یک سینه آواز حزین مانده است!
- شناسه خبر: 46241
- تاریخ و زمان ارسال: 12 آبان 1403 ساعت 07:30
- بازدید :
امید مافی
۳۷ سال گذشته بود اما سوغات جنگ هنوز برای مادر عزیز بود. رهاوردی بیقیمت که در روزهای لاطائل کابوسها را باطل میکرد و صبوری را به ارمغان میآورد.
۳۷ سال گذشته و عکس در قاب کمرنگ شده بود. عکس زیر باران هاشور خورده بود و به جهان آکنده از عاطفه ریشخند زده بود. صاحب عکس سیاه و سفید اما همچنان عزیز مادرش بود و ایضا شبهای هولناک را زیبا میکرد. زیبایی ارمغان جوانکی بود که در نیمروز پاییزی سالهای ماضی بیسر به خانه برگشت. بیرأس همچون سالارش در دشت نینوا.
جهان بیحاصل زخمین شده بود و دیگر کسی در هوای غبارآلوده طوفان حرامیها را به خاطر نمیآورد. جنگ به تاریخ پیوسته بود و سوشال مدیا علقهای به مرور عکسهای خونآلود نداشت. سوشال مدیا غرقه در ویارِ بلاگرها به لایک بیشتر و کامنت افزونتر فکر میکرد.
دور از اندروید نفرین شده اما در گلزاری غریب باران زمین را خیس کرده بود و شهیدی به معراج رفته در خزان عاطل و برگریزان لاطائل از فراسوی قبور کهنه لبخند میزد به مادری که در ۸۸ سالگی بر سنگ جگرگوشهاش یله کرده بود و هایهای میگریست، چون ابر در بهاران. چون تندر در پاییزان…
برای مادر گذر زمان مفهوم نداشت، وقتی بیتاب بوسیدن روی ماه پسرش بود. بیتاب بوییدن اورکت مسافری که از سردابههای تاریخ به ساکنان سیاره نسیان نهیب میزد:
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید، ما هنوز نگران آن پرچم سه رنگ و آن سرزمین گربهای شکل هستیم. ما آلالههای پرپر دشت پاکبازی!
۳۷ سال گذشته بود اما سوغات جنگ هنوز بوی پونه و بابونه میداد و از خاک تا افلاک بر زخمهای ناسور خانه پدری مرهم میگذاشت تا محرم خوابها و رویاهای وطن این یار غار باشد و با غریو و غرش اهتزاز بیرق خونین را به تماشا بنشیند. چه تلالویی…
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست
عباسهای تشنه لب رفتند
لبتشنه مَشکی بر زمین ماندهست
مثل نسیم صبح نخلستان
سرشار از زخم و سکوت و صبر
رفتید، اما در دلِ هر چاه
یک سینه آواز حزین مانده است:
«رفتیم اگر نامهربان بودیم»
رفتند اما مهربان بودند
«رفتیم اگر بار گران» آری
بار گرانی بر زمین ماندهست