کاش نام کوچه را عوض نکرده باشند!
- شناسه خبر: 52461
- تاریخ و زمان ارسال: 13 بهمن 1403 ساعت 07:30
- بازدید :

امید مافی
زیر لب آرام و شمرده زمزمه کرده بود: دور از شما فواره بیقرارم، پرپر میزنم که از آسمان تهی به خانه اولم برگردم. به همان سرای شیدا.
پس از سی سال به خانه اولش برگشته بود. خیابان همان خیابان بود، کوچه همان کوچه و پلاک همان پلاک. فقط خودش پیر شده بود و نمنم باران شبانگاهی بوی کهنگی خانه کلنگی را بیشتر به مشامها میرساند.
از پشت در تا بالکن، تا آن مهتابی روشن سفر کوتاهی بود، اما مَرد مُرد و زنده شد تا خودش را به میقات رساند. به آن تخت فنری در گوشه تراس. همانجا که روزگاری مادرش میغنود!
برای مسافری که همه راهها و جادههای جهان را طی کرده و در بیراههها برای خودش ترانههای خراباتی را خوانده بود، این امنترین سفر عمرش بود. سفر از کوچه به بالکن و از آنجا به اتاق خواب، به هال، به اتاق پذیرایی و به آشپزخانهای که دیگر بوی مرصع پلو و ماهی دودی نمیداد. مطبخی سوگوار کدبانویی نجیب که مادرش بود!
مسافر از اتوبوس خیال پیاده شد، چراغهای خاک گرفته و خاموش را روشن کرد و هی دنبال پدرش، مادرش و خواهر و برادرش گشت. هی خودش را خورد و غربت خود را به عنکبوتهای علیل سپرد. هی خدا خدا کرد، اما اثری از محبوبانش نیافت و ناگزیر در اندوه خانهای که کپ کرده بود گریست. چه درد عجیبی! چه رنج غریبی!
حالا مسافر عکسهای پدر و مادر و برادر و خواهرش را از آلبوم کهنه درآورده، برگهای خشکیده ارکیده روی میز را در جیبهایش پنهان کرده و عنقریب خانه پدری را به مقصدی نامعلوم ترک خواهد کرد. سفری آکنده از ترنم موزون حزن از هنوز به سرزمینهای مفروض. پروازی بلند بیهیچ لبخند تا به ابد!
دﻳﺮ اﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﮔﺮدﻳﻢ
از همان ﮐﻮﭼﻪﯼ درﺧﺖ ﭘﻮشِ ﺟﻮﯼ ﮔﺬر
ﺑﺰرگ ﺷﺪﻩاﻧﺪ ﺑﭽﻪ ﮔﺮﺑﻪهاﯼ ﺑﻬﺎرﯼ حتما
و ﺳﻬﻢ ﻣﺎ، از ﺳﻴﺐهاﯼ رﺳﻴﺪﻩ ﺁن خانه قدیمی
ﻣﺎﻧﺪﻩ اﺳﺖ روﯼ ﺷﺎﻧﻪﯼ دﻳﻮار
ﮐﺎش ﻧﺎم ﮐﻮﭼﻪ را ﻋﻮض ﻧﮑﺮدﻩ ﺑﺎﺷﻨﺪ!