پدری، نگران فرزند
- شناسه خبر: 22758
- تاریخ و زمان ارسال: 1 آبان 1402 ساعت 08:00
- بازدید :
مرتضی رویتوند
برای آینده فرزندش نگران و در فکر و خیال بود. با خودش گفت فرزندم چه شغلی داشته باشد بهتر است؟
نخست فکر کرد شاید فرزندش پزشک باشد خوب است اما خیلی سریع نظرش عوض شد. قبولشدن در رشته پزشکی هزار اما و اگر دارد. هزینه کلاسهای کنکور، او را منصرف کرد.
معلمی شغل خوبی بود. اما فرزندش این همه تلاش کند و سرانجام هم استخدام نشود؟! سراغ شغل بعدی رفت.
دوست داشت فرزندش نویسنده شود. این شغل، شغلی بسیار جذاب و باپرستیژی بود. اما با این اوضاع نابسامان نشر کتاب، احتمالا فرزندش خیلی زود افسردگی میگرفت. نظرش عوض شد.
میدانست فوتبالیستها درآمد زیادی دارند اما این را هم میدانست مدرسههای فوتبال اوضاع بدی دارند و از آن گذشته احتمالا فرزندش درگیر مافیای فوتبال خواهد شد.
خودش به خوانندگی علاقه داشت. با خودش گفت فرزندم خواننده شود خوب است اما خودش خودش را نقد کرد که بازار موسیقی هم مافیا دارد و از آن گذشته اگر فرزندش دختر بود که ماجرا پیچیده میشد.
ایده بعدی، سیاستمدارشدن فرزندش بود. خیلی سریع به خودش نهیب زد که مگر نمیدانی از قدیم گفتهاند سیاست پدر و مادر نمیشناسد؟!؛ اگر فرزندم بعدها مرا نشناخت چه؟
بدش نمیآمد فرزندش مجری تلویزیون شود. اما اگر فرزندش مجری خوبی مثل فردوسیپور شد و پس از آنهمه موفقیت هم ممنوعالکار میشد حتما هم خودش و هم فرزندش غصه میخوردند.
فکر کرد فرزندش یک تجارتی برای خودش داشته باشد. اما نوسان قیمت ارز این شغل را شغلی ترسناک کرده بود.
با دزدی هم که از ریشه مشکل داشت. هیچ پدری دوست ندارد فرزندش دزد باشد.
دچار آشوب شد. تصمیم گرفت از اتاق کناری همسرش را صدا کند تا با او مشورت کند و تصمیم بگیرند که اصلا فرزندی نداشته باشند. اشتباه او آن بود که کنارش اتاقی نبود. او اصلا خانه نداشت. او در خیابان، کنار جوی آب نشسته بود.
کمی که فکر کرد یادش آمد که او اصلا همسری ندارد.
نداشتن همسر هم بیدلیل نبود. او خودش بیکار بود.