40 سال بیخبر از زمین پدری در منطقه آبگیلک!
- شناسه خبر: 55593
- تاریخ و زمان ارسال: 25 اسفند 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

شاید اتفاقات این چنینی را بیشتر در فیلمها دیده باشیم اما واقعیت این است فراوانند کسانی که برای احقاق حق، در ماشین خوابیدهاند، از تمام فامیل خود بریدهاند و روزهای زیادی را در محاکم قضایی گذراندهاند.
شکایتهای تقسیم ارث و میراث و یا کلاهبرداریهای خانوادگی، بسیار زیاد شده و به جرات میتوان گفت بخش اعظمی از پروندههای موجود در دادگاهها را، اینگونه شکایتها تشکیل دادهاند. البته این شکایتها پیامدهای دردناک زیادی نیز داشتهاند و خانوادههای بسیاری نیز به واسطه همین شکایتها از هم پاشیده است ولی وقتی پای پول و یا گرفتن حق به میان میآید، دیگر هیچ چیزی جز هدف مهم نیست.
اهل زنجان بودند زن و شوهری حدودا 65 ساله، که برای گرفتن سهمالارث پدر زن، به قزوین آمده بودند. برای ثبت شکایت به دفتر قضایی که نزدیک مغازه ما بود مراجعه کرده بودند ولی کارشان به درازا کشیده بود. از صبح وارد دفتر قضایی شده بودند و به دلایلی، کارشان تا ساعت حدودا 2 ظهر طول کشیده بود، از آنجایی که جایی برای ماندن نداشتند، به دنبال مسافرخانه میگشتند.
برای پرسیدن آدرس مسافرخانه وارد مغازه شدند و زن با متانت خاصی پرسید: این اطراف مسافرخانه نیست؟
گفتم: این اطراف نه!
باید به سمت بازار بروید، آنجا میتوانید مسافر خانه پیدا کنید.
مرد چون سیگار بدست داشت عذر خواهی کرد و از مغازه خارج شد، دم در ایستاد و منتظر همسرش شد.
زن گفت: از صبح اسیر دفتر قضایی شدهایم و دیگر نای سر پا ایستادن نداریم، اینجا هم کسی را نداریم که به خانهاش برویم باید مسافر خانه پیدا کنیم.
گفتم: ناراحت نمیشوید بپرسم بابت چه چیزی کارتان به دفتر قضایی کشیده شده است در حالی که اینجا کسی را ندارید؟
زن چمدان چرخدارش را به زمین گذاشت و به یخچالی که کنارش ایستاده بود تکیه داد و گفت: برای یک تکه زمین دو هزار متری که حق مرا از آن خوردهاند شکایت داشتیم و اینجا آمدهایم. از زنجان آمدهایم، راهمان دور نیست ولی نمیتوانیم هر روز برویم و دوباره به اینجا برگردیم.
سپس رو من کرد و گفت: لطفا یک بطری آب معدنی به من بده، گلویم خشک شده است.
کمی که آب خورد ادامه داد:40 سال پیش که ازدواج کردم از قزوین به زنجان رفتیم، من تنها فرزند خانوادهام بودم، پدرم کارگر ساده بود و مادرم در یک درمانگاه تزریقاتی بود، تمام دارایی آنها یک ساختمان مسکونی در محله چوبیندر قزوین بود.
با تعجب پرسیدم: چوبیندر؟
گفت: بله، البته سالها پیش و پس از فوت پدر و مادرم، خانه را فروختم اما پارسال از طریق دوستان و آشنایانی که به واسطه پدرم داشتم متوجه شدم که او با یکی از دوستانش قطعه زمینی دو هزار متری در آبگیلک خریده بوده که هنوز هم در اختیار دوستش است. پس از مدتها جستجو، او را پیدا کردم اما او همه چیز را کتمان میکند و میگوید که در زمان زنده بودن پدرم، سهم او را خریده است، من به یاد نداشتم که پدرم چیزی در مورد فروش زمین به من گفته باشد.
ناچار برای پیگیری صحت و سقم موضوع به اداره ثبت رفتم و در این یکسال به اسنادی دست یافتهام که پدرم زمین را نفروخته است! بلکه دوستش از بیخبری من سوءاستفاده کرده و با جعل امضا و رشوه توانسته سهم پدرم را نیز به نام خودش کند.
اکنون یک سال است که دنبال این ماجرا هستم تا بتوانم حقم را بگیرم. پرسیدم چرا خودتان به دنبال این کار هستید، مگر فرزندی ندارید که این کار را برایتان پیگیری کند؟
زن گفت: من یک پسر و یک دختر دارم که هر دو در تهران زندگی میکنند. آنقدر هم مشغله کاری دارند که نمیتوانند به این کار برسند.
به او گفتم: ولی اگر بتوانند چنین زمینی را زنده کنند تا آخر عمرشان برایشان کافی است!
در همین حال، شوهر آن زن که سیگارش را کشیده بود وارد مغازه شد و گفت: آقا راستش را بخواهید آنها میگویند این کار به سرانجام نمیرسد و ما نمیتوانیم از کار و زندگیمان بزنیم و دنبال این پرونده برویم. ما هم نتوانستیم کنار بنشینیم و حقمان را نگیریم؛ پس خودمان به قزوین آمدیم و پیگیر موضوع شدیم. هر چند ما عمرمان را کردهایم و شاید گرفتن این زمین به درد ما هم نخورد ولی شاید به درد بچههایمان خورد.
پرسیدم: چقدر امید دارید که بتوانید زمین را زنده کنید؟
زن گفت: اگر قانونی باشد که حق ما را بدهد، با مدارکی که از اداره اسناد گرفتهایم شاید بتوانیم کاری بکنیم.
گفتم: واقعا اگر بتوانید چنین کاری انجام دهید با شرایطی که زمینهای منطقه آبگیلک دارد، پول خوبی دستتان را خواهد گرفت.
مرد گفت: فعلا که طرف فهمیده ما موضوع را قضایی کردهایم، وکیل گرفته تا نگذارد چیزی از چنگش در بیاید! ولی ما هم تلاشمان را میکنیم. واقعا برای ما در این سن و سال کار بسیار سختی است که راه دادگاه و پاسگاه را برویم. ما هم خبر نداشتیم که این ملک چقدر ارزش دارد. بار اول که متوجه چنین چیزی شدیم، چون سالهای زیادی از این ماجرا میگذشت، بیخیال شدیم، گمان نمیکردیم که بتوانیم آن را زنده کنیم. خصوصا وقتی شنیدیم که آن مرد کل زمین را به نام خود کرده است. برگرداندن سند و پس گرفتن آن کار سختی بود.
پرسیدم چرا برای این کار وکیل نگرفتید؟
زن گفت: اوایل نمیدانستیم که چنین چیزی واقعیت دارد یا نه، پس نمیتوانستیم پول به وکیل بدهیم برای چیزی که مبهم است. امروز که حدودا یک سال از پیگیری ما میگذرد، کار به جاهایی رسیده که شاید بتوان امیدوار بود به نتیجه برسد. ما در این یک سال قصد شکایت نداشتیم و میخواستیم که همه چیز به خوبی پیش برود اما دیدیم که طرفمان همه چیز را انکار میکند. شش ماه طول کشید تا او را پیدا کردیم. نصف موهایمان در قزوین و در این شش ماه سفید شد. (با خنده)
وقتی دیدم که نمیخواهد با ما راه بیاید، مجبور به شکایت شدیم. تا الان که خودمان آمدهایم و پیگیر شدهایم ولی من واقعا دیگر خسته شدهام، شاید وکیل بگیریم و بقیه کار را به وکیل بسپاریم.
زن با گفتن این جمله نگاهی به همسرش کرد تا ببیند که او هم حرفهایش را تایید میکند یا نه!
مرد نیز در تایید حرفهای همسرش سری تکان داد و گفت: من که خسته شدهام، پسرم گفته که پول وکیل را میدهد. ما اندازه امور زندگی خودمان درآمد داریم و از پس پول وکیل بر نمیآییم اما پسرم گفته اگر مدارک محکمه پسندی داشته باشیم، او پول وکیل را میدهد، باید ببینیم چه میشود.
حرفهایشان که تمام شد، زن چمدانش را برداشت و دوباره پرسید: گفتید کجا مسافرخانه هست؟
گفتم: به سمت بازار بروید، آنجا میتوانید مسافرخانه پیدا کنید.
آنها خداحافظی کردند و رفتند اما ذهن من درگیر حرفایشان بود که چگونه بعضیها میتوانند به این راحتی حق دیگران را بالا بکشند و با سندسازی و جعل، حق خوری کنند. زمانی زمینهای منطقه آبگیلک، ارزش بسیار کمی داشت اما اکنون شرایط واقعا فرق کرده است، دو هزار متر زمین در این منطقه، میلیاردها تومان ارزش دارد، طمع، میتواند باعث هر کاری بشود و هر کسی را به دام بیندازد خصوصا اگر پای پول هم درمیان باشد.