چراغ کمفروغ رفوگری
- شناسه خبر: 15417
- تاریخ و زمان ارسال: 7 تیر 1402 ساعت 08:00
- بازدید :
نفیسه کلهر
پودهای آویخته به دورتادور دیوار مغازه، رنگینکمانی از رنگها هستند در طیفهای مختلف رنگی. چند فرش گوشه حجره روی هم چیده شده و یک دار قالی هم در سمت دیگر است. دوچرخهای هم در انتهای حجره است که به نظر میرسد متعلق به صاحب مغازه است. اینجا میان بازار سنتی «رمضان سبکرو» کاسبی میکند. او در یکی از راستههای اصلی بازار چراغ شغلی را روشن نگه داشته که احتمالا بعد از او و همنسلانش رو به خاموشی خواهد رفت.
شروع از هفت سالگی
رمضان یا به قول کسبههای دیگر «مش رمضان» متولد سال 1338 است. خودش توضیح میدهد که کار رفوی فرش را از کودکی شروع کرده است: «پیش رحیم رفوگر که در کاروانسرای پنبه قالیبافی داشت رفوگری را شروع کردم. کلاس اول دبستان بودم. تابستان که آمد و سه ماه تعطیلی شروع شد، پدرم مرا گذاشت سر این کار. پدرم بنده خدا فکر میکرد این کار آینده دارد اما نمیدانست سالها بعد از فوت او فرش ماشینی سر کار میآید و کارخانههای فرش ماشینی زیاد میشوند و دیگر کار ما هم کساد میشود.»
او توضیج میدهد: «فرش دستبافت را هرکسی نمیپسندد. مثلا جوانان الان خیلی طرفدار فرش دستبافت نیستند. بعضی هم میگویند پولش را ندارند.» اشاره میکند به یکی از قالیهایی که برای رفو آن را کناری گذاشته و ادامه میدهد: «مثلا همین قالیچه در زمانی که بافته شد نهایتا 1میلیون و 200 هزار تومان پولش بود؛ اما الان شده 20 میلیون تومان.»
مشرمضان دوباره گریزی میزند به دوران آموزش دیدنش در کودکی و اشاره میکند: «بیشتر این کار را از برادرم یاد گرفتم. خیلی کتک خوردم. کار مردم را بارها خراب کردم و دوباره انجام دادم. آن زمان وقتی کارگر خوب کار نمیکرد کتکش میزدند. 2 زار پول میدادند و میخواستند نتیجه خوب بگیرند. خیلی بچه بودم. الان یک بچه را بیاورید این کار را نمیکند.».
مش رمضان دوری و جدایی از برادرش را اینطور تعریف میکند: «برادرم 15 سال قبل برای کار به تهران رفت. قبل از آن من و برادرم از کودکی در همین مغازه کنار هم کار کرده بودیم.
گفتند چون قالیها بیشتر از تهران صادر میشود و آنجا قالیشویی زیاد است، کار و بار هم بهتره. اولش هم همینطور بود. کارش حسابی رونق گرفته بود. اما الان دیگر صادرات رونق ندارد و کارش کساد شده.»
او همینطور در تائید این کسادی بازار فرش اشاره میکند به فروش کم آن: «آن موقعها وقتی میرفتم تهران 5000 مغازه فرشفروشی بود. حالا اما تنها به اندازه 3 پاساژ هستند.»
رفوگری در اروپا بیشتر خریدار دارد
این رفوگر قدیمی شهر توضیح میدهد: «رفوگری در گذشته بیشتر بافندگی و سوزنکاری بود حالا اما اینطور نیست. الان بیشتر تعمیرات مربوط به ریشه فرش است. برای فرشهایی که زیاد زیر پا بودهاند و پوسیده شدهاند.»
او در ادامه اشاره میکند به اهمیت بافندگی برای یک رفوگر: «باید بافندگی را یاد میگرفتیم تا رفوگری را به ما یاد بدهند. اصلا بخشی از آموزش رفوگری آموزش بافندگی بود.» مش رمضان همینطور در این سالها چند شاگرد هم تربیت کرده است: «بعضی دانشجوهای این رشته بودند که میخواستند در اروپا درس بخوانند، آمدند اینجا پیش من کار یاد گرفتند تا در حین درس بتوانند در این زمینه کار هم بکنند.»
او معتقد است امروز کار رفوگری در کشورهای اروپایی بازار بهتری دارد، اشاره میکند به فرشی که رویش نشسته و در حال رفویش است و میگوید: «آنطور که من شنیدهام مثلا من برای رفوی این فرش 300 هزار تومان میگیرم اما در اروپا قیمت این رفویی که من انجام میدهم 150 دلار است. یا مثلا برای ترمیم شیرازه متری 30 هزار تومان میگیریم اما آنجا هزینه رفوی شیرازه متری 100 دلار است.»
اغلب بافندگان زن بودند
او از زحمت شغل خودش کمتر میگوید و در حد اشاره کردن به ضعیف شدن چشم بسنده میکند. اما از سختی کار بافندگان بیشتر میگوید: «گردن درد و کمر درد و آرتروز مگر میگذارد بعد از مدتی بافنده، بافندگی کند؟ کسی که سراغ این کار میآید باید علاقه داشته باشند. کار ظریفی است.»
مشرمضان همینطور ادامه میدهد: «از قدیم بیشتر بافندهها خانم بودند چون این کار خیلی حوصله میخواهد و خانمها با حوصلهتر هستند. سه نفر پشت یک فرش سه متری مینشستند و یکیشان به شعر نقشهخوانی میکرد و سه نفری میبافتند. مثلا نقشهخوان میخواند: قرا اوسته. یاغ اوسته. به ترکی یعنی سیاه بالا و سفید بالا و همینطور ادامه میداد حالا قرمز بالا و… و مطابق این دستور فرش را میبافتند. بعدها ولی این روش عوض شد هرکسی بخشی از نقشه را پیش رویش میگذاشت و طبق نقشه همان را میبافت.»
قدیم مثل امروز نبود که برق باشد؛ بافندگان در زیرزمینها با نور چراغ پینهدوز و فتیلهای کار میکردند. زیر زمین نخ میزدند و دار روی چوب میبستند.»
او خوب به یاد دارد که تا قبل از دهه پنجاه کارگاههای بافندگی در قزوین واقع در دهنه دیمج بودند که به همین شکلی که در بالا گفته شد بافندگان، هنری ماندنی را خلق میکردند.
فرش قزوین
صدای آرام و ملایم مش رمضان محکم میشود، وقتی میگوید: «فرش قزوین در دنیا یک بود» او معتقد است اگر الان کسی فرش قزوین را داشته باشد میتواند قیمتی در حدود 4-5 میلیارد آن را بفروشد.» او در مورد ویژگی این فرش توضیح میدهد: «نقشهاش خوب بود اما مهم رنگرزیش بود. الیاف را میبردند در رودخانه میبستند به تیر و آب روان از آن میگذشت و رنگش ثابت میشد.» او که در کودکی این شیوه رنگرزی را دیده است، میگوید: «آن رنگرزها همه از دنیا رفتند و آن روش هم همان کودکی من از بین رفت.»
کار اینطور نمیماند
هرکس به چیزی علاقه دارد من هم به این کار علاقه داشتم اما الان دیگر خواهان ندارد.
از مش رمضان میپرسم به فرزندان خودش این کار را یاد نداده است؟ و او سری تکان میدهد و میگوید: «خودم نگذاشتم بچههایم بیایند سراغ این کار. گفتم علم پیشرفت میکند و کار اینطوری نمیماند.»
او ادامه میدهد: «مثلا همین الان در یزد میخواهند کاری کنند فرش را دستگاه ببافد ولی مثل فرش دستبافت باشد. یزدیها بافندههای خیلی قوی دارند. میخواهند بدون دخالت دست و به صورت کامپیوتری ببافند. نقشهکشهای قدیم خیلی فرق میکردند. نقشه جدید که میآمد کلی هزینهاش بود. همان را میآوردند کلی کپی میگرفتند میدادند کارگر ببافد، الان چین از ما پیشرفته تر شده است. بافندگی ما خوابیده و برای چین تازه رونق گرفته، چون از هر شهرستانی یک بافنده برده است. استاد کار شدهاند. و زیر نظر آنها بافندههای دیگر کار میکنند. فرشهای کاشان، تبریز، ملایز یزد، شیراز، روستاهای سمت خمسه و… در چین در حال بافته شدن هستند.
***
قیچی تبریز مخصوص برای پرداخت زدن فرش، نخ و سوزن، یک اتوی قدیمی از جنس آهن، جزو وسایل کار مش رمضان روی فرش است. او میگوید قبلا در این اتوها ذغال میریختند و با گرمای آن ذغال اتو کار میکرد؛ اما حالا گاز یا چراغ گرمایشی را روشن میکنیم و اتو را رویش میگذاریم. اتو که داغ شد بخشی که تازه بافته شده بود را اتو میکنیم تا با قسمت پا خورده هماهنگ شود. یا برای صاف کردن سوزندوزیهای پشت فرش هم از اتو استفاده میکنیم
از مشرمضان میپرسم که آیا هیچ وقت دوست نداشته در کار خرید و فروش باشد؟ و او همانطور که سوزن را به فرش میزند ادامه میدهد: «از اول چشم من به این کار باز شده. آن کاسبی سیاست خاصی میخواهد؛ اینکه بخواهم به مشتری بگویم فرش را این قیمت خریدم حالا شما 100 تومانش را نده، کار من نیست. از طرفی خرید و فروش فرش هم سرمایه کلان میخواهد.»
از مشرمضان میپرسم دختران را هم به عنوان کارآموز میپذیرد؟ و او میگوید: « اینجا در بازار شوخی بین کسبه زیاد است. محیط بسته نیست. هر نیم ساعت یک نفر میآید و میرود. دختر مردم هم مثل دختر خودم است. اگر محیط دیگری بود و این همه رفت و آمد نبود شاگرد دختر هم میگرفتم. اما اینجا مناسب برای حضور دختران نیست.»
عکس آخر را که میخواهم بگیرم یکی از کاسبان همسایه وارد مغازه میشود و میگوید: «مش رمضان لبخند بزن. بگو سیب» و اینطور لبخند او در قاب من ثبت میشود.