کودکیام را به من پس بده
- شناسه خبر: 506
- تاریخ و زمان ارسال: 12 شهریور 1401 ساعت 08:00
- بازدید :
رومینا اسماعیلیپور
از میز کناری صدای تشر مادرانهای به گوش میرسد: بنشین، قاشق را روی میز نکوب. گاهگاهی هم صدای فریاد کودکانهای به گوش میرسد: نمیخواهم، دوست ندارم. صداها در هم میپیچد و فضای رستوران را آشفته میکند. از کنجکاوی نگاهی به میز پشتی میاندازم. دخترکی که شاید بهزور به 18 سال برسد سرش را نزدیک پسربچهای 4 یا 5 برده و با اینکه فاصلهی صورتشان به کف دست هم نمیرسد؛ اما فریادهای بلندی میزنند. مرد کناری که حدس میزنم همسر دختر باشد بیتوجه قاشق را از غذا پر کرده و داخل دهان میگذارد. غرق عالم خودش است و توجهی به دختر و بچه ندارد. همچنان حرص میخورد. پسربچه با چنگال به جان رومیزی میافتد. غذای زن کنار دستش یخ میزند. مرد با حرص بیشتری قاشق را داخل قاشق پر میکند. تهریشی صورتش را زینت داده و نمیخورد که بیشتر از 30 سال سن داشته باشد. به اصطلاح عامیانه خوشتیپ و خوشپوش است این را وقتی از جایش بلند میشود و به سمت صندوق میرود تا صورتحساب میز را پرداخت کند متوجه میشوم. دختر، دست بچه را میگیرد و به سمت در خروجی حرکت میکنند. گارسون ظرف غذای یخ زده را از روی میز بر میدارد.
***
آخرین کلاس دانشگاه تمام میشود. داخل ایستگاه منتظر خط واحد نشستهام که لهجه و صدای آشنایی اسمم را با تردید تکرار میکند. از آخرین باری که دیدمش نزدیک به 8 سال میگذرد. از پنجم ابتدایی تا دوم راهنمایی در مدرسههای مشترکی درس خواندیم. طنین صدایش هنوز که هنوز است برایم آشناست. سال دوم راهنمایی همراه یکدیگر در المپیاد شرکت کرده بودیم و هر دو رتبه آوردیم. دختر بااستعداد و باهوشی بود. سر کلاس برای پاسخ به پرسشهای معلم همیشه داوطلب میشد و کمتر پیش میآمد که جواب سوالی را نداند.
یادم میآید سال دوم راهنمایی که به اتمام رسید خبر ازدواجش مثل بمب در کلاس پخش شد. روزها گذشت و هر روز غایب بود من دیگر هرگز مریم را ندیدم. آن دختر قد بلند با چشمان مشتاق برای یادگیری هرگز سر کلاس درس حاضر نشد. سال بعد هم خواهر دوقلویش راهی خانه بخت شد و من دو رفیق، همکلاسی و رقیب درسی خود را برای همیشه از دست دادم.
حالا پس از 8 سال اینجا روبرویم نشسته بود و صدایم میزد. پسر بچهی کوچکی کنارش زیر چادر پنهان شده و لبهی چادر را دائماً روی سر خودش میکشید و زیرچشمی نگاهم میکرد. چادر که کنار رفت متوجه شدم تو راهی دارد. همان شکل بود همان مریم کوچولوی همیشه حاضر جواب؛ ولی پختهتر و حالا مادر چند فرزند…
برایم تعریف کرد که مدرسه را ادامه نداده است. آنقدر درگیر زندگی مشترک شده که فرصتی برای دنبال کردن علایقش نداشته. تا به خودش جنبیده مادر سه فرزند شده است و الان که 22 ساله است و چند بچهی قدونیمقد دارد برای عملی کردن آرزوهای دوران مدرسهمان دیر کرده است. مریم میگوید هنوز به خاطر داری که عاشق معلمی بودم؟ الان باید معلم خصوصی سه تا بچهی خودم باشم. لبخند تلخی میزند. دست پسرش را میگیرد که از اتوبوس پیاده شود: میروم دنبال پسرم مهدی، الان زنگ مدرسهاش میخورد. راستی، تو کجا میروی؟ بهآرامی میگویم کتابخانه و رفتنش را از پشت شیشه اتوبوس نگاه میکنم که چطور نرمنرمک در کوچهای باریک محو میشود. مریم هنوز هم غایب است.
***
زهرا دانشجوی کارشناسی ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد است. 20 سال دارد و اهل یکی از روستاهای کاشمر از شهرستانهای مشهد است. برایم توضیح میدهد که ازدواج در سن کم یعنی از 13 الی 14 سالگی در روستای آنها امری کاملاً طبیعی و حتی رسم است. زهرا تنها دختر 20 سالهی مجرد در روستایشان است که در برابر فشار خانواده برای ازدواج و رها کردن درس و دانشگاه مقاومت کرده و به تنهایی مسیر زندگیاش را رقم زده است.
اما زندگی برای اکرم، خواهر زهرا بازی دیگری رقم زد. اکرم متولد سال 1378 است. برایم تعریف میکند: من در خانوادهای سنتی و بسیار مذهبی بزرگ شدم. تا کلاس پنجم بیشتر درس نخواندم و به محض اینکه دوران ابتدایی را تمام کردم شوهرم دادند. یعنی 11 سال بیشتر نداشتم! اختلاف سنیام با همسرم 10 سال بود. فکر میکردم خالهبازی است و هیچ درکی از اتفاقی که برایم میافتاد نداشتم. هنوز با خودم و اتفاقاتی که برایم میافتاد کنار نیامده بودم که متوجه شدم باردار هستم آن زمان تازه عقد کرده بودیم و این مسائلی که پشت سرهم و به سرعت برایم پیش میآمد غیرقابل هضم بود.
من این اتفاقات را درک نمیکردم و متوجه نمیشدم، اما همسرم اصرار زیادی داشت که بچه سقط شود. با پافشاری مادرم بچه را نگه داشتیم. دوازدهسالگی طعم مادر شدن را برای اولینبار چشیدم و تازه متوجه شدم همهچیز جدی است و خبری از خالهبازی و بچگی نیست. در آن سن بهجای عروسکی که شبها باید بغل میگرفتم و میخوابیدم پسرم را تا صبح راه میبردم و میخواباندم. از اکرم میپرسم تا چه حد از ازدواج درک داشتی و اصلا معنی لفظ ازدواج را میدانستی؟ که جواب میدهد: آن قدری بچه بودم که به معنای واقعی هیچ از ازدواج نمیدانستم حتی به خاطر تاکیدهای پدرم که نامحرم نباید موهای سرت را ببیند اجازه نمیدادم همسرم تا مدتی طولانی من را بدون روسری و حجاب ببیند. فکر میکردم نامحرم است! از طرفی هم خوشحال بودم چون فکر میکردم شوهر که داشته باشم همیشه برایم خوراکی میخرد و…
ـ اعتیاد داشت کار نمیکرد و کتک میزد
بعد از بهدنیا آمدن پسرم سختیها شروع شد متوجه شدم همسرم معتاد شدهاست. اعتیادش سنگین بود و ترکش سخت. حتی مدتی هم داخل کمپ ترک اعتیاد سپری کرد اما بعد از ترخیص دوباره شروع به مصرف کرد. کمکم دعوا و کتککاریها شروع شد و من فقط 13 سال داشتم. چشم که باز کردم تا ببینم زندگی چی هست و چی نیست در چنین منجلابی گرفتار شدم. زندگیام جهنم شده بود. همسرم تا متوجه میشد که قصد دارم تقاضای طلاق بدهم مصرف مواد را ترک میکرد و بعد دوباره روز از نو و روزی از نو… از طرفی خانوادهام اجازه نمیدادند که طلاق بگیرم. جدا شدن از شوهر معتادم را ننگ میدانستند و فکر میکردند آبرویشان در روستا میرود. 9 سال بههمین منوال سپری شد کمکم ترک کرد اما دست بزن از دوران اعتیادش ماند و نرفت. همیشه هشتمان گروی نُهمان بود و نان شب نداشتیم.
ـ صبرم تمام شد، طلاق گرفتم
تقاضای طلاق دادم و به مدت 2 سال به خانهی پدریام نقل مکان کردم. همسرم طلاق نمیداد و مجبور شدم مهریهام را ببخشم تا جدا شوم. پساز جدایی پسرم را برداشت و به شیراز رفت. هر چه تلاش کردم که حضانتش را بگیرم فایدهای نداشت.
ـ6 ماه بیشتر از طلاقم نگذشته بود و میخواستم درس بخوانم که دوبار ازدواج کردم. 21 سالم بود و همسرم از ازدواج قبلیاش یک دختر بزرگ داشت. شکستخورده بودم و به آرامش احتیاج داشتم. بعد از چند ماه از زندگی دومم پسر کوچکترم را باردار شدم. اکرم میگوید: من بچگی نکردم. دلم میخواهد دوباره به همان سن برگردم و ببینم بچه بودن، بازی کردن با بچهها، درس خواندن و خبر نداشتن از دنیای آدم بزرگها چه شکلی است. اما الان بزرگ شدم. من از یازدهسالگی بزرگ شدهام…
***
بر اساس مفاد پیماننامه جهانی حقوق کودک، کودک به کسی اطلاق میگردد که سن او کمتر از 18 سال باشد. در میان مسائلی که حقوق کودکان را به مخاطره میاندازد، ازدواج کودک یکی از مسائلی است که تعداد زیادی از کودکان را از حقوق خود محروم مینماید. طبق تعاریف مختلف، ازدواج زودهنگام یا کودک همسری به ازدواجی اطلاق میشود که زوجین یا یکی از آنان به سن 18 سالگی نرسیده باشد.
این در حالیست که در سال گذشته نایب رئیس کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس شورای اسلامی ایران مطرح کرد، کودک همسری به موارد ازدواج بچههای 9 یا 10 ساله اطلاق شود و دختر 13 ساله دیگر کودک همسر نیست!
مطابق قانون مدنی ایران ازدواج دختران زیر 13 سال و پسران زیر 15 سال با اجازه ولی و تشخیص مصلحت توسط دادگاه امکان پذیر است.
از طرفی مطابق قانون حمایت از خانواده مصوب سال 1353 ازدواج کودکان زیر 18 سال ممنوع اعلام شده بود که در کمال ناباوری نه تنها در رویه قضایی به آن عمل نمیشد بلکه در سال 1391 با اصلاح قانون حمایت از خانواده این مورد از قانون حذف گردید!
حمید نبیزاده جامعهشناس و پژوهشگر اجتماعی درباره کودک همسری و ازدواج در سنین کم میگوید: از جوامع باستان این پدیده وجود داشته و در حال حاضر در برخی از نقاط کشور با این صحنه مواجه میشویم. اما در طول تاریخ، کودک همسری دلایل متفاوتی داشته است. مثلاً در جوامع باستان قبلاز ظهور دین و مذهب هم این مسئله اتفاق رایجی بودهاست اما علت آن بیشتر تحت تاثیر عواملی همچون اقتصاد بود. چون که دختر نیروی کاری خانواده محسوب نمیشد و سعی بر این بود که از حضور آنها در خانواده راحت شوند حتی دختران را زنده به گور میکردند. اما پساز ظهور دین، هرچند دلایل گذشته به قوت خود وجود داشت اما یک سری ملاکهای دینی، ازجمله سن بلوغ بر این پدیده اضافه شد. در جوامع امروزی اگر بخواهیم بررسی داشته باشیم عواملی چون: 1ـ فقر 2ـ سنتی بودن خانوادهها؛ به نحوی که بیشتر این نوع ازدواجها در روستاها اتفاق میافتد و اگر هم خانواده شهرنشین باشند همچنان تابع فرهنگ و سنت قدیمی خود هستند. 3ـ دین و اخلاقیات ؛ یعنی برای جلوگیری از ارتباط زودهنگام دختر با نامحرم و سر افکنی خانوادهها ما شاهد ازدواج دختران در سنین پایین هستیم.
ـ دختران قربانیان تفکر کودک همسری
این دسته افراد به دلیل مشکلات روانیای که بیشتر جای بحث در روانشناسی دارد اختلافات و مشکلاتی را چه در زندگی مشترک و چه برای دیگران ایجاد میکنند . عمدتاً این افراد در دوران ازدواج وضع مساعدی ندارند که علت آن هم بهخاطر اختلاف سنی زیاد بین زوجین است. در نتیجه این دختران نه در دوران زندگی مشترک و نه در دورانی که همسرشان فوت میشود و یا مجبور به طلاق میشوند روزگار خوشی ندارند. سختیها و مشکلاتی که در زندگی مشترک برای این افراد پیش میآید ناشی از این است که این دختران به یک نیروی تربیت کننده در آن سن کم احتیاج دارند و نه تنها ازین موضوع محروم میشوند؛ بلکه با مادر شدن این وظیفه برعهده آنها قرار میگیرد در اینجا، همین مسئله عدم تربیت مناسب فرزند باعث میشود که مادر به دلیل اختلاف سنی کم با کودکش به درستی از پس مسئولیت مادر بودن خود برنیاید. از طرفی، بسیاری از سختیها و ناکامیهای خود را به فرزندش القا میکند و کودک به سمتوسویی سوق داده میشود که آینده روشنی ندارد.
ـ “حذف کودک همسری”
مسئلهای که کورسوی امیدی را برای حذف این پدیده فراهم کردهاست کم شدن آمار ازدواج دختران در سن کم نسبت به سالهای گذشته است. اما به دلیل این که این معضل بیشتر در مناطقی که دورافتاده هستند و چندان قابل رویت نیستند اتفاق می اوفتد ، آمار کمی از این ازدواجها در دسترس ما قرار میگیرد و باید فکری اساسی برای شناسایی این مناطق و حذف این سنت کرد. نبیزاده ادامه میدهد: به نظر من از نظر قانونی مانعی برای این نوع ازدواجها وجود ندارد و اگر از نظر شرعی و دینی همهچیز درست باشد قانون هم مداخله چندانی نمیکند. اما تغییر اساسی این روند به تغییرات فرهنگی و اقدامات گروههای فرهنگی و حتی انجمنهای فمینیستی نیاز دارد. باید بین مردم جا بیفتد که دختران میتوانند وارد بازار کار شوند، فعالیتهای اقتصادی داشته باشند و حتی حرفهای در این مسیر یاد بگیرند؛ همین نقطهی متمایز ما با جوامع باستانی است. میتوان گفت که از این نظر یعنی از ُبعد اقتصادی که منجر به ازدواج زودهنگام دختران میشود، جلوگیری میکند. درست است که بحث فمینیستی در جوامع غربی بیشتر بر محور حقوق برابر و کار برابر میچرخد ولی باید توجه کرد که مساله کودک همسری در غرب بهشدت جوامع شرقی مطرح نیست و اصلاً چنین مسئلهای وجود ندارد. در نتیجه الگوبرداری از گروههای فمینیستی غرب در خاورمیانه چندان درست نیست چرا که در ایران بیشتر این گروهها به دنبال برابر خواهی هستند و توجهی به بحث ازدواج کودکان در سن کم نمیشود و بیشتر تمرکز و تلاش برای مباحثی مثل حجاب و… خرج میشود. حتی این مسئله یعنی ازدواج، باید برای دختران ما جا بیفتد که ازدواج کردن لزوماً به معنای خوشبختی و ساختن آیندهای بهتر نیست.