دکتر مهرداد نصرتی
از دیر باز شعر، هنر برتر ایرانیان بوده است. بررسی آنچه به شعر گذشته تا به شکل امروزی خود برسد نه در حوصله این مجال اندک میگنجد و نه این نوشتار مختصر، به دنبال آن است. بر آنیم که در این مجال، از این پس نمونهای از اشعاری را بیاوریم که نماینده شعر امروز حساب میشوند. شعری که با گذر از دهههای مختلف، تراش مناسبی خورده است. شعر دهه 60، شعر عصری بود که با شروع جنگ، ماموریت ویژهای را به عهده گرفته بود. در این دهه شعارهای امیدبخش از حنجره شعر برمیخاست و تبیین جفایی که بر نظام نوپای ایران، به فاصله بسیار کوتاهی از پیروزی انقلاب رفته بود، بر عهده شعر بود. شعر آن سالها یک تنه، هنرهای دیگری را که وظیفه القای ملایم و زیرپوستی ایدئولوژی حاکم بر این دهه را داشتند، به حاشیه رانده بود. دهه 60، دهه حکمرانی شعر بود. با پایان یافتن جنگ و ورود کشور به سالهای بازسازی پس از جنگ، شعر مجالی یافت تا نفسی تازه کند. جامعه بینیاز از شعر نبود اما دغدغه سالهای 70، با همه احترامی که به ایدئولوژی دهه 60 میگذاشت، دغدغهای از رنگی دیگر بود. گذار نسل جنگ دیده به سمت نوعی از عافیتطلبی ناشی از پایان یافتن جنگ، شعر را هم به درنگ وا داشت اما شتابزدگی سراسیمه نسل عجولی که نیمه دوم دهه هفتاد را داشت تجربه میکرد، مانع از این شد که شعر در فرصت به دست آمده فرصت پیدا کند تا کاستیهایی را داشت جبران کند. از این رو از چاله آفرینش شتابزده دهه 60 در نیامده به چاه تئوری زدگی نیمه دوم دهه هفتاد افتاد. عمده شعرهای ساختگی این مقطع تاریخی فرقی نداشت که کلاسیک باشد یا غیر کلاسیک. در هر دو صورت ما به ازای تئوریک نظریههای وارداتی بودند تا هنری جوششی و متعلق به درک متافیزیکی شاعران از حوزههای معرفتی. هر قدر شعر دهه هفتاد داعیه تاثیرگذاری را در حداقل پیچیدگی ساختاری داشت، شعر دهه هفتاد، دوست داشت معما باشد. زبان در شعر هفتاد، به جای این که به عنوان ابزاری در خدمت شعر باشد، خود مانع بزرگی برای درک شعر شده بود. شعر دهه هفتاد، شعر ناخلفی بود که قصد داشت تئوریهای غربی را به زبان فارسی پیوند دهد؛ بیاین که نه از آن تئوریها و نه از قابلیتهای زبان فارسی درک صحیحی داشته باشد. شعر با این پشتوانه و رویکرد تئوریک، وارد دهه هشتاد شد."هیاهوهای بسیار بر سر هیچ" در راه کشف پیچیدگیهای زبان شعر، رفته رفته فرو نشست و شعر به سادگی رسید اما در پارهای از جهات، سادگی جای خود را به سادهانگاری داد و از آن سر بام افتاد. شعر دهه هفتاد، قصد داشت مخاطب را با خودش آشتی دهد. از این رو به دنبال سازوکاری رفت که در معنا و لفظ، برای مخاطب خوشایند باشد. در این مرحله شعر دو پاره شد. پارهای که تصمیم داشت پای در راه سلامت بگذارد و طریق عافیت را بپوید و در میانه آشتی دادن مخاطب با جریانهای شعر، نیم نگاهی هم به از دست نرفتن هویت خود به عنوان میراثی کهن داشت، معتدل و قابل اعتنا ماند و یادگارهای خوبی از خود به جا گذاشت. پاره دیگر که به هر قیمتی میخواست بر سر زبانها باشد و از شعر، متاع بازار مکاره بودن را میخواست، فرزند خلف شعر ناخلف دهه هفتاد شد. و برای شنیده شدن، به هر دستاویزی چنگ انداخت و فرق نداشت این دستاویزها، سخیفترین عبارات باشد یا نقل شرمآورترین موضوعات. همین که با برانگیختن کنجکاوی مخاطب، توفیق مییافت خوانش شود، برایش کفایت میکرد. غزل پست مدرن، نمونه بارز شعرهایی بود که ذکر آنها در بالا رفت. نمونههای متعادلش، غزلهایی را بر گنجینه پر برگ و بار شعر فارسی اضافه کرد و نمونههای منحطش، مثل کالایی تاریخ مصرف دار، تاریخ مصرفش سر آمد و از یادها رفت. شعرهای غیرکلاسیک این دهه نیز، با درک این مهم که گاه پیچیدگی و عمق در سادگی است، روی به کوتاهتر شدن آوردند و با به واژه کشیدن کیفیتها و موضوعاتی که برای مخاطب ما به ازایی معنادار داشت، از تبدیل شدن به سطرهای معمولی زیر هم نوشته شده رهایی یافتند و عاقبت به خیر شدند. شعر در شرایطی پا به دهه نود گذاشت که انتخاب کرده بود به جای آن که مخاطب را در لابیرنت و هزار توی زبان بازی و شعرسازی شاعران، گرفتار حل معماهای بیجواب کند، به او درک لذت بردن از راز قابل درک اما غیرقابل شعر را بیاموزد. البته باید این دهه تمام شود تا بتوان به درک صحیحی از رویکرد شاعران به شعر و زبان رسید. با این همه امیدواریم شعر برای مخاطبانش در این دهه، یک راز قابل ستایش و ارگانیکی باشد تا یک معمای مکانیکی.