دختری که یک کیلو از طلاهای مادرش را پس نداد!
- شناسه خبر: 70544
- تاریخ و زمان ارسال: 13 آبان 1404 ساعت 07:30
- بازدید :

همین خودش عاملی شده که در همه خانوادهها، افرادی باشند که چشم به این دارایی خانواده و طلاهای احتمالی دوخته باشند. همین طمع نهایتا کار را به جاهای باریک کشانده و کانون خانواده را از هم میپاشد. یقینا همه ما از این دست موارد در بین خانواده و نزدیکان خود سراغ داریم و کمتر کسی را میتوان پیدا کرد که چنین چیزی را رد کند.
در موارد حادتر که بارها هم در رسانهها و جراید نیز خواندهایم، افرادی بودهاند که به خاطر پول، حتی دست به قتل والدین خود زدهاند، فقط برای اینکه بتوانند زندگی مورد علاقه خود را بسازند یا برادرانی که بر سر تقسیم ارث و میراث، برادر خود را به قتل رساندهاند. این جریان، واقعا جریان ترسناکی است، کسی که به خاطر پول، دست به جنایت میزند و خانواده خود را میکشد، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد و ممکن است بارها این اتفاق را تکرار کند، این هم چیزی نیست جز طمع.
معضلات و مشکلات اقتصادی، بیارزش شدن پول، آرزوهای بزرگ برخی جوانان و بعضا رفتار نادرست خانواده در برخود با فرزندان، همه دست به دست هم داده تا اتفاقات ذکر شده را شاهد باشیم.
طمع روی یک کیلو طلا و 400میلیون پول نقد!
زن سراسیمه و پریشان وارد مغازه شد: «آقا چند تا آب معدنی به من بدین»
با اشاره دست به او گفتم: از داخل یخچال بردارید.
وقتی برای حساب کردن پای صندوق آمد، خودش شروع به حرف زدن کرد، در حالی که بسیار کلافه بود گفت: «گرفتار شدیم، از صبح کار و زندگیمان را گذاشتهایم زمین و آمدهایم کلانتری.
پرسیدم: چرا؟
گفت: «داستانش طولانی است»
پرسیدم: اتفاق خاصی افتاده است؟
بیرون مغازه را نگاه کرد، انگار نگاهش به سمت فرد خاصی بود. سپس چند قدمی به سمت در رفت و دوباره به داخل مغازه بازگشت و گفت: «خواهر شوهرم تمام طلاهای مادرش را برداشت و دیگر پس نداد.»
با تعجب پرسیدم: مگر مادر شوهرتان فوت کرده است؟
گفت: «نه خدا را شکر اون هنوز زنده است»
با تعجب پرسیدم: خب پس طلاهایش دست دخترش چکار میکند؟
گفت: «هر از گاهی آنها را قرض میگرفت و دوباره پس میداد اما این بار آنها را گرفت و پس نداد.»
پرسیدم: حرفش چیست که آنها را پس نمیدهد؟
گفت: «هیچ!! میگوید طلاهای مادرم است و به شما نمیدهم، ما میگوییم به ما نده ولی به خودش پس بده، ولی این کار را هم نمیکند»
پرسیدم: مگر چقدر طلا است که کار شما را به کلانتری کشانده است؟
گفت: «حدود یک کیلو طلا است، البته فقط طلا نیست!»
با تعجب پرسیدم: مگر چیز دیگری هم هست؟
گفت: «بله! حدود 400 میلیون تومان هم پول نقد است آن را هم پس نمیدهد، ما هم مجبور شدیم از او شکایت کنیم و از طریق کلانتری اقدام کنیم»
پرسیدم: سرانجام کارتان چه خواهد شد؟
گفت: «احتمالا کلانتری آنها را از او خواهد گرفت، حرف یه تومن دو تومن که نیست، یک کیلو طلا است»
پرسیدم: مادر شوهرتان چه واکنشی به این اتفاق داشته است؟
گفت: «هیچ! اون بنده خدا که کاری از دستش بر نمیاد، فقط منتظره ببینه چه اتفاقی میافته»
بعد از این جمله بود که دوباره مضطرب به بیرون از مغازه نگاهی انداخت، گمان میکرد که ممکن است کسی دنبالش بگردد.
پرسیدم: میخواهید شکایت کنید یا شکایت کردهاید؟
گفت: «خواهر شوهرمه نمیتونیم ازش شکایت کنیم، میان مردم خوب نیست، انداختیم به کلانتری تا شاید بدون شکایت مشکل حل بشه و پول و طلاها رو بیاره پس بده.»
پرسیدم: مگر خواهر شوهرتان چند سال دارد؟
گفت: «حدود 50 سال، بچه هم نیست که بگیم لجبازی میکنه ولی فعلا همه ما را اسیرکرده ما هم در دوران خودمان، خانه پدر و مادرمان بودیم ولی جرات نداشتیم به دست مادرمان که اتفاق النگو و انگشتر هم کم نداشت نگاه کنیم، ماندهام که اینا چطور یه خانواده رو به دردسر میندازن و ککشون هم نمیگزه.»
اتفاقی که نمیتوان در موردش قضاوت کرد
زن در ادامه عذرخواهی کرد و از مغازه خارج شد من که مانده بودم به این اتفاق باید خندید و یا گریست. واقعا نمیشد درباره این اتفاق هیچ نظری داد، خانوادهای که با وجود زنده بودن مادرشان، بر سر طلاهای او دعوا داشتند و هر کسی سهم خود را میخواست و مادری که نمیدانست باید نگران فرزندانش باشد یا نگران پسانداز یک عمرش! فرزندانی که نمیتوانستند از یک کیلو طلا و 400 میلیون تومان پول بگذرند و دختری که نمیخواست طلاهای مادرش را بین بقیه تقسیم کند. یک کلاف کاملا سر درگم که نمیشد به هیچکس حق داد و هیچکس را قضاوت کرد که در این ماجرا چه کسی مقصر است.
در حالی که این روزها، وضعیت بد اقتصادی، بسیاری از صله رحمها را قطع کرده است، وجود چنین مشکلاتی در خانوادهها نیز بر رفت و آمدها تاثیر منفی گذاشته و بسیاری را از هم دور کرده است، برادر از خواهر شاکی است و خواهر از برادر. پدر و مادر از فرزندان شاکیاند و فرزندان از تبعیضی که والدین بین فرزندان قائل میشوند. محاکم قضایی پرشده از پروندههایی که بر سر ارث و میراث تشکیل شدهاند و خانوادهها را به جان هم انداخته است. داشتن پول و طلا یک داستان دارد و نداشتنش هم یک داستان دیگر، هر چه که هست این وسط پول نقش اول را بازی میکند و خانوادههایی که خواسته یا ناخواسته بازیگران این بازی تلخ شدهاند که مبادا حقشان و یا سهمشان این وسط پایمال شود ناچارا نیز راهی برای احقاق حق پیدا نمیکنند مگر اینکه به دادگاه و کلانتری رو بیاورند.








