(ویژه نامه حضرتی) رود است و پویا و راهی، جز راه دریا ندارد
- شناسه خبر: 19413
- تاریخ و زمان ارسال: 5 شهریور 1402 ساعت 02:47
- بازدید :
زهرا عبداللهی
همین چند وقت پیش بود که داشتم برای چند نفر از دوستانم تعریف میکردم که چگونه یک رسانه مسیر زندگی مرا تغییر داد، چگونه یک خبر در روزنامه ولایت قزوین 180 درجه زندگی مرا دستخوش تغییر کرد.
داشتم برایشان تعریف میکردم که چطور در یک روز گرم خرداد سال 89 در صفحه انتهایی روزنامه ولایت آنجا که اخبار کوتاه فرهنگی و هنری را چاپ میکردند یک خبر و یک جدول فصل جدیدی از زندگی را به روی من گشود…
آری جدول برنامههای مرکز هنرهای ادبی عبید را در انتهای روزنامه چاپ کرده بودند و من که همیشه شیفته داستان و شعر بودم در یکشنبهای داغ در گرماگرم جام جهانی فوتبال، راهم به سمت اداره کل فرهنگ و ارشاد هموار شد و برای نخستین بار وارد فضای انجمن ادبی عبید شدم و بعد از 6 ماه در نهایت مسئولیت دفتر انجمن را به من سپردند.
عبید برای من فقط یک فضای کاری و یا حتی فضای ادبی نبود که شب شعر و کارگاه داستان و نمایشنامهخوانی برگزار شود و من مسئول تلفن کردن به شاعران و نویسندگان باشم و روزها کتاب بخوانم و وبلاگ انجمن را به روز کنم و گزارش برنامههای مرکز را بنویسم؛ نه… عبید برای من فراتر از یک محل کار بود.
من در آن سالها از سه نام آشنا، محمدعلی حضرتی، حمیدرضا سبحانینژاد و سیدمحمدحسین ابوترابی که هیات مدیره انجمن بودند درسها گرفتم… اما بهانه این نوشتار ششم مرداد، سالروز میلاد استاد محمدعلی حضرتی است.
اول بار که خیلی ناگهانی در محضر استاد نشستم زمانی بود که فرشته رجبی (شاعر) از دنیا رفته بود و استاد در دفتر عبید داشت برای برگزاری یک برنامه یادبود هماهنگی انجام میداد، نمیدانم چه بحثی پیش آمد که استاد درباره لذت کشف در مخاطب با من سخن گفت؛ اما خوب به خاطر دارم که ساعتها و روزهای بعد از آن هر روز بیشتر به این موضوع میاندیشیدم که باید طوری نوشت تا مخاطب لذت کشف را احساس کند…
محمدعلی حضرتی استاد من است نه از این جهت که به من ویرایش خبر و گزارش و از آن فراتر ادب آموخت بلکه به این دلیل که او به من یاد داد اگر میخواهی بنویسی آنچنان به مخاطب خودت احترام بگذار که گویی ادیب برجستهای نوشتههای تو را میخواند.
محمدعلی حضرتی استاد من است نه از این جهت که در کنار او برای برگزاری بیش از 100 عنوان برنامه فرهنگی و هنری تلاش کردهام، بلکه از این روی که او به من آموخت حتی اگر میخواهی برای سه کودک برنامه اجرا کنی باید به همه جوانب ماجرا بیندیشی، صفر تا صد را بررسی کنی و خیال کنی تو در مرکز جهانی و برنامهای که میخواهی روی صحنه ببری مهمترین برنامه دنیاست.
محمدعلی حضرتی استاد من است نه از این جهت که در شب شعر با اشتیاق به بحثهایی که برای مخاطب مطرح میکرد گوش میسپردم بلکه از این روی که او برای تک تک اعضای جلسه احترام قائل بود؛ یک روز به خاطر دارم که جلسه شعر را فقط با حضور من و صندلیهای خالی آغاز کرد به خاطر اینکه اهمیت زمان آدمها را میدانست.
محمدعلی حضرتی استاد من است، حضور ذهن و حافظه کمنظیر او از آن زمان که برای نگارش کتابی درباره نقش فرهنگیان قزوینی در دوران دفاع مقدس برایم خاطره میگفت تا امروز همواره مرا شگفتزده میکند؛ درباره شعر استاد بهتر است شاعران و متخصصان نظر بدهند اما از جنبه روزنامهنگاری همیشه فکر کردهام شعر او شعری اجتماعی است و میکوشد رسانهای باشد تا مفهومی را به مخاطب منتقل کند.
محمدعلی حضرتی استاد من است؛ نه از این جهت که او شهره به ذوفنونی است و نه به این دلیل که او را در عرصههای مختلف ادبیات و تاریخ، دانشمند میدانم، بلکه از این روی که او در انتقال دانش و تجربه خویش به دیگران مشتاق است، از راهنمایی کردن در وزن شعر تا ایده دادن در داستان؛ استادی که بی چشمداشت هر چه در ذهن دارد به هنرجو انتقال میدهد بی بیم اینکه شاگرد در نوشتن و سرودن از خودش سبقت بگیرد؛ موضوعی که در بسیاری از آنها که داعیه استادی دارند دیده میشود ولی در میان اعضای انجمن ادبی عبید هیچگاه چنین نبود.
محمدعلی حضرتی موجی است که آسودگی ندارد، او انسانی است شبیه شعرهایش، شبیه آنچه خودش در توصیف همرزمانش نوشته، «رود است و پویا و راهی، جز راه دریا ندارد». آری او هیچگاه اهل نشستن نبوده و نیست و هماره برای تاریخ و ادبیات این سرزمین دل سوزانده تا امروز که 6 دهه از عمرش سپری شده است. از خداوند متعال میخواهم سایه پرمهرش همچنان بر سر تاریخ و فرهنگ ایران و قزوین باقی بماند.