محمدحسین افشار
از فصلهای با تو بودن دور مانده است
سروی درون درّهای مستور مانده است
یک اتفاق ساده افتاد و پس از آن
شاعر کنار دفترش مهجور مانده است
در تو نمکدانی شکسته، های باران!
طعم دهان هر دو چشمم شور مانده است
من هر کجای «سیب» باشم روبرویم
حتی نباشی سهم تو «منظور» مانده است
ماهی تقلا میکند قلاب بردار
چشماش به جفتی چشم توی تور مانده است
من حتم دارم حرف ما امشب تمام است
زخمی درون سینهی سنتور مانده است