی آلن هم بد نبود. گذشته از این آثار دو فیلم در آغازین روزهای زمستان مرا به وجد آورد. یکی فیلم پسر بچگی یا پسرانگی ساخته ریچارد لینک لیتر که روایت دوازده سال زندگی پسری از 6 تا 18 سالگی او است. پسری که مرحله به مرحله زندگی او را از کودکی تا بلوغ شاهدیم. در کنار بزرگ شدن او وقایع دیگری هم در جریان است وقایعی که به آرامی ما را با زندگی آشنا میکند.
لینک لیتر در این فیلم هم چون سایر آثارش (پیش از طلوع، پیش از غروب، علاف و ...) با مکث و تانی به وقایع نگاه کرده و حرکت دوربینی اندازه نماها و بازیهای فیلم به گونهای است که روایت تاثیرگذار عمیقی را به بیننده هدیه میکند. البته برای کسانی که اتفاقات نادر حاشیهای هم برایشان جذاب است فیلم پسرانگی فیلم مهمی است. زمان ساخت فیلم معادل زمان سال رویداد فیلم (12 سال) است و بازیگران فیلم در مسیر فیلم به راستی بزرگ و بزرگتر میشوند. کودک 6 ساله فیلم جوان 18 ساله میشود و اطرافیانش مسن و مسنتر میگردند. درباره این فیلم و فیلمسازش باید در حال و هوای دیگری بیش از اینها نوشت.
فیلم خواب زمستان ساخته نوری بیلگه جیلان که امسال نخل طلای جشنواره فیلم کن را به خود اختصاص داد دیگر فیلمی است که تماشایش میتوانند علاقمندان به سینمای غیر هالیوودی را به وجد بیاورد. البته برای کسانی که در سینما بدنبال داستانی از نوع داستانگویی شهرزادی، قصهای سر راست، وقایع پرکشش، اوج، فرود و داستان مشخص و ... میگردند آخرین فیلم بیلگه جیلان هم چون روزی روزگاری در آناتولی خستهکننده و ملالآور است. اما برای کسانی که به جای ریتم تند و داستانی پرتنش و پرکشش به دنبال مکث و کشش و روی میگردند فیلم ستودنی است.
البته در کنار این دو فیلم، فیلمهای نبراسکا (ساخته سیاه و سفید الکساندر پین) هم برایم شوق انگیز بود. البته فیلم کمدی هتل بوداپست (وس آندرسون) هم با کمی فاصله بعد از این فیلمها قرار میگیرد (برای من)
شاید اگر دیوید فینچر کمی از قدرت شاهکارش (هفت) را به هنگام کارگردانی فیلم دختر گم شده (مفقود شده) چاشنی فیلمنامه نه چندان قدرتمند آن میکرد این فیلم نیز میتوانست لذت تماشای یک شاهکار را برایم به ارمغان بیاورد. البته از دیدن این فیلم حس بدی پیدا نکردم و شاید اگر کسی دیگر به جز دیوید فینچر این فیلم را ساخته بود، راضیتر میشدم. اما عبالتا که این اتفاق نیفتاده است.