داستان و شعر


مجید بالدران
بسیار ز دلتنگی خود غنچه غمین است
غافل که شکفتن نفس بازپسین است


غزل نوروزان



ما بی‌خبر نشسته و در رفت و آمدند درختان زن نما
جدول‌ها،
پرازیده‌اند
ـ گوش تاگوش ـ
به شمشادهای بدن نما

از آسمان فعلا آرام،
چراغ سه رنگی به ما رسید
تابلوها،
چشمک سرخند به میدان‌های تن نما

با پنجه‌های این همه چنار
که نمایش یک صحنه
در هزار و چند صدند
گل‌های چار فصل،
تماشاگران سایه‌های مانکن نما

از هر تویی،
نشانی این من،
کوچه‌ای شد
ـ بن بست ـ
از دو سمت.

"من"های تو کجاست
که دستم نمی‌رسد به "تو"های "من" نما؟


آنها که رفته‌اید،
شمااند
که یک "تو" نمی‌توان گفت
اویی
نمانده در گذر بویناک رهگذران و
نه من،
نه ما؟

اسفند هم
خوب بخوابید و خواب‌های سبزتان،
مثلا این که...
ما مانده‌ایم نوروزان و
این همه
نیمکت‌های چمن نما...
92



دوشنبه 17 فروردين 1394
08:40:45
 
 
Copyright © 2024 velaiatnews.com - All rights reserved
E-mail : info@velaiatnews.com - Power by Ghasedak ICT