حوالی مرزهای جهان


سعید عاشقی

از خودم بیرون افتاده‌ام
توی فضایی که
به قدر خواهشم ـ کاهش می‌یابد
بیرون از خودم
انداخته‌اند مرا، به جان خودم
این جانی‌هایی که هرگز ندیده‌ام
جانی‌هایی که مرا از ارتباط با شما تن می‌زنند،
و من به خیال این که شاعرم
پشت صورتک‌هایی به اندازه‌ی نیاز ـ قایم می‌شوم
به اختصار می‌چرخم
روی نوک پاهایم
به رسم ماتادورها
و گاوها از من ـ نرسیده ـ به شما
به زانو می‌افتند
گاوها!
همان گاوهایی که زمین روی شاخشان می‌چرخد
و از پوست وگوشت و کودشان گرفته تا ـ
چراگاه‌هایی حوالی مرزهای جهان


همه چیز خونی می‌شود
زیتون زارها در سواحل مدیترانه
سنگ‌ها و سرنیزه‌ها در جنین
عروسک‌ها در بغداد
پرتغال‌ها در واشنگتن



و آپارتاید در آفریقا
دست از سرم بردار
باورکن! نه تب دارم، نه هذیانم
از خطوط قرمز
عبور کرده است
فقط از خودم بیرون افتاده‌ام
درست مثل ماهی کوچکی که
به "تنگ" آمده
از خودش...

دوشنبه 17 فروردين 1394
08:23:06
 
 
Copyright © 2024 velaiatnews.com - All rights reserved
E-mail : info@velaiatnews.com - Power by Ghasedak ICT