پسرم برای رفتن به جبهه عجله داشت
- شناسه خبر: 23931
- تاریخ و زمان ارسال: 16 آبان 1402 ساعت 07:30
- بازدید :
«یک روز علی با خودش، یک دفترچه به خانه آورد گفت: نَنه رفتم اسمم را جبهه نوشتم دیگه باید سربازی بروم. با رفتنش مخالفت کردم و گفتم علیجان حالا زوده، صبر کن. یک سال مانده به سن سربازیات، برای رفتن چه عجلهای داری…» آنچه میخوانید ناگفتههای مادر شهید «علی همتی» از فرزندش است که تقدیم حضورتان میشود.
«فضه ولیئی» مادر شهید علی همتی از خودش میگوید: در خانواده مذهبی روستای گرکین از توابع استان قزوین به دنیا آمدم. پدرم کشاورز و دامدار بود که در کودکی به رحمت خدا رفت و من خاطرهای از ایشان به یاد ندارم.
وی اضافه میکند: در 16 سالگی با همسرم که 18 ساله بود، ازدواج و زندگی مشترک خودمان را آغاز کردیم. وضع مالی هر دوی ما به دلیل اینکه دارای زمینهای کشاورزی و دهها راس گاو و گوسفند بودیم، خوب بود. حاصل ازدواجم 4 پسر شد که علی فرزند سوم ما بود.
این مادر شهید با اشاره به ویژگیهای شخصیت شهید همتی میگوید: علی یکم خرداد سال ۱۳۴۲ به دنیا آمد. خوشاخلاق و خوشبرخورد، مظلوم، مهربان و آرام بود و درسش را به خوبی میخواند در کنار آن، کار هم میکرد؛ از جمله اینکه گاو و گوسفندها را برای چرا به صحرا میبرد تا کمک حال پدرش در تامین مخارج زندگی باشد.
از درآمدش به نیازمندان کمک میکرد
وی ادامه میدهد: علی تا پایان دوره ابتدایی درس خواند، سپس درس را رها کرد و به عنوان شاگرد در مغازه مشغول به کار شد. در کار کردن هم حرف گوشکن بود و هر کاری که پدر، برادر و یا کارفرمایش میگفت گوش میکرد و آن را انجام میداد. همچنین ایشان در رعایت حرام و حلال بسیار حساس بود و تلاش میکرد که نان حلال سر سفره بیاورد.
مادر شهید همتی اضافه میکند: پسرم از درآمدش به نیازمندان کمک میکرد و به من هم میداد و میگفت مادر هر چقدر دوست داری خرج کن. علی کار میکرد تا با کسب درآمد، پدر و مادرش در سختی و مشقت نباشند.
وی با اشاره به دوران انقلاب اسلامی میگوید: پسرم در این دوران شبانهروز مدام در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی حضور داشت در برخی مواقع با پدرش و گاهی هم با دوستانش میرفت.
برای رفتن به جبهه عجله داری!
ولیئی با اشاره به اجازه گرفتن پسرش جهت رفتن به جبهه میگوید: یک روز علی با خودش، یک دفترچه به خانه آورد گفت ننه رفتم اسمم را جبهه نوشتم دیگه باید سربازی بروم. با رفتنش مخالفت کردم و گفتم علیجان حالا زوده. صبر کن. یک سال مانده به سن سربازیات، چقدر برای رفتن عجله داری! گفت مادر جان من باید بروم تا ارزشهای دینی، کتاب آسمانی قرآنکریم و انقلاب پابرجا بماند.
این مادر شهید ادامه میدهد: پدرش با رفتن پسرم به جبهه مخالفت نداشت و گفت خدا به همراهت باشد انشاءا… صحیح و سالم برگردی.
وی بیان میکند: برای اولین باری که از سوی ارتش به جبهه اعزام شد، بدرقهاش کردم اسفند دود کرده و پشت سرش آب ریختم، برایش دعا کردم که در پناه خدا و امام زمان(عج) باشد و به سلامت برود و بازگردد.
ولیئی با اشاره به سخنان فرزندش در مرخصیهایش میگوید: پسرم که از جبهه به خانه میآمد میگفت خدا صدام را لعنت کند. چقدر علیه ملت ایران ظلم و ستم میکند. شرایط سختی در جبههها است و رزمندگان با مشکلات متعددی روبرو هستند؛ از جمله اینکه شبها رزمندگان از دست جانوران مانند مار در امان نیستند برخی مواقع مجبور هستند داخل کیسه خواب بروند و سرش را ببندند تا جانوری نیاید.
مادر شهید همتی اظهار میکند: پسرم بعد از 18 ماه خدمت به مرخصی آمد و سپس برای حضور در عملیات مجدد به جبهه رفت و شهید شد و با شهادتش من را تنها گذاشت.
وی بیان میکند: پسرم هنگام شهادت یک عکس امام خمینی، یک کارد و 30 هزار تومن پول پهلوش بود. دوستانش میگفتند علی در نبرد با دشمنان شجاع و نترس بود و غیرت عجیبی در دفاع از وطن داشت.
کارش زدن تانک بود!
وی از زبان دوست پسرش به بازگویی خاطرات میپردازد و خاطرنشان میکند: دوست فرزندم برایم تعریف میکرد که علی در آخرین عملیات به قدری سینهخیز رفته بود، زانوها، پاها و دستانش زخمی شده بود. کارش زدن تانک بود و 7 تانک را مورد اصابت قرار داده بود که در زدن آخرین تانک مورد اصابت ترکش دشمن قرار گرفت و سرانجام بیست و نهم اردیبهشت سال ۱۳۶۵ در کلهقندی به شهادت رسید و مزار مطهرش در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است.